یادآوری: «یادداشتهای وارده»، نظرات و نوشتههای خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شدهاند و «لزوما» همراستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.
سعیدی - در این قسمت نگاهی کوتاه خواهیم داشت به تاریخ ایران بعد از انقلاب مشروطه که به دوره بیداری ایرانیان معروف شده است و سعی میکنیم مصداقهایی برای تعریفهای ارایه شده در بخش اول(+) پیدا کنیم.
اغلب ما وقتی در مورد تاریخ صحبت میکنیم از انقلاب مشروطه بعنوان اولین انقلاب ایران یاد میکنیم، در صورتیکه میتوان گفت به ازای هر پادشاه یا سلسله پادشاهی که منقرض شده یک انقلاب در ایران رخ داده است(۱*). اگر از نقطه نظر ساختاری نگاه کنیم تنها فرقی که آنها با انقلاب مشروطه داشتند در تعداد رهبران بود. در آنجا معمولا مردم ناراضی که از ظلم و ستم سیستم حکومتی به ستوه در آمده بودند گرد یک خان یا شاهزاده مدعی جمع میشدند و بر علیه حکومت شورش میکردند در حالیکه در انقلاب مشروطه تعداد خانها و شاهزادهها افزایش یافت. مشابهت تامل برانگیزی بین آن سرنگونیها و انقلاب مشروطه وجود دارد که متاسفانه از دید تحلیلگران تاریخ ایران پنهان مانده. در هردو این وقایع، توده مردم تنها نقش سیاهی لشکر را بازی میکردند و در نهایت این خواستههای رهبران بوده که به عمل در میآمده. اگرچه بین خواستههای رهبران انقلاب مشروطه و آن خانهای شورشی اختلافهای ماهوی وجود داشته، ولی از نقطه نظر نقش مردم در تصمیمسازیها هیچ تفاوتی بین آنها دیده نمیشود. تحلیلگران تاریخ ما سعی و کوشش زیادی بخرج دادهاند تا از علت شکست انقلاب مشروطه رمزگشایی کنند، ولی متاسفانه بجز سردرگمی تا بحال توفیقی نداشتهاند. در حدی که برخی با تکیه بر اهداف و شعارهای انقلاب مشروطه حتی مدعی میشوند که انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ ایران اشتباه تاریخ بوده است.
در صورتیکه اگر دقت کنیم علت اصلی شکست انقلاب مشروطه در وجود خود آن مستتر است. انقلاب مشروطه در واقع انقلاب نخبگان بود. نخبگانی که به یمن موقعیت اجتماعی خاص پدران خود و بواسطه ارتباطات یا رفت و آمدهایی که با دنیای متمدن یا فرنگ داشتند متحول شده بودند و بدون آنکه به ظرفیتهای مردم کشور خود توجه کنند سعی کردند همه آن چیزی که دیده یا شنیده بودند را عینا در ایران پیاده کنند و تصورشان این بود که تنها چیزیکه مردم ایران کم دارند قانون خوب است. غافل از اینکه آنچه آنها میدیدند حاصل قرنها زندگی مردم دیار فرنگ است و با یک انقلاب امکان برقراری ندارد.
در زمان انقلاب مشروطه اکثریت مردم ایران روستا نشین و اکثریت روستا نشینان رعیت خانها بوده یا در زمینهای کشاورزی خانواده سلطنتی بعنوان رعیت کار میکردند و بدون اجازه خانها یا مباشرها آب خوردن هم برایشان مشکل بوده چه رسد به رای دادن و نماینده واقعی خود را انتخاب کردن. طبق اولین آمار رسمی که حدود ۵۰ سال بعد از انقلاب مشروطه تهیه شده تنها ۹/۱۴% مردم ایران با سواد بودهاند که ۳۳/۳ % آنها شهرنشین و ۶% از روساییان بودهاند. به این ترتیب باید نتیجه گرفت پیروی توده مردم از رهبران انقلاب و به تبع آن جانفشانیهای آنها در راه انقلاب، هر چند نتیجه نارضایتی از وضعیت موجود بود ولی دنبال کردن شعارهای انقلاب در واقع حاصل اطاعت مردم از سران قبایل و خانهایی بود که به جان و مال آنها فرمان میراندند. با این تفاوت که این خانها و سران قبایل و شاهزادهها اکنون به رهبران انقلاب تبدیل شده بودند. رهبرانی که از مردم تنها همان سیاهی لشکر بودن را میدیدند و هیچ نقشی برای آنها در ساختن آینده کشور خود قایل نبودند.
به همین دلیل وقتی میبینیم دهها سال بعد از انقلاب مشروطه فراکسیون ملیها به رهبری دکتر مصدق لایحه سلب حق رای از بیسوادان را به مجلس میدهند نباید تعجب کنیم. در واقع باید چنین نتیجه گیری کرد که اکثریت مردم ایران به دلیل بیسوادی مزاحم رسیدن نخبگان به آمال و آرزوهای خود بودهاند تا حدی که نهایتا آنها به این نتیجه میرسند که مردم را از معادله حذف کنند.
اگر چه انقلاب مشروطه سرآغاز انقلابهای ایران نبود، ولی میتوان آن را سر آغاز غفلتهای نخبگان ایران نامید. روشنفکرانی که بدون توجه به عمق ریشه مذهب در جامعه خود از همه راههای ترقی سکولاریزم را برگزیدند و از همه سکولاریزم تنها جنبه دین ستیزی آن را دیدند و به این ترتیب در جهت دور شدن از توده مردم و راندن آنها به دامن مرتجعین چار نعل تاختند و نه تنها سکولاریزم را ابزاری برای تفرقه بین نیروهای مترقی ساختند، بلکه آن را به بزرگترین نقطه ضعف خود در مقابل مردم تبدیل کردند. تا جایی که بخش مذهبی انقلاب ۵۷ بسادگی توانست با دست گذاشتن بر این نقطه ضعف روشنفکرهای سکولار را کاملا منزوی یا بعضا به تمکین از خود وا دارد.
بعد از اینکه نخبگان ما برای بیرون راندن استبداد از طریق انقلاب ناامید شدند بدنبال ناپلئون ایرانی گشتند و نهایتا آن را در وجود رضاخان یافتند. حمایتهای اولیه جامعه نخبگان ایرانی از رضاخان که دامنه آن به سوسیالیستها نیز کشیده شد چیزی نیست جز نشانه آنکه آنها میخواستند به هر قیمتی شده مملکت خود را با سرعت هرچه تمامتر به پای دنیای متمدن برسانند تا حدی که اینبار حاضر بودند نه تنها مردم، که حتی دستاوردهای انقلاب خود را نیز نادیده بگیرند.
با وسعت گرفتن جامعه نخبگان ایرانی که بخصوص از سال ۱۳۲۰ سرعت گرفت، نه تنها از غفلت آنها کم نشد بلکه پا به پای این وسعت به عمق آن افزوده شد، چه، به یمن کوچک بودن جامعه شهری ایران و گسترش باسوادی در آن و همچنین بدلیل افزوده شدن خانواده های اشراف قجری به این جامعه که به یمن جایگاه خانوادگی قبلی از فرهنگ بالاتری برخوردار بودند و همچنین به یمن هزینههای کشورهای خارجی برای نفوذ در این جامعه، نخبگان ایرانی که به هر طرف نگاه میکردند به جز خودی نمیدیدند، دچار این توهم شدند که جامعه ایران اینبار برای هرگونه تحولی آماده است و به همین دلیل با زیادهخواهیهای خود نهضت ملی را دچار تشتت و تفرفه کردند و جنبشی را که در صورت واقع بینی و اعتدال میتوانست دستاوردهای بزرگی برای ما داشته باشد به شکست کشاندند.
در مورد علت شکست جنبش ملی نفت هرچند تحلیلهای گوناگونی ارایه شده که در اغلب آنها سعی شده برخی وقایع یا حرکت برخی گروهها و احزاب بعنوان مقصر اصلی معرفی شوند ولی هیچ کس به ریشه این شکست، که یکی مطرح کردن خواسته هایی بیرون از توان ظرفیت جنبش و دیگری ندیده گرفتن نفوذ مذهب و رهبران مذهبی در بین مردم بود اشارهای نمیکند که از دکتر مصدق در راس جنبش تا احزاب بیرون از قدرت و جنبش دانشجویی در آن سهیم بودهاند. در اینکه بخشی از نخبگان ایرانی در زمان نهضت ملی نفت در جناح دربار بودند و همچنین نقش مخربی که برخی از رهبران مذهبی ایفا کردند هیچ شبهای وجود ندارد و طبعا نتیجه محافظه کاری، قدرت طلبی و وابسگیهای خانوادگی و طبقاتی آنها است، ولی باید توجه داشت اولا آنها جزیی از نظم موجود بوده اند و مقاومت آنها در مقابل تغییر امری بدیهی است، و در هر جنبش تحول خواهانه این خبرگی، درایت و دقت عمل تحولخواهان است که در بوته آزمایش گذاشته میشود. دوما در صورت عقلانیت و نگاه کلنگر به جامعه و بر آورد صحیح از ظرفیت آن، و در نتیجه انتخاب شعارهای مناسب و متعادل از طرف تحول خواهان میتوانست بسیاری از این نیروها را به سمت جنبش جذب کند و این راه، یگانه راه موفقیت نهضت ملی نفت بود.
پس از شکست نهضت ملی با توجه به جو خفقانی که ایجاد شده بود نخبه ایرانی اگر میخواست در کشور بماند و در عین حال از زندان و شکنجه در امان بماند راهی بجز پناه بردن به دامن حکومت نداشت. این گروه از نخبگان که جذب سیستم حکومتی شدند در عین حال که خواه نا خواه تاثیرات مثبتی در سیستم بر جای گذاشتند(۲*)، رویای مدرن کردن جامعه ایرانی را از یاد نبردند بلکه اینبار سعی آنها بر یک انقلاب از بالا متمرکز بود و همین کوششها نهایتا شاه مملکت را هم دچار رویاهایی کرد که در صورت تعبیر آنها میتوانست جایگاه خود را تا سطح اولین پادشاه ایران یعنی کورش کبیر ارتقاء دهد(۳*). به این ترتیب نطفههای انقلاب شاه و مردم شکل گرفت و آن شد که دوست عزیز فرنام شکیبافربا قلم شیوای خود در مطلب «جزیره ثباتی که بی ثبات شد» داستان آن را بیان کرد.
از طرف دیگر نخبگانی که در زمان نهضت ملی جوان بودند بتدریج رشد میکردند و با توجه به خالی بودن میدان از بزرگان میداندار عرصه سیاست میشدند، با اینکه در حرف و شعار به روشهای اسلاف خود پشت کرده بودند ولی در عمل حتی اندک تجربهای که آنها اندوخته بودند نیز نادیده گرفتند و بکلی منکر موثر بودن فعالیت سیاسی شده و هرچند اعتقاد به مردم و حرکت آنها در مرکز شعارهای آنها بود، تنها راه بحرکت در آمدن مردم را حرکت مسلحانه گروههای چریکی میپنداشتند. این گروهها در تحلیلهای خود در واقع مردم را آماده حرکت انقلابی میدیدند که مقهور قدرت حکومت شده اند و بهمین جهت معتقد بودند حرکتهای متهورانه آنها باعث راندن ترس از دل مردم و به میدان آمدن آنها میشود. نتیجه فعالیت این گروهها که به بعد از انقلاب سال ۵۷ نیز کشده شد، قاعدتا چیزی جز بر باد دادن سرمایه های جوان کشور از یکطرف و از طرف دیگر افزایش جو خفقان و سرکوب دستاوردی نداشت.
اما ببینیم مردم ایران که به ظاهر بوسیله خبرگان به حاشیه رانده شده بودند در این مدت چه میکردند. شکی نیست که زندگی اصلی جامعه ایران دراینجا جریان داشت. هر چند شاید از کم و کیف جزیی تغییرات اطلاع زیادی در دست نباشد ولی سه عامل عمده باعث تحولات بزرگی در بین آنها شد. عامل اول نارضایتی وسیع آنها از سیستم موجود بود که آنها را برای پیدا کردن راه برون رفت به تکاپو میانداخت. عامل دوم گرایش مذهبی عمیق آنها بود که آنها را وا میداشت برای پیدا کردن راه چاره به راهکارهایی که با اعتقاد آنها همخوانی داشت فکر کنند. البته یک عامل بیرونی باعث تشدید عامل دوم میشد و آن همانا عملکرد نخبگان غیر مذهبی در نادیده انگاشتن مردم و اعتقادات آنها بود. عامل سوم را که کامل کننده این مثلث بود انقلاب سفید شاه فراهم کرد. در اثر اصلاحات ارزی و مشکلات بعد از آن سیل مردم روستاها به شهرها هجوم بردند و شهر نشینان متوهم به متمدن را در اقلیت قرار دادند. اما آقای خمینی کجا بود؟ قبل از اینکه در اینباره صحبت کنم اجازه بدین روی یک نکته تاکید داشته باشم.
در دوران انقلاب ۵۷ مردم ایران یک قبیله که در دل جنگلهای آمازون زندگی میکند نبود که کسی با چند حقه جادوگری بتواند به رهبری آنها دست پیدا کند. مردم ایران در زمان انقلاب ملتی بودند که در قرن بیستم زندگی میکردند و به تمام دستاوردهای تکنولوژیکی و علمی روز دسترسی داشتند. رادیو، تلویزیون و تلفن در آن موقع آخرین تکنیکهای ارتباط جمعی بود و مردم ما به آنها دسترسی کامل داشتند. رسیدن به رهبری چنین مردمی و به پیروزی رهنمون کردن آنها به هیچ وجه کار یک رمال یا آخوند منبری معمولی نیست. بنابر این فکر میکنم بهتر است با این موضوع جدیتر برخورد کنیم که هم مردم ایران را تحقیر نکرده باشیم و هم خود را مضحکه دیگران. باید اقرار کنم شخصا اطلاعات زیادی از زندگی قبل از انقلاب خمینی ندارم ولی به همان دلایل فوق، ترجیح میدهم زندگی او را به صورت زیر تصویر کنم.
فردی بسیار زیرک و باهوش که با تیزبینی شاهد تمام وقایع مهم دوران بعد از انقلاب مشروطه بود و توانست با تجزیه و تحلیل دقیق این وقایع تغییر توازن نیروها و بخصوص روند دور شدن نخبگان سکولار از مردم را بخوبی تشخیص دهد و بعنوان میوه چین آن منتظر شرایط مناسب بماند. خمینی همچنین اوضاع دنیا را به خوبی زیر نظر داشته و از موقعیت استثنایی ایران بدلیل داشتن وسیعترین مرزها با اتحاد جماهیر شوروی بصورت کاملا آگاهانه بیشترین بهره را برده است. او درست مثل انقلابیون کهنه کار و به کمک اطلاعات دقیقی که جمع آوری میکرد میتوانست دورههای بحرانی سیستم حکومتی را تشخیص داده و درست در لحظه مناسب به آتش خشم مردم بر علیه حکومت بدمد و آن را شعله ور کند. خمینی دوبار علیه شاه قد علم کرد. بار اول او را با یک بحران جدی روبرو کرد که شاه تنها با کشتن و دستگیری صدها نفر از مردم توانست برآن غلبه کند. خمینی وقتی جنگ را مغلوبه دید درست مثل یک سردار جنگی با تجربه نیروهای خود را عقب کشید و در انتظار لحظه مناسب به تربیت نیرو و افزایش و استحکام ارتباطات خود با مردم پرداخت. به همین دلیل بار دوم و درست در زمانیکه بخاطر سیاستهای غلط و خودکامه شاه کشور به بحران عمیقی فرو رفته بود خمینی با آمادگی بیشتر وارد میدان شد. و از همه مهمتر اینکه او توانست با انتخاب شعارهای مناسب و رفتار متوازن طیف وسیعی از نیرو ها را بر علیه شاه متحد کند. اهمیت این موضوع وقتی بیشتر میشود که بدانیم ضدیت این نیرو ها با یکدیگر در حدی بود که بلافاصله بعد از انقلاب به روشهای مختلف به جان یکدیگر افتادند و از کشتن یکدیگر هیچ ابایی نداشتند.
همه این تدبیرها باعث شد بصورت غیر قابل باور و در حالیکه هردو طرف جبهه انقلاب و حکومت آمادگی کامل برای کشتار سبعانه یکدیگررا داشتند انقلاب ایران با کمترین کشتار و خون ریزی نسبت به انقلاب های دوران خود به پیروزی برسد.
درواقع باید گفت اگر خمینی بجز این بود که گفتم به هیچوجه نمیتوانست به آن موقعیت استثنایی دست یابد و باید پرسید اگر اسم این کار عظیم رهبری نیست و ما همچنان معتقد باشیم خمینی در اثر توهم مردم به رهبری انقلاب رسید، پس چه تعریف دیگری برای کلمه رهبری وجود دارد؟
پانویسهای:
1 – نارضایتی مردم دراین وقایع بقدری آشکار است که حتی میتوان رد پای آن را در انقراض سلسلههای پادشاهی ایران به دست دشمنان خارجی هم به خوبی تشخیص داد.
2 – شخصا معتقدم این تاثیرات بسیار با ارزش و ماندگار بودهاند ولی اظهار نظر قطعی در این مورد نیاز به یک بررسی کارشناسانه دارد.
3 – توهم خود کورش بینی.
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند. یادداشتهای وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.
خمینی در وهله اول به عنوان جانشینی برای شاه از سوی دولت های آمریکا و روسیه و انگلستان و فرانسه پذیرفته شد بعد با تبلیغات رادیوهای بیگانه و خبرگزاری های مهم دنیا که همه در پاریس متمرکزند به ایرانیان معرفی شد. در واقع کسی را انتخاب کردند که کمک کننده به گروه تروریستی فداییان اسلام بود و با افکار و عقاید جهنمی میتوانست ایران را طوری اداره کند که حتی یک نفر جرات نفس کشیدن نداشته باشد
پاسخحذفدوست عزیز
پاسخحذفمتاسفم که میبینم شما داستان خیالی سلطنت طلبها رو باور کرده اید. اگر فقط کمی تاریخ اخیر ایران را مطالعه کرده باشید باید بدونید که خمینی دست رد به سینه فدائیان اسلام زد. همینطور با همه تلاشی که اطرافیان مهندس بازرگان و آقای طالقانی کردند خمینی بهیچ وجه حاضر نشد از مجاهدین خلق پشتیبانی کنه و علتش هم این بود که ایشان برخلاف تصور ما میانه خوبی با آدم کشی نداشت. و جالبه که بدونید احمد پسر اقای خمینی و حسین نوه ایشان از هواداران پرو پاقرص مجاهدین بودند.
سعیدی
جناب سعیدی عزیز
پاسخحذفاول که لازم نبود اینطور به این ناچیز بتازید. دعوا که نداریم دوست عزیز. شما ممکن است دلبسته آیت الله خمینی باشید ولی این نکته باعث نمی شود که او از اتهام جنایت علیه بشریت تبرئه شود.
نوشته شما جز نتیجه گیری آن که بسیار سر هم بندی شده بود نوشته خوبی بود. من تقریبا با هیچ قسمت آن جز بند پایانی مخالفتی ندارم. میراث آیت الله خمینی همین نظام ابلهانه ولایت فقیهی است که همه ما از آن در رنجیم. حتما به خاطر دارید که همین آقای خامنه ای که خواست رنگ و بوی دموکراتیک به ولایت فقیه بدهد چطور با عتاب آیت الله خمینی روبرو شد.خمینی گفت ولی فقیه بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و همان زمان به خامنه ای حمله شدیدی کرد. البته من هم به زرنگی آخوندی ایشان معترفم و در نوشته خودم هم به آن اشاره کردم. اگر هم گفتم مرتاض هندی بیشتر استعاری بود نه واقعی (گویا شما برداشت صحیحی از آن جمله نداشتید). ببینید آش آنقدر شور شده است که حتی تلوزیون از پخش سخنرانی ایشان خودداری می کند بس که ادبیات سخیف و بلاهت آمیزی دارد. متاسفانه ما مردم کیش شخصیت داریم و با توهم دور کسی جمع می شویم که ابدا آن کسی نیست که فکر می کنیم. به نظر من دقیق ترین جمله ای که درباره انقلاب ایران گفته شده این است: انقلاب جهل بر علیه ظلم. ما از چاله استبداد سکولار به چاه عمیق استبداد دینی گرفتار آمده ایم.
ما نمی توانیم چشمانمان را بر هم بگذاریم و دوباره سعی و خطا در پیش بگیریم. باید همه چیز موشکافی دقیق شود تا از بازتولید استبداد جلوگیری شود. تا نگذاریم دوباره این مردم فلک زده خون بدهند و مصیبت ببینند و شاه دیگری را به مسند بنشانند. ما باید همه چیز را واکاوی کنیم از جزئی ترین مسائل مذهبی گرفته تا شخصیت های سیاسی باید در کوره نقد خردمندانه آبدیده شوند. همانطور که قبلا هم گفتم اصلا بحث جناحی نیست. اگر به گمان من خود آقای خاتمی که فهیم ترین روحانی ایران است هم ولی فقیه می شد شاید تفاوت چندانی در نتیجه نداشت، مگر اینکه به مانند ماندلای بزرگ از قدرت کنار می رفت و دموکراسی پایداری برقرار می کرد.
پاسخحذفدوست عزیز بردیا
پاسخحذفممنون از اینکه نوشته منو دقیق خوندی.
ولی فکر میکنم برای قضاوت کمی عجله کردی. باید منتظر میموندی تا قسمت بعدی رو هم بخونی. اگر بخوایم به زبان شماصحبت کنیم باید بگیم همه تاریخ یکصد ساله ایرانو سرهم بندی کردم. دلیلش هم اینه که نخواستم درگیر جزییات بشم. فقط مروری بود تا به بجث اصلی برسم.
شما از یکطرف میگید با نوشته من بجز بخش پایانی مخالفتی ندارید در عین حال در مورد آینده مملکت قیم مابانه صحبت میکنید. لب مطلب من اینه که روشنفکرهای ما بجای دیدن واقعیت مردم فقط به آرزوهای خودشون توجه کردند و میکنند.
این "ما" کی هستند که میتونند تصمیم بگیرند "نمی توانیم چشمانمان را بر هم بگذاریم و دوباره سعی و خطا در پیش بگیریم"؟ همه صحبت من اینه که هیچی دست "ما" نیست. "ما" باید تابع واقعیتها باشیم.
درضمن اگر از لجن من تازیدن به شما برداشت میشه عذرخواهی منو بپذیرید. منظورم اصلا تازیدن نبود.
سعیدی
با عرض پوزش: لجن = لحن
پاسخحذفدر ادامه اجاره بدین به این دونکته هم اشاره کنم
زندگی چه فردی باشه و چه اجتماعی چیزی نیست بجز سعی و خطا کردن و اگر شما بخواهید این چیز ناقبل و هم از زندگی بگیرید فکر نمیکنم دیگه کسی طرفدارش باشه. همه این دستاوردهای اجتماعی ،علمی و تکنولوژی همه نتیجه سعی و خطا هستند وتا نهایت پیشرفت هم مهمان ما خواهد بود و اصولا بدون آن بدون هیچ تردیدی بشر هنوز در غارها زندگی میکرد .
من شخصا هیچ تعلق خاطری به خمینی و یا حتی اصلاحطلبان ندارم و مطمئن باشید اگر به سلیقه شخصی بود انتخابم از انتخاب شما خیلی کمتر نبود، ولی من سعی میکنم واقع بین باشم و از چیزهای ممکن صحبت کنم نه آرزوهای شخصی خودم.
سعیدی
تست
پاسخحذفمن یک کامنت گذاشتم پرید
پاسخحذفنمی دانم چرا انگار با نام و آدرس اینترنتی کامنتها را نمی گیرد!
دوباره آن را با کمی تغییر می گذارم:
جناب سعیدی عزیز
سپاس از پوزش شما. من همیشه می گویم آدمها با عذرخواهی بزرگ می شوند.
من هم قبلا مانند شما فکر می کردم با خود می گفتم که موسوی و کروبی می آیند فضا را باز می کنند و کم کم اختیارات ولی فقیه کم می شود و از این خیالات. از وقتی آمده ام اینجا (استرالیا) بسیار فکر می کنم و تفاوتهای عمیق فرهنگی، سیاسی و اجتماعی را بیشتر می بینم.متوجه شده ام که مشکل استبداد بسیار فراتر از آن چیزی است که من گمان می کردم. این ما که می گویم یعنی همه ما (همه مردم). قیم مآبانه هم نیست بلکه بیشتر یک دعوتی است از خودمان (مردم) تا به چیزهای که نداریم بیشتر فکر کنیم و دلایل آن را بفهمیم. در زمان انقلاب روشنفکرهای ما تنها چیزی که مد نظرشان بود این بود که هرچه سریعتر از شر شاه خلاص شوند و به دلیل نفوذ افکار چپ گرایانه آن زمان معجونی از اسلام و کمونیست را به خورد مردم دادند که نتیجه آن هم شد انقلاب اسلامی. به همین دلیل هم مرتب در کوره کاریزماتیک خمینی می دمیدند تا زودتر به نتیجه برسند. به نتیجه هم رسیدند ولی از حول حلیم افتادند توی دیگ. به قول شما متوهم بودند. بحث من این است که باید همه چیز از مسائل مذهبی گرفته تا مسائل سیاسی و اجتماعی به دقت واکاوی شوند. باید از دروغ پرهیز کنیم. اینکه یک شخصیت دروغینی از خمینی بسازیم و به تقدس او دامن بزنیم غیر از رواج خرافه چه سودی دارد؟ کلاهتان را قاضی کنید و این مصاحبه اوریانا فالاچی را با آیت الله خمینی بخوانید. ببینید واقعا تصویر انسان فرهیخته ای که شما از او می سازید با واقعیت همخوانی دارد؟
http://divanesara2.blogspot.com.au
از اردوگاه مذهبیون کسانی چون دکتر سروش به واکاوی دقیق اندیشه های دینی و سیاسی کمر همت بسته اند و در اردوگاه لائیکها هم جدیدا من با نظرات دکتر دوستدار آشنا شده ام که نگرشی عمیق در این باره دارد که البته کمی جنجالی و با عصبیت است. من همه اینها را به فال نیک می گیرم. منتظر نوشته سوم شما می مانم و نظر نهاییم را خدمتتان ارسال می کنم.
بردیای عزیز
حذفاول اینکه یک فرقی بین من وشما هست واینکه من عجول نیستم. بخاطر همین هم اصلا انتظار نداشتم که موسوی بیاد و همه چی رو درست کنه. آمدن موسوی از نظر من تازه اول مصیبت بود. مشکل هم نه فقط از سمت حکومت بود، بلکه خود مردم بزرگترین مشکل برای اصلاح امور هستند. بهمین دلیل از موسوی متعجبم با اینکه بخوبی با این مشکل آشنا بود و در همه بیانیه هاش هم به آن توجه داشته، چطور نتونست تشخیص بده جنبش سبز داره زیادی به چپ متمایل میشه و سعی نکرد جلوشو بگیره.
دوم؛ من نگفتم خمینی آدم فرهیخته ای بوده، فقط گفتم رهبر اکثریت مردم ایران در زمان انقلاب بوده. شخصیت خمینی نتیجه ملغمه فرهنگ مردم ایران و شرایط اجتماعی و اقتصادی موجود بوده. یا به بیان دیگه اگر شخصیت او رو مستقل از این شرایط فرض کنیم، باید بگیم این ملغمه پذیرنده شخصیت او بعنوان رهبر بوده.
سعیدی
با احترام
پاسخحذفبردیا
جناب سعیدی
پاسخحذفمنتظر قسمت سوم نوشته تان می مانم و نظرم را خدمتتان ارسال می کنم.