تعریف «درام
تراژیک» و ارکان آن همیشه مورد اختلافات بوده است. معیار اصلی تشخیص آن نیز تراژدی
باستانی یونان است که هرکس برای توضیح یا توجیه نظراتش به جنبهای از آن ارجاع میدهد.
«شکل اجرا» هم یکی از این موارد مورد تاکید است. در فستیوالهای آتنی، تماشاگران
به نوعی نقش «همسرایان» را ایفا میکردند و از این جهت حضوری فعال و به نسبت
«مشارکتی» داشتند. ترکیب «درام تراژیک مشارکتی» را برای توصیف همین وضعیت به کار
میبرم.
افلاطون منتقد
سرسخت هنر بود. او به یک «عالم مُثُل» باور داشت که ذات حقیقی هرچیز در آن قرار
دارد. جهان ما، صرفا تصویری از آن «مُثُل»های حقیقی است. هنر هم (شما نقاشی را در
نظر بگیرید) صرفا «تصویری از تصویر» حقیقت است. تصویری از عالم واقعیات زمینی که
خودش تصویری است از عالم مُثُل. پس بر خلاف فلسفه که ما را به درک عالم مُثُل
نزدیک میکند، هنر ما را دو برابر از حقیقت دور میکند.
سالها بعد،
نیچه از استدلال افلاطون علیه خودش استفاده کرد. او جهان مدرن را درست مثل آتن
باستانی در معرض خطر نیهلیسم میدانست. پس در جستوجوی سپر مدافعی که آتنیها را
از آن خطر نجات داد برآمد و به هنر «تراژدی» رسید. چرا؟ دقیقا به همان دلیل که
افلاطون میگفت: چون هنر خود واقعیت نیست؛ بلکه «تصویری از تصویر» است. نیچه پا را
از افلاطون هم فراتر گذاشت و گفت هنر وهم است؛ خیال و دروغ است و دقیقا به همین
دلیل ارزشمند است؛ چراکه میتواند میان ما و جهانی از پوچی، زشتی و تباهی فاصله
بیندازد.
اینکه
چرا نیچه اعتقاد داشت مدرنیسم (درست مثل جریان عقلانیت فلسفی آتن) محکوم به
نیهلیسم است؟ موضوع صحبت من نیست. نکته جالب برای من آن است که نیچه در برابر این
خطر سه سپر مدافع را میتوانست تصور کند. ضعیفترین و غیرقابل اعتمادترین این سپرها
«مذهب» بود. آنقدر سست که عملا توان هیچ گونه مقاومتی در برابر عوارض مدرنیته را
نداشت. (مگر اینکه از اساس جلوی خود مدرنیته را بگیرد که این موضوع بحث ما نیست)
سپر دوم، «عقلباوری» (علمباوری) است. نیچه میگوید به مدد شجاعت مردان بزرگی
همچون «کانت» و «شوپنهاور» میدانیم که عقل از درک تمامی ابعاد جهان قاصر است. پس
به محض اینکه انسان این حقیقت را دریابد، سپر عقلانیتاش هم فرو خواهد پاشید و در
معرض تروماهای خطرناکی قرار خواهد گرفت.
اما چرا
آنجا که مذهب و عقلانیت (فلسفه) هر دو ناتوان میشوند، این «تراژدی» است که تاب
مقاومت دارد؟ پاسخ نیچه همان «درام تراژیک مشارکتی» است. حضور فعال مخاطب در جریان
تراژدی به او کمک میکند که به بخشی از یک «ما»ی بزرگ بدل شود. مثل احساس
تماشاگران فوتبال که هم از هیجانات مسابقه به وجد میآیند و هم در یک کنش جمعی مشارکت
دارند. این یکی شدن با جمع، در عین برانگیختگی احساسات فاصلهای میان انسان منزوی
و جهان واقعیت ایجاد میکند که کارکرد سپر دفاعی دارد.
با این
تعریف، نه تنها انواع دیگر هنر (حماسی، غنایی یا کمدی) آن کارکرد مورد نظر نیچه را
ندارند، بلکه حتی دیگر تراژدیها که بدون مشارکت فعال مخاطب اجرا میشوند هم فاقد
این وجه موثر هستند. نیچه در عصر خود به عنوان تنها بارقه امید برای احیای تراژدی
(مشارکتی) یونانی، اوپرای واگنر را پیشنهاد میکرد. اوپرایی پر تجمل که ابهت و
شکوه آن مخاطب را مقهور ساخته و از خود بیخود میکرد. ما اما در نسخههای بومی
خود، نمونهای منحصر به فرد را داریم که نه تنها به مراتب بیش از اوپرای واگنر،
بلکه ای بسا بیش از تراژدیهای آتنی هم خصلت «مشارکتی» داشته باشد: تعزیه!
چه خود
تعزیه، به عنوان یک نوع نمایش را در نظر بگیریم، چه کل مناسک سوگواری محرم را یک
کارناوال تراژیک بزرگ قلمداد کنیم، در هر دو صورت ما تمامی عناصر «درام دراژیک
مشارکتی» را در اوج خود مشاهده میکنیم. داستان تراژیک که بیشک حضور دارد. عنصر
«مشارکت» اما چنان چشمگیر است که احتمالا در هیچ مدل دیگری قابل تکرار یا مقایسه
نخواهد بود. فرد حاضر در سوگواری به تماشا آمده و نظارهگر است، اما درست در همان
لحظه خودش نیز عامل فعال و عنصری از کل نمایش است. حتی حرکات نمایشی انجام میدهد،
با دیگر بازیگران همراه میشود، فریاد میزند و نقش خودش را در اثر تراژیک ایفا میکند.
از این
منظر، من میتوانم به نتیجهای برسم که دستکم در سطح گمانهزنی و مبداء بحث میتواند
مورد توجه باشد: علیرغم آنکه مذهب، به تعبیر نیچه، از مقاومت در برابر نیهلیسم
عاجز است، اما برخی از مناسک مذهبی که به صورت مشارکتی رقم میخورند و دارای عناصر
تراژیک هستند میتوانند این کارکرد را داشته باشند. شاید این تئوری بتواند یک پاسخ
دیگر ارائه دهد به این پرسش که چرا علیرغم روند رو به افول مذهب در سطح جامعه،
اقبال به مناسک مذهبی/تراژیک، از سوگواری عاشورا گرفته تا راهپیمایی اربعین، روز
به روز در حال گسترش است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر