نخست
ـ باور نکنید
گویا
جناب فاکنر نیز اعتقاد داشته که «هیچ کاری از هیچ انسانی بعید نیست». (این عبارت، در
ابتدای فیلم درج میشود) باوری فراگیر است که به اشکال دیگری نیز بیان شده. معروفترش
آن است که میگوید «هر انسانی یک قیمتی دارد». هر دو عبارت میخواهند به ما بگویند:
انسانها هیچ نقش مستقلی ندارند. همه چیز در گرو شرایط است. اگر شرایط تحمیل یا
حتی تطمیع کند، هرکسی ممکن است دست به هر کاری بزند. در دورترین فاصله نسبت به چنین
تفکری، احتمالا باید به اگزیستانسیالیسم جناب سارتر اشاره کنیم که میگفت: «اگر یک
فلج مادرزاد نتواند قهرمان دو المپیک شود فقط تقصیر خودش است». من نمیخواهم در دام
مثال اغراقآمیز سارتر بیفتم. بیشک نمیتوان در سنجش سرنوشت انسانها اینقدر بیرحم
بود که از تاثیرات و تحمیلات محیط چشمپوشی کرد، اما شما هم باور نکنید! شما هم باور
نکنید که انسان آنچنان موجودی تهی، بیهویت و بیاراده است که همچون قاصدکی در دست
سرنوشت به هر طرف کشیده خواهد شد. اگر این را باور کنیم، امید از بین میرود. بگذارید
کمی بیشتر به انسان احترام بگذاریم. به «انسان طاغی» که گاه در برابر سختترین شرایط
میخروشد و آنچه را بازی سرنوشت خوانده میشود بر هم میزند. من میگویم: هر انسانی
یک مرزی دارد و به هیچ قیمتی حاضر نیست از مرز خودش عبور کند. فقط باید مرزهای همدیگر
را بشناسیم.
دوم
ـ تقاص میدهیم
مثلی
قدیمی است که میگوید «سر بیگناه تا پای دار میرود، اما بالای دار نمیرود». همه
میدانیم که حقیقت ندارد. به قول علامه طباطبایی، «چه حلاجها رفته بر دارها». من اگر
بخواهم به چیزی باور داشته باشم، اصل بقای «عذاب وجدان» است. آدمهای بیگناه، کم قربانی
نشدهاند. همهاش هم به دست مجرمان و قاتلان نبوده. گاه اشتباه یک سیستم در میان بوده.
اشتباه یک دستگاه. اشتباه یک گروه. اشتباه یک جامعه و حتی اشتباه یک ملت. نقش یک ملت
میتواند گاه در یک انتخاب و تشخیص نادرست بروز پیدا کند؛ در یک خشم و هیجان گذرا فوران
کند؛ یا در شکل یک سکون و سکوت و استیصال ظاهر شود. در مورد یک قتل مجرمانه در شبی
تاریک، خیلی سختگیرانه و حتی افراطی است اگر بخواهیم تمام یک ملت را مقصر بدانیم.
اما وقتی در مورد قتلی صحبت میکنیم که در مقابل چشمان همه، با مقدمه و طمأنینه فراوان،
از جانب یک دستگاه رسمی انجام میشود، آن وقت اگر قربانی بیگناه باشد، بعید است که
هیچ کس بتواند دامن خودش را منزه بداند. آن وقت است که دیر یا زود عذاب وجدان از راه
میرسد. آرام و آهسته. نرم نرمک خودش را جلو میکشد و سایه سیاهاش را بر سر یک ملت
میگستراند. برای شرمگین شدن یک ملت، حتما لازم نیست که ردیف ردیف و دستهدسته زندانی
سیاسی را قتلعام کنند و در سکوت کامل یک ملت به گورستان جمعی بسپارند. وقتی پای سیاست
وسط باشد، ملت میتواند به موقع شانه از بار مسوولیت خالی کند، ادعای بیاطلاعی کند
و انگشت اتهام را به سوی سیاستمداران نشانه رود. اما وقتی همهچیز علنی باشد، وقتی
هیچ کس غافلگیر نشده باشد، آن وقت فقط یک نفر کافی است. فقط یک نفر، که آن هم از بیگناهیاش
اطمینان نداریم، اما میدانیم در مورد گناهکار بودناش تردیدهای جدی وجود داشت. همین
یک نفر کافی است که یک ملت را به «راسکولنیکوف» بدل کند. همان یک نفری که شاید نامش
«شهلا» بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر