۴/۲۵/۱۳۹۳

حمایت



سگ‌ها را دیده‌اید؟ و یا خیلی حیوانات دیگر؛ وقتی که قرار است اهلی و دست‌آموز شوند در قبال کارهای خوب‌شان جایزه و نوازش دریافت می‌کنند؛ محبت می‌بینند. اما انسان که سگ دست‌آموز نیست! نیاز دارد که گاهی بدون کار خوب هم محبت ببیند. دل انسان در برابر بی‌محبتی ضعیف و کوچک است. به ویژه آن زمان که اشتباهی کرده باشد؛ خلافی، گناهی، کم‌کاری و تنبلی و سهو و اشتباهی؛ آن وقتی که گمان می‌کند محکمه و مکافات نزدیک است، از غریبه‌ها که انتظاری نیست، اما در چنین لحظاتی هر آدمی، هر قدر در ظاهر قوی و استوار و به نظر بیاید، باز هم در درون نیازمند یک دل‌گرمی است. یک پشتوانه‌ای تا احساس نکند وسط بیابانی تاریک، تک و تنها گیر افتاده و محاصره شده. آن وقت، کسی که بی‌بهانه نزدیک شود و درست در همین تنگ‌نا در آغوشش بگیرد، کسی که درست در همین زمان بگوید «من با تو هستم، نگران نباش»، آن کسی است که آدم را از خورد شدن نجات می‌دهد و روح‌اش را عمیقا تسخیر می‌کند، اما خلاف این هم هست!

* * *

یک عزیزی را می‌شناسم که بعد از سال‌ها خودش تصمیم گرفت از آن طرف آب برگردد، گفت می‌آید و اگر محکمه‌ای هست به جان می‌خرد، ولی در وطن خودش می‌ماند. دستگاه قضا هم ترسید که از آوازه بی‌دادگری‌اش چیزی کم شود، طرف را به سنگین‌ترین حکم (۶ سال حبس تعزیری) محکوم کرد تا نشان دهد که هنوز هم چه ترس و وحشتی از جنبشی دارد که بارها مرگ‌اش را اعلام کرده است. به هر حال، عزیز ما با سر بلند به زندان رفت. این همه راه را با اراده‌ای بازگشته که قطعا هر زندان‌بانی حقیرتر از آن است که خللی در آن ایجاد کند، اما وقتی با تمام این فشارها مواجه باشی و درست در همین لحظه عزیزان‌ات هم روی سرت خراب شوند؟! مادری هر روز بیاید و زار بزند و اشک بریزد که «تو زندگی خودت و ما را نابود کردی». خواهرانی سرکوفت بزنند که «داری پیر می‌شوی و هیچ برنامه‌ای برای زندگی‌ات نداری» و خلاصه هزار زخم زبان. باور کنید کوه هم که باشد متلاشی می‌شود. حکایت همان‌که شاعر می‌گوید «مردی نبود فتاده را پای زدن». وقتی عالم و آدم دست به دست هم داده‌اند که محکوم‌ات کنند، و از آن بدتر، وقتی خودت هم به نوعی ناراحت و مرددی، دیگر سرزنش و گلایه کسانی که تمام چشم امیدت بدان‌ها است به تیر خلاص می‌ماند. به باور من، چنین رفتارهایی، نه از سر دلسوزی، که اتفاقا از سر خودخواهی و سنگ‌دلی است. آن‌ها در واقع آرامش تو را نمی‌خواهند، بلکه در سوگ آرام‌ش خودشان مرثیه می‌خوانند و سرکوف می‌زنند.

* * *

روال معمول آن است که از «محبت» و حتی «عشق» صحبت شود. اما من گمان می‌کنم ملاک باید «حمایت» باشد. محبت و عشق را در دوران خوشی هم می‌شود ابراز کرد. مهم آن بزنگاهی است که محبت کردن و عشق ورزیدن تفاوتی دارد با انداختن استخوان جلوی سگ‌ها! در این بزنگاه‌ها، محبت کردن می‌شود «حمایت» و این است که ارزش دارد.

۲ نظر:

  1. ناشناس۲۵/۴/۹۳

    آوووووخی

    پاسخحذف
  2. ناشناس۴/۵/۹۳

    بعضی ها هم شبیه جغد هستند. مینشینند بر گوشه ای و سعی میکنند دیگران را به اعماق تاریکی ذهنشان هدایت کنند. جغدها پست اند و پستی را ترویج میکنند و آنوقت آن دیگران برایشان اهمیتی ندارند و میروند... آنوقت یک گوشه نشسته و به هدایت دیگران و شعار نویسی های روتین جامعه می پردازند. امیدوارم همگی آدم های نظر دهنده از چنین پشتوانه ضعیفی برخوردار نباشند و اگر هم هستند لااقل از آن برای نابود کردن دیگران پرهیز نموده و به تاثیر گذاری از طریق نوشته های فانتزی شان بسنده کنند.

    پاسخحذف