۴/۲۱/۱۳۹۳

جهان «راسکلنیکف»ها، جامعه گرفتار مکافات!

 
احساس می‌کنیم که حق من خورده شده است. مثل «فرامرزخان» در «درخت انجیر معابد». یک نفری و یا یک سیستمی حق‌ام را خورده و این حقیقت آنقدر بر دوش‌ام سنگینی می‌کند که دیگر هیچ چیز را نمی‌بینم. هیچ قانونی برای‌ام معنا ندارد. هیچ مرزی باقی نمانده، فقط یک چیز اهمیت دارد: حالا که به ناحق من را از شایستگی‌ام دور کرده‌اند، من هم باید میان‌بر بزنم تا به حق‌ام برسم!

چند وقت پیش کلیپی دیدم از یک بانوی سالخورده ایرانی که در یکی از مصاحبه‌های پخش نشده از تلویزیون می‌گوید «این‌ها مال دولته، باید چاپید، قاپید». (+) در کمال سادگی حرفی را می‌زد که حرف دل خیلی از ما است. راز مگویی که گاه فاش می‌کنیم و در بیشتر اوقات درون خود پنهان می‌سازیم اما هیچ وقت از پس ذهن‌مان خارج نمی‌شود: «حق من خورده شده است»!

مساله فقط در مثال‌های دولتی خلاصه نمی‌شود. همه حق من را خورده‌اند. همیشه می‌توان گروهی را پیدا کرد که با شایستگی کمتری از من به نتایج بسیار بهتری رسیده‌اند. اگر هم پیدا نشوند چه باک. می‌توان آن‌ها را تصور کرد و آنقدر این تصورات را با خود تکرار کرد که به یک باور بدل شوند. بدین ترتیب همه چیز راحت می‌شود. همه دور زدن‌ها. میان‌بر زدن‌ها. خط قرمز را شکستن‌ها.

جامعه‌ای پر از فرامرزخان، مثل جهانی است پر از راسکلنیکف. دریایی از انسان‌هایی که همه باور دارند حق‌شان جایی خورده شده و حالا محق هستند که جبران کنند. برای راسکلنیکف بودن همیشه نباید تبر به دست داشت. می‌شود به جبران و تلافی توافقی را دور زند. خط قرمزی را شکست. حقیقتی را پنهان کرد و یا واقعیتی را وارونه ساخت.

در جهان راسکلنیکف‌ها هیچ کس به آنچه دارد قانع نیست و به مسیر مستقیمی که بر سر راه‌اش قرار دارد اعتقادی ندارد. همه دنبال میان‌بر هستند و در نهایت همه گرفتار مکافات‌هایی هستند که از پس خورده جنایت‌های‌شان باید پس بدهند. من هم دارم مکافات خودم را پس می‌دهم. مکافات خورده جنایت‌هایی که کرده‌ام، اما هنوز اطمینان ندارم که دیگر تکرارشان نخواهم کرد.

۱ نظر:

  1. ناشناس۲۱/۴/۹۳

    پست جالبی بود. اما یه چیزی ذهن منو مشغول کرده که چگونه این مفهوم در ذهن شخصی ایجاد میشه و چگونه میشه اون رو درک کرد و به ورای آن رفت؟

    پاسخحذف