سخن گفتن در باب جزییات
معاهده ۲۵ ساله ایران
و چین، تا زمانی که این جزییات به صورت رسمی اعلام نشوند مقدور نیست، با این حال،
کلیت این تصمیم و رویکردی که در پس آن نهفته، نه تنها میتواند فارغ از جزییاتش
مورد نقد قرار گیرد، بلکه اساسا در چنین مسالهای همین رویکرد کلی است که اهمیت
اصلی را دارد.
برخی این معاهده احتمالی را
به توافق «برجام» تشبیه نموده و نتیجه گرفتهاند که تمام موافقان برجام، باید از
معاهده جدید نیز حمایت کنند، مگر اینکه دچار غربپرستی و شرقستیزی متعصبانه شده
باشند. به باور من، چنین تشبیهی به کلی نامربوط و حتی وارونه است.
بخش عمدهای از موافقان
برجام، حتی پیش از آنکه نسبت به جزییات آن اطلاعی کسب کنند از آن حمایت میکردند
چرا که رویکرد کلی نهفته در پس برجام را مفید میدانستند. رویکردی که بر اساس آن
انتظار میرفت استراتژی کلان نظام جمهوری اسلامی، از نوعی انزواطلبی در روابط بینالملل
به سمت سیاست تنشزدایی، تفاهم و حتی درهای باز تغییر کند.
در باب اتهام «غربگرایی» و
«شرقستیزی» نیز کافی است که به یاد بیاوریم برجام صرفا یک قرارداد دوجانبه میان ایران
و آمریکا، یا ایران با کشورهای غربی نبود. بلکه کشورهای چین و روسیه نیز از طرفین
حاضر در آن پیمان بودند و دقیقا به همین دلیل هیچ کس نمیتوانست مدعی شود توازن
منطقی ایران در مواجهه با قدرتهای بزرگ به سمت یکی از بلوک شرق یا غرب بر هم
خورده است.
پس به صورت خلاصه، ما از
برجام حمایت میکردیم، نه به دلیل جزییات فنی آن، بلکه به این دلیل که از رویکرد
گفتگو، مذاکره و تعامل با تمامی کشورهای جهان استقبال میکردیم. رویکردی که امیدوار
بودیم پس از برجام ادامه پیدا کند و به همین دلیل بلافاصله از ضرورت «برجاممنطقهای»
و حتی «برجام داخلی» و «آشتی ملی» سخن به میان آمد. واقعیت نیز همین بود که برجام
در بهترین حالت فقط میتوانست یک نقطه شروع به حساب بیاید و اگر قرار بود پابرجا
مانده و مثمر ثمر واقع شود، تکتک این تکملههای منطقهای و داخلی باید به اجرا در
میآمدند که متاسفانه اینگونه نشد.
حرکتهای بعدی نظام، خیلی زود
نشان داد که امیدواریهای ناشی از «نرمش قهرمانانه» بیش از اندازه خوشبینانه بوده
است. هرگونه سخن گفتن از آشتی ملی یا برجامهای منطقهای بلافاصله با قاطعیت منکوب
شد تا مشخص شود پذیرش برجام برای راس هرم قدرت صرفا یک حرکت تاکتیکی و مقطعی برای
خرید وقت بیشتر بوده است.
مساله معاهده ۲۵ ساله با چین اما، از بنیاد
بر مبنای متفاوتی بنا شده است. حتی موافقان و ای بسا طراحان آن نیز به خوبی واقف
هستند که این معاهده، هرگز با هدف برداشتن گام نخست در مسیر توسعه روابط بینالملل
پیشنهاد نشده است. بلکه کاملا برعکس. نتایج پروژه فشارحداکثری غرب در برابر رویکرد
«نه مذاکره، نه جنگ»، وضعیت حکومت را به سطحی از بحران رسانده که برای تداوم رویکرد
«مقاومتی» خود، نیازمند یک سوپاپ اطمینان حداقلی است. یعنی یک دروازه پشتی، که آذوقه
و امکانات را برای تداوم بقای حداقلی فراهم سازد.
بدین ترتیب، پیشنهاد معاهده
اخیر با چین، نه گامی در راستای توسعه روابط بینالملل، بلکه یک میخ دیگر بر سپر
دفاع انزواطلبانه کشور است. وضعیتی که خطر تبدیل شدن به یک «کره شمالی» دیگر را از
حالت یک هشدار بدبینانه، به یک تهدید عینی و قریبالوقوع بدل میسازد و دقیقا به
همین دلیل است که تمام موافقان با رویکرد برجامی، بدون هیچ نیازی به تحقیق در باب
جزییات این پیمان جدید، از اساس باید با کلیت و رویکرد نهفته در پس آن مخالفت
کنند. آنچه کشور ما را، از این انسداد ویرانگر و خطر نابودی قریبالوقوع نجات میدهد،
نه کشیدن دیوارهای سربی در مرزها و فرو رفتن در لاک دفاع مقاومتی، بلکه کنار
گذاشتن این ذهنیت پوسیده تقابلگرایی و حرکت به سمت توسعه روابط با تمامی کشورهای
منطقه و جهان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر