۲/۱۵/۱۳۹۳

قسم حضرت عباس را باور کنیم یا دم خروس را؟


چپ و راست ندارد؛ مذهبی و غیرمذهبی، حکومتی یا مخالف و برانداز، میکروفن را جلوی دهان هر کدام که بگیری، اگر بحث در مورد «کارگر» باشد، همه بلدند ساعت‌ها در مورد حقوق کارگران سخنرانی و از زحمات این قشر تقدیر و در لزوم حمایت از آن‌ها داستان سرایی کنند. ای بسا گاه و بی‌گاه جنش‌هایی هم به راه می‌افتد که مثلا «در حمایت از کارگر ایرانی، من جنس ایرانی می‌خرم». حتی تلویزیون هم یک مجموعه تبلیغات جالب طراحی کرده و گاه و بی‌گاه پخش می‌کند که مصرف کالاهای خارجی چطور ممکن است به بی‌کاری کارگر داخلی بینجامد. تا اینجای کار گویا هیچ اختلافی وجود ندارد و همه «میهن‌پرستانه» و «نوع‌دوستانه» قدردان و حامی کارگران زحمت‌کش هستند. اما دم خروس چه زمانی بیرون می‌افتد؟ من می‌گویم وقتی که کلیشه کارگرانی با صورت‌های سیاه شده و دستانی روغنی را بشکنید و  تصویری متفاوت از نوع دیگری از کارگران ارایه دهید!

* * *

رکود بازار نشر، آن‌قدرها هم مساله‌ای جدی نیست. واقعیت‌ این است که این رکود صرفا در برخی زمینه‌های خاص وجود دارد. مثلا اگر کتاب‌های کمک درسی و کنکوری را مد نظر قرار دهیم باید اعتراف کنیم که نه تنها با «رکود» مواجه نیستیم، که اتفاقا با یکی از پررونق‌ترین بازارهای کشور مواجهیم. (چه کسی است که نداند امثال «قلم‌چی» و «گاج» و ... ابر سرمایه‌دارهای این کشور هستند) حتی در بخش تولیدات مذهبی هم رانت‌های حکومتی معمولا رونقی به بازار نشر می‌دهد که فراتر از استحقاق آن است. مثلا کتابی می‌نویسند در سجایای فلان امام و در بازخوانی اندیشه ولایت در حرکت عاشورا و نظایر آن. بخش‌نامه‌ای هم می‌گیرند در لزوم توزیع کتاب و صدهاهزار نسخه را به هزینه دولت چاپ و توزیع می‌کنند. پس این رکود بازار نشر کجاست؟

طبیعتا، رکود می‌ماند برای حلقه‌ای از نویسندگان مستقل، در زمینه‌هایی مثل ادبیات، یا علوم سیاسی/اجتماعی. دومی فعلا مورد نظر من نیست. اما در بخش ادبیات هم باز رکود بازار نشر فراگیر نیست. اینجا هم با دو شعبه کاملا متفاوت مواجهیم: نخست آثار ادبیات جهان (معروف به «ترجمه») و دومی ادبیات ایران. شاخه نخست از دیرباز مشتریان پر و پا قرص خودش را داشته و هنوز هم سودی به نسبت تضمین شده دارد. حتی در اوج دوران رکود چهار ساله گذشته هم به ناگاه نویسندگانی جدید و یا تک کتاب‌هایی منحصر به فرد در بازار فروش ما جنجالی (یا همان «مد») می‌شدند که در مدت زمانی بسیار کوتاه آثارشان به فروش‌های خیره کننده می‌رسید. برای مثال، روی‌کرد کتاب‌خوانان ایرانی طی چهارسال گذشته به نویسندگانی چون «هاروکی موراکامی» و حتی «اورهان پاموک» شیب صعودی حیرت‌انگیزی داشت و تک کتاب‌هایی همچون «اتحادیه ابلهان» آنچنان به صورت انفجاری به فروش رفتند که احتمالا در هیچ کجای جهان موفقیتی مشابه کسب نکرده‌اند.

* * *

از جنبه منفی احساسات «ناسیونالیستی» که بگذریم، دغدغه حقوق کارگر و معاش او قطعا دغدغه‌ای درست و قابل درک است. نابودی تولید داخلی، در درجه نخست یعنی بی‌کاری کارگران. سپس تبعاتی چون «وابستگی اقتصادی کشور»، «فقر و بی‌کاری مردم» و تبعات درجه چندمی که دومینووار به دنبال می‌آیند و یک کشور را به زانو در می‌آورند. پس در ظاهر امر هرچه از لزوم حمایت از تولید ملی و حقوق کارگران بگوییم کم گفته‌ایم. اما تردید من نسبت به این همه دلسوزی و دغدغه زمانی شروع می‌شود که همین حمایت‌ها، هیچ گاه شامل حال قشر هنرمندان و به ویژه نویسندگان نمی‌شود!

شهروند متوسط جامعه ایرانی ادعا می‌کند که نگران وضعیت کارگران است. ادعا می‌کند که از تولید ملی خود حمایت می‌کند. حتی ادعا می‌کند که حاضر است ای بسا پیه کیفیت پایین‌تر را به تن خود بمالد اما جنس ایرانی بخرد که از تولید ملی کشورش حمایت کند. اما نوبت به محصولات فرهنگی که می‌رسد، نه تنها خبری از این حمایت‌ها نیست، که اتفاقا با تعابیری مواجه می‌شویم که به مصداق دم خروس بیرون می‌زند! تعابیری که اگر در مورد تولیدات صنعتی به کار گرفته شود با واکنش‌هایی سنگین مواجه می‌شود اما در مورد تولیدات فرهنگی/ادبی نه تنها مذموم نیست که حتی ممکن است یک ژست روشنفکری هم به حساب می‌آید!

* * *

ادبیات ایرانی، درست به مانند دیگر زمینه‌های هنر ایرانی و باز به مصداق صنعت ایرانی، دموکراسی ایرانی، بهداشت و آموزش و خدمات اجتماعی و حمل و نقل و هزار و یک زمینه دیگر ایرانی، به نسبت همتایان پیشرفته خود در سطح اول جهان ضعف‌های فراوانی دارد. این واقعیتی غیرقابل انکار است که فاصله نویسندگان برجسته ما با نویسندگان برجسته جهانی، چیزی مشابه فاصله محصولات ایران‌خودرو است با جنرال موتور یا مرسدس بنز! اما جنبه دردناک قضیه آنجا است که در مورد محصولات صنعتی، دولت برای حمایت از تولید ملی هزار و یک ترفند و تعرفه و مالیات بر کالای خارجی وضع می‌کند، اما در مورد محصولات ادبی کاملا برعکس! به کالای خارجی یارانه می‌دهد و تعرفه را بر سر راه تولیدات داخلی قرار می‌دهد!

در یارانه ادبیات خارجی همین بس که در نبود قانون کپی‌رایت جهانی، هر ناشری به سادگی می‌تواند آثار بزرگ‌ترین نویسندگان جهان را ترجمه کند و بدون نیاز به پرداخت حق تالیف مولف، همه سود ناشی از فروش را به جیب خود واریز کند. در چنین وضعیتی، چرا ناشر باید دردسر سر و کله زدن با نویسنده ایرانی را به جان بخرد که هم ادعای «حق تالیف» دارد، هم جنس نامرغوب‌تری تولید می‌کند و هم احتمال دارد با حکومت چپ بیفتد و آثارش سانسور و ممنوع شود؟

از دولت هم که بگذریم، همان طبقه متوسطی که هنگام خرید یخچال و تلویزیون ادعا می‌کند که درصدی امتیاز ویژه برای کالای ایرانی قایل است، با افتخار از تمرکز بر روی مطالعه نویسندگان درجه یک جهانی سخن می‌گوید و بیزاری خود از نویسندگان داخلی و ادبیات ایرانی را با وجه برتری و به نشانه سلیقه بالای هنری به رخ می‌کشد.

* * *

مولف آثار هنری هم یک «تولید کننده» است. نویسنده ایرانی هم یک «تولید کننده وطنی» است. آثار ادبیاتی ما هم محصول «کارگران فکری و فرهنگی» ما هستند. حتی باید گفت، بر خلاف تولیدات صنعتی، که تنها جنبه زیان آن‌ها زیان اقتصادی است، نابودی آثار فرهنگی داخلی، علاوه بر یک زیان اقتصادی و علاوه بر بی‌کاری کارگران فرهنگی، به یک زیان فرهنگی نیز منجر خواهد شد. ملتی که نتواند یخچال و کولر و تلویزیون تولید کند، لزوما ملتی متلاشی و مضمحل نخواهد بود. اما ملتی که نتواند ادبیات خود را، فرهنگ و شعر و موسیقی و زبان خود را بازتولید کند، قطعا ملتی رو به زوال خواهد بود. پرسش اینجا است، مایی که اینقدر نگران وضعیت کارگران صنعتی هستیم، آیا به اندازه خرید یک جلد کتاب از نویسندگان ایرانی حاضر هستیم از تولید ادبیات داخلی حمایت کنیم؟ آیا می‌توانیم روزی را ببینیم که گروهی با افتخار اعلام کنند که «برای حمایت از ادبیات میهنم و نویسندگان ایرانی، من کتاب ایرانی می‌خوانم»؟

پی‌نوشت:
قطعا در یادداشت‌های دیگری به صورت دقیق و مصداقی به این بحث هم خواهم پرداخت که اتفاقا برخی آثار ادبیات داخلی ما، تا چه میزان بر بسیاری از آثار ترجمه شده‌ای که مورد اقبال گسترده قرار گرفته‌اند برتری دارد.

۱ نظر:

  1. ناشناس۱۵/۲/۹۳

    با سلام
    نظر دادن در مورد انچه پسوند ایرانی به خود گرفته مستلزم بحثی است به پهناوری ایران زمین و این مشخصا خارج از حوصله کامنت گذار و خواننده خواهد بود.
    فکر میکنم که خوب باشه اگر قصد دارید تا به انالیز کردن ایرانیزه شدن مقولات یاد شده بپردازید ، مورد به مورد پیش برید . به عنوان مثال در بحث نویسندگی عموما و داستان نویسی خصوصا میشه به این نکته نگاه کرد که اساسا شیوه داستان سرائی نویسنده ایرانی بیشتر بر مبنای نغز بوده و حتی نثر ایرانی هم نثری اهنگین است. نویسنده ایرانی در حیطه ادبیات جدید به همان اندازه تازه کار و کاراموز است که صنعت اتومبیل سازی و ایضا فیلم سازی.
    ادبیات ایرانی سرگردان است بین نو اندیشان که دیدی جدید و ناچارا به نوعی غربی دارند و سنتگرایان واپس گرا که هرچه جز شیوه قدما بوده را مردود میشمارند.
    ادبیات نوین ایران مرا به یاد کودکی خودم میاندازد که زاده شدنمان مصادف شد با انقلاب ، جوانی مان توام شد با جنگ ، بلوغمان منتهی شد به هجرت. چیزی که این مسیر به ما نشان میدهد رشد ناهمگون و غیر طبیعی است که خارج از اراده خودمان بوده . ادبیات نوین ایران در اواخر دوره قاجار و با اعزام شاهزادگان به فرنگ متولد شد و کودکیش در هجمه مشروطه خواهی گذشت ؛ تا پا بگیرد جنگهای جهانی اغاز شد سپس دوران ناپایدار پس از جنگ لطمه اش را به این کودک تازه به دوران رسیده را زد.
    در اندک زمان نسبتا با ثبات انقلاب سفید به بلوغی بس شگرف رسید و پس از ان با وقوع انقلاب سیاه مانند جوانی افسرده و دپرس به گوشه ای خزید؛ یا بهتر است بگوئیم که طرد شد.
    دوست محترم : سوای اینکه این به خصوص ایرانیزه (ادبیات) در قیاس با ادبیات غربی کم سن است ؛ جامعه همیشه درگیر ما هم هیچگاه زمینه رشد صحیح به این مهم را هم نداد.

    البته من فکر میکنم که متوجه کلیت مطلب شما شده ام ؛ فقط خواستم تا دید خودم را نسبت به گوشه ای از این به خطا رفته را بگویم.
    سربلند باشید و راستکردار.

    پاسخحذف