۲/۱۴/۱۳۹۴

یادداشت وارده: زنان علیه زنان


یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند و «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

سهراب نوروزی: «یک انسان زن زاده نمی‌شود، بلکه تبدیل به زن می‌شود» (سیمون دوبووآر)

ویلیام ای. بی. دوبوی (دوبوآ) (+) (W. E. B. Du Bois) (+) نخستین آفریقایی/آمریکایی بود که در دانشگاه هاروارد موفق به اتمام و اخذ مدرک دکترا شد. دوبوآ از فیلسوفان برجسته‌ آمریکا است که با نگرشی هگلی به تاریخ و هویت، برای نخستین بار «مشکل نژادپرستی» را نظریه‌پردازی کرد. زیبایی کار دوبوآ در این است که بدون نیاز به فهم دقیق پیچیدگی‌های دیالکتیک هگلی قابل درک است. بی‌شک یکی از دلایل این امر نثر روان، قصه‌گونه و برخواسته از درد عمیقی است که خود او به عنوان یک آفریقایی/آمریکایی تجربه کرد.

سه مشکل اصلی نژادپرستی در نظریه دوبوآ این است که:

نخست- تبعیض قائل شدن صرفا به دلیل رنگ پوست یا نژاد ناعادلانه است.
دوم- تبعیض ناعادلانه شالوده‌ی فردیتِ فرد مورد تبعیض را از هم می‌گسالند و او را دچار بحران هویت می‌کند.
سوم- فرد مورد ظلم، نگاه تبعیض‌گر به خود را درونی کرده و کم کم آن را طبیعی قلمداد می‌کند و به خود از چشم ظالم خود می‌نگرد و هویتی جدید از خود می‌سازد. در نتیجه نژادپرستی، با پذیرش نگاه نژادپرستانه در فرد مورد تبعیض نهادینه می‌شود. دوبوآ برای رساندن منظور خود از استعاره‌ی «چادر» (veil) استفاده می‌کند:

«یادم می‌آید که سایه‌ای از روی سرم گذشت. آن زمان پسرک کوچکی در بلندی‌های دوردست نیوانگلند بودم [...] در مدرسه‌ای کوچک، دخترها و پسرها را راضی می‌کردم که از من کارت پستال بخرند؛ هر کارت با پاکتش 10 سنت، به اضافه انعام. انعام گرفتن سرحالم می‌کرد، تا اینکه روزی دختری تازه وارد، کارت پستال‌های من را پس زد، آن‌چنان آمرانه و با نگاهی خاص که جا خوردم. آن‌ هنگام بود که فکری ناگهانی در من جان گرفت. من از بقیه متفاوت بودم. یا شاید هم قلب و زندگی و اشتیاقم مانند بقیه بود، اما به ناگاه با یک چادر عظیم از دنیای آن‌ها جدا شده بودم. پس از آن بود که هیچ‌گاه تمایلی به پاره کردن چادر و بیرون خزیدن از آن نداشتم»(۱)

چادر یک استعاره‌ چندلایه است که در سطح اول اشاره به رنگ تیره‌ پوست دوبوآ و آفریقایی‌های آمریکا دارد که آن‌ها را به شکلی فیزیکی از باقی سفیدپوستان متمایز می‌سازد. در سطح دوم، چادر مذکور اشاره به این دارد که تصویری که «دیگری» از من (که زیر چادر خزیده‌ام) می‌بیند و می‌فهد به واسطه‌ این حجاب و حایل مخدوش شده است و تصویر واقعی من نیست. پس «چادر» مانعی است بین من و دیگری که ارتباط ما را خدشه‌دار می‌کند و این امر در نهایت منجر به اعمال ظلم به آنکه زیر چادر قرار دارد خواهد شد. اما در عمیق‌ترین لایه استعاره اشاره به این دارد که نه تنها چادر سبب می‌شود که «دیگری» تصویری نادرست از من داشته باشد، بلکه فهم من از خودم نیز به واسطه این حجاب غلط و سویه‌دار است. من خودم را آن‌چنان می‌بینم که فرد بیرون از چادر من را می‌بیند. دلیل این امر این است که فهم ما از خودمان عمدتا توسط دو عامل شکل می‌گیرد: درک دیگران از من، و تفاوت من از دیگران. در هر صورت «دیگری» ماده اولیه برای ساخت «خود» من را فراهم می‌سازد.(۲)

در جامعه‌ای که نژادپرست قدرت سیاسی و فرهنگی را در دست دارد، این شکل‌گیریِ فهم من از خود به واسطه‌ نگاه دیگری، سریع‌تر و با سهولت بیشتر انجام می‌گیرد (در واقع با زور انجام می‌گیرد). در نتیجه، دوبوآ اظهار می‌کند که چادر هم نقش حفاظ را دارد، هم نقش مانع و هم نقش واسط را چرا که از یک سو مانعی در برابر ارتباط عادلانه میان سفیدها و سیاه‌ها شده است، و از سوی دیگر ارتباط سیاه‌ها و سفیدها به واسطه همین فاصله و حجاب ممکن شده است. اما در نهایت، همین مانع و واسط، از هویتی که به هر شکل ساخته شده حفاظت می‌کند. برای همین است که دوبوآ هرگز تمایلی به دریدن چادر و بیرون خزیدن نداشت.

به نظر دوبوآ خطرناکترین مرحله از نژادپرستی همین است که ما خود را از چشم ظالم ببینیم و نه از زاویه دید خود، و از این امر احساس رضایت کنیم (چرا که امن‌تر است). دشواری کار ابتدا در این است که نژادپرست یا جنسیت‌پرستِ حاکم و قدرتمند به آنان که زیر چادر خزیده‌اند اجازه نمی‌دهد آزادانه و عادلانه تصویری از خود را شکل داده و ارایه کنند. در وهله‌ دوم دشواری کار در این است که ساخت هویت بدون دیگری اساسا امکان‌پذیر نیست چرا که اگر تفاوتی بین من و دیگری نباشد، منی وجود ندارد، و از آن مهمتر اگر دیگری من را به رسمیت نشناسد، باز هم منی وجود نخواهد داشت. اما نکته ظریف این‌جاست که «تفاوت» در هویت نباید منجر به تفاوت در حقوق شود. حال آن‌که در دنیایی که دوبوآ زندگی می‌کرد، نه تنها تفاوت در پوست رنگ و نژاد سببب شده بود حقوق متفاوتی به آفریقایی/آمریکایی‌ها داده شود، بلکه این نگرش «طبیعی» و عادلانه جلوه می‌کرد. در نتیجه آفریقایی‌های آمریکایی، یا بایست می‌پذیرفتند که آفریقایی هستند و سیاه پوست (برده) تا هم هویت مشخصی داشته باشند و هم حقوق متناسب با آن، یا این‌که آمریکایی هستند و تمام فرهنگ و رسوم و آداب و «خون آفریقایی» خود را فراموش و انکار کنند. مشکلی که دوبوآ با آن تا انتهای عمر دست و پنجه نرم کرد همین بود که می‌خواست آفریقایی/آمریکایی باشد و این مستلزم ساخت یک هویت جدید و بی‌بدیل بود ولی «دیگری» به او چنین اجازه‌ای نمی‌داد. (۳)

اما این نظریه‌ چه ارتباطی به ما ایرانیان دارد؟ ارتباطی تمام عیار! خصوصا در مورد جنسیت‌پرستی حاکم در ایران و نهادینه شدن آن در زنان.

اول این‌که، برخی حامیان برابری جنسیتی به اشتباه (یا اقتضای زبانی) اعلام می‌کنند که تفاوتی بین زن و مرد نیست. صرفا برای روشن شدن موضوع، قطعا منظور آن عده این است که «نباید» تفاوتی بین «حقوق» مرد و زن وجود داشته باشد، وگرنه هویت زن و مرد اگر تفاوتی نداشته باشند، اصولا حرف زدن از زن و مرد به عنوان دو چیز جدا از هم بی‌معنا است. اهمیت این نکته در این است که مخالفان برابری جنسیتی در ایران، که عموما از قشر مذهبی یا سنتی جامعه هستند، با استناد به تفاوت ماهوی زن و مرد، تفاوت حقوق آنان را نیز توجیه می‌کنند. اما همانطور که از نظریه دوبوآ استنباط می‌شود، «تفاوت» در هویت نمی‌تواند توجیه‌گر تفاوت در حقوق باشد. به همین طریق، اصلا مهم نیست که زنان می‌توانند یا نمی‌توانند از پس برخی کارهایی که مردان انجام می‌دهند برآیند یا نه، چرا که مهمتر از آن این است که از امکان و حق برابر برای انجام آن کارها برخوردار باشند.(۴) پس، در برابر چنین استدلالاتی راه حل این است که تفاوت در هویت (و حتی ماهیت) را پذیرفته و در عین حال برای برابری حقوق سیاسی و اجتماعی تلاش کرد.

مسئله‌ دوم، که شاید باعث حیرت یا خشم طرفداران برابری جنسیتی باشد مشاهده زنانی است که خود مخالف برابری اجتماعی و سیاسی هستند. اخیرترین نمونه آن «فرشته روح‌افزا» (معاون شورای هماهنگی زنان اصولگرا) است که ظاهرا در مصاحبه‌ای برابری‌خواهان را مورد نقد قرار داده و اظهار داشته که «متاسفانه ایران به سمت برابر جنسیتی می‌رود»! وی همچنین اظهار تاسف کرده که چرا زنان باید به فکر کار در ادارات باشند وقتی که مقام رهبری حق زن را «حق مادری و همسری و آرامش دادن به خانواده و حق پوشش» دانسته و بس (+). جدای از ریاکارانه بودن حرف‌های روح‌افزا به عنوان یک زن شاغل(+)، مسئله این است که چطور یک زن چنین موضعی دارد؟

نظریه‌ی دوبوآ در مورد مشکل نژادپرستی به درستی این موضوع را شرح می‌دهد. روح‌افزا و امثال او زیر چادری خزیده‌اند که هویت آن‌ها را شکل می‌دهد. (در اینجا تصادفا، استعاره چادر ما به ازی واقعی نیز دارد) آن‌ها خود را از زاویه دید مردان جامعه می‌بینند و بدتر از همه آنان خود را از زاویه دید تنها یک فرد که در راس قدرت است می‌بینند. این نگرش ضد زن، در آن‌ها نهادینه شده است و البته سرپناهی امن برای هویت‌شان فراهم آورده است. بدون چنین نگرشی به خود، آنان خود را بی‌هویت می‌یابند و از طرفی تن به دشواری‌ها و خطرات بیشماری نمی‌دهند که ساخت هویت جدید در پی خواهد داشت. حال آن‌که تنها راه خروج از این چرخه‌ی معیوب، دریدن حجاب یکبار برای همیشه و پافشاری بر برابری حقوق در عین پافشاری بر تفاوت هویت است. هر راه حل که ضامن برابری حقوق و تفاوت هویت نباشد، الزاما به ظلم منجر خواهد شد.

و اما نکته آخر، استراتژی روح‌افزا و امثال وی در کوبیدن برابری‌خواهان جنسیتی است که مشابه آن در تاریخ به وفور دیده شده است. آن‌ها بر این‌اند که جایگاه قدسی زن با این جنبش‌های مدرن خدشه‌دار شده است. برابری حقوق صرفا حربه‌ای است تا زنان را بیشتر و بیشتر تحت سلطه درآورند. آمار طلاق و گسترش پورنوگرافی و فاحشگی و گسست بنیان خانواده صحه‌ای بر این ادعای آنان است. اما ایراد این استدلال کجاست؟ اول، ایشان باید دقیقا نشان دهند که چطور بالا رفتن آن آمارها (اگر واقعا صحت داشته باشد) معلولِ افزایش حقوق زنان است و نه هیچ عامل دیگری. دوم، برخی از این موارد که به نظر امثال روح‌افزا به عنوان فاجعه قلمداد می‌شود (مانند طلاق) در چشم بسیاری از زنان و مردانِ برابری‌خواه نه تنها فاجعه نیست، بلکه می‌تواند درمان قطعی یک اشتباه باشد. سوم، کاملا مشخص است که قداست مقام زن و خانواده و مادر که روح‌افزا ادعا می‌کند پوچ و بی‌معناست چرا که لازمه‌ی پذیرفتن آن به این شکل انکار اختیار است. این موضوع حتی برای افراد مذهبی نیز باید جای سوال داشته باشد که چطور دست‌یابی به آن مقام قدسی برای زن اگر به اجبار و زور باشد بهتر است از دست نیافتن به آن مقام اگر از روی اراده‌ و اختیار وی باشد. مگر نه این‌که تفاوت فرشته و انسان در همین اختیار است؟(۵)

کاملا آشکار است که در یک جامعه، جنسیت‌پرستی و نژادپرستی بدون نهادینه شدن نگاه نژاد یا جنسیت‌پرست در فرد مورد تبعیض گسترش پیدا نخواهد کرد. این درونی شدنِ نگاه تبعیض‌آمیز به خود، محصولی است که در بستر تاریخ و به واسطه‌ ضرورت‌های شکل‌گیری هویت انسان (تفاوت و دیگری) شکل گرفته است. همه‌ ما نیاز به دیگری داریم تا بگوید که ما کیستیم، اما ما نیز باید فرصت و حق این را داشته باشیم که به دیگری بگوییم و بقبولانیم که می‌‌خواهیم او ما را چگونه ببیند. تفاوت لازمه‌ شکل‌گیری هویت زن و مرد است اما تفاوت در حقوق سیاسی و اجتماعی منشاء ظلم و ناعدالتی است که در ایران، علاوه بر پشتوانه سیاسی، از پشوانه مذهبی و سنتی نیز برخوردار است. اولین گام در رفع این معضل، اعتقاد راسخ به حق زنان برای ساخت هویتی نوین توسط خود زنان است. امری که مستلزم خطرات و دشواری‌های بسیار است و قطعا نیاز به زمان دارد، اما مسلما بهتر است از ورود اجباری به بهشتی خیالی.

پانویس‌ها:
(۱) ترجمه از ص. ۱ از معروف‌ترین کتاب دوبوآ «روح مردم سیاه» (The Souls of Black Folk) که کتابی است بسیار تاثیرگذار در تاریخ جامعه‌شناسی و اکنون به عنوان یک اثر کلاسیک در ادبیات آمریکا به شمار می‌آید. تا آن‌جا که می‌دانم این اثر به فارسی ترجمه نشده، اما خواندن آن را به تمام آن‌ها که دغدغه‌های نژادپرستی یا جنسیت‌پرستی دارند توصیه می‌کنم. کتاب از پروژه‌ی گوتنبرگ (+) قابل دانلود است.

(۲) این دوگانگی و ضدیت شالوده‌ی فلسفه غربی می‌باشد: حقیقت و دروغ، نیک و بد، خیر و شر، مرد و زن، تمدن و طبیعت، ارباب و برده، و نور و تاریکی (که اتفاقا تمامی این دوگانه‌ها و به ویژه آخری در عصر ترجمه به دنیای فلسفه‌ی مسلمانان نیز سرایت کرد).

 (۳) دشواری ساخت هویت دقیقا هنگامی بروز می‌کند که هویت مطلوب فرد در چهارچوب هویت‌های موجود و تثبیت شده نگنجد. مثلا، کسی که هویت دلخواهش نه زن است و نه مرد، بلکه چیزی میان آن دو ست، حتی کارش دشوارتر از فردی خواهد بود که زن زاده شده است، اما مطلوبش هویت مردانه است. در هر صورت، دشواری کار از جنس سیاسی ست چرا که در واقع شالوده‌ی قدرت بر همین دوگانه‌ها (ملت و دولت، رییس و زیردست، صاحب کار و کارگر) بنا شده است و تخریب هر کدام از آن‌ها مشروعیت تمام آن‌ها را دچار خطر می‌کند.

(۴) شعار معروف «ما می‌توانیم» که زنان برابری‌خواه آمریکایی در دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ آن را ابداع کردند تا حقوق خود را در محل کار احقاق کنند، نمی‌تواند مبنای استدلال درستی باشد. ما خیلی کارها را می‌توانیم انجام دهیم اما حق انجام آن‌ها را نداریم (مثلا آسیب زدن به همدیگر بدون دلیل). استدلال صحیح‌تر باید بر مبنای برابری حقوق و فرصت‌ها صرف نظر از توانایی انجام آنان باشد. این استدلال همانطور که از نظریه دوبوآ برمی‌آید این است که تفاوت در هویت (نژاد، رنگ، جنسیت، زبان، پوشش...) نمی‌تواند و نباید مبنای تفاوت در حقوق باشد.

(۵) گذشته از تسلط سیاسی که تقدس اسلامی در ایران به دنبال دارد، به لحاظ روانشناختی این توسل به تقدس و اخلاقیاتِ امثال روح‌افزا را می‌توان در چهارچوب «اخلاق بندگان» نیچه به درستی تبیین نمود. تقدس و اخلاق در اینجا دقیقا برای همین توسط بندگان ابداع شده که نه تنها توجیه‌گر بندگی و بردگی‌شان باشد، بلکه جلوی تعالی و سرفرازی غیربندگان را نیز بگیرد.

تصویر مربوط به «آزمون عروسک کلارک» می‌باشد که توسط کِنِت کلارک و میمی کلارک (+) دو روانشناس آفریقایی-آمریکایی در سال ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۰ انجام شد. هدف از آزمون نشان دادن تاثیر جدا کردن مدراس بچه‌های سیاه‌ از بچه‌های سفید بر آموزش و فهم آن‌ها از خود بود. آزمون نشان داد که بچه‌های سیاه‌پوست اکثرا ترجیح می‌دهند که با عروسک سفیدپوست بازی کنند. همچنین وقتی از بچه‌ها خواستند که تصویر یک انسان را رو کاغذ با رنگی مشابه رنگ پوست خودشان رنگ‌آمیزی کنند، آن‌ها رنگ‌های روشن‌تری را انتخاب کردند. و معروفتر از همه، بچه‌ها «زیبایی» و «خوبی» را به عروسک‌های سفید، و «زشتی» و «بدی» را به عروسک‌های سیاه نسبت می‌دادند. در نهایت حیرت، حدود نیمی از بچه‌های سیاه‌پوست اظهار کردند که خودشان بیشتر شبیه به عروسک سفیدپوست هستند. نتایج این آزمون معروف در پرونده «براون در برابر هیات آموزش توپیکا» با جزئیات به دادگاه عالی آمریکا ارایه شد. در این پرونده تاریخ‌ساز در سال ۱۹۵۴ (شروع جنبش حقوق مدنی آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار)، دادگاه عالی حکم به این داد که قانون ایالتی مبنی بر جداسازی مدارس سیاهان از سفیدها مخالف قانون اساسی است. (+)

پی‌نوشت:

«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. یادداشت‌های وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر