۸/۲۴/۱۳۹۲

موتورسوارهای متواضع

یک کلیپ ورزشی دیدم از تلویزیون، مربوط به موتورسواری د رصحرا بود. یک جایی دو موتورسوار داشتند به سرعت پیش می‌رفتند. رسیدند به یک برجستگی تپه مانند. موتورسواری که جلوتر بود مستقیم به سمت تپه حرکت کرد. بالا رفت و از طرف دیگر به پرواز درآمد. برای چند لحظه توی هوا بود. حتی فکر می‌کنم پاهایش را هم به نشانه شادی باز کرد. پرواز کردن در آن زمین کویری حتما احساس جذابی بوده. طرف به معنی واقعی کلمه همه جوره «توی آسمان‌ها» بود. بعد سقوط کرد. توی شنزار نرم کویر فرو رفت. از موتور افتاد و تا بیاید بلند شود و دوباره راه بیفتد حسابی عقب ماند.

آن یکی موتورسوار اما از اول تپه را دور زد. خیلی طولانی نبود. کمی راهش را دور کرد اما از جای مطمئن‌تر رفت. از روی زمین سفت. پرواز در آسمان کویر را تجربه نکرد و در عوض از کنار رقیب سرنگون شده گذشت و جلو افتاد.

همین چند دقیقه پیش این تصویر را دیدم و بلافاصله در ذهنم غوغایی به پا شد. من کدام موتور سوار هستم؟ یا دست‌کم دوست دارم جای کدام یک باشم؟ آنکه لحظه‌ای از راه را در آسمان‌ها سپری می‌کند و یک پرواز شگفت‌انگیز را ولو به قیمت سقوط و عقب افتادن به جان می‌خرد، یا آنکه محافظه‌کارانه اندکی راهش را دورتر می‌کند و از زمین سفت و مطمئن‌تر راهش را ادامه می‌دهد. فکر می‌کنم هنوز به تصمیم قطعی نرسیدم، اما می‌دانم که سال‌ها پیش تصمیم‌ام کدام بود و می‌توانم حدس بزنم که سال‌ها بعد تصمیم‌ام کدام خواهد بود.

* * *

سال‌هاست که این نصیحت جناب «سلینجر» را در «ناتور دشت» با خودم تکرار می‌کنم: «مشخصه یک مرد نابالغ این است که میل دارد به دلیلی، با شرافت بمیرد، و مشخصه یک مرد بالغ این است که میل دارد به دلیلی، متواضعانه زندگی کند». من از صمیم قلب به این تقسیم‌بندی جناب سلینجر باور دارم و باید اعتراف کنم در مراحل مختلف زندگی بارها پیش آمده که با همین سنگ عیار میزان بلوغ خودم را بسنجم. جالب این بوده که دست‌کم برای من این بلوغ لزوما بار مثبتی نداشته. بلوغ در زندگی انسانی فقط یک مرحله است. به همان اندازه که بلوغ در سنین بالا از ضروری به نظر می‌رسد، بلوغ زودرس هم می‌تواند یک ایراد محسوب شود. خلاصه اینکه من از نابالغی در دوران نوجوانی و جوانی هیچ وقت شرمگین نبوده‌ام، اما همیشه از اینکه یک کودک موسفید شوم می‌ترسم. اما این‌ها فقط ترس‌ها و دغدغه‌های شخصی من است. ارزش اینکه وقت مخاطب‌ام را با مرور آن‌ها بگیرم ندارند. پس شاید باید بحث را مثل همیشه به سیاست بکشانیم تا صریح‌تر و عریان‌تر از اتهام خودخواهی و تک‌روی فرار کنیم!

من فکر می‌کنم یک جامعه هم می‌تواند دوران کودکی، نوجوانی، جوانی و بلوغ را سپری کند. یک جامعه، یک حرکت، یک گروه، یک جنبش. همه این‌ها می‌توانند جوان و خام باشند، یا بالغ شده و ای بسا کهنه‌کار. این به تجربیات جامعه بستگی دارد. ادعای شیرینی است که ما کشور خودمان را دارای تمدنی چندهزارساله قلمداد کنیم. در این مورد باستان‌شاسان و تاریخ‌دانان هم به کمک ما خواهند آمد و ادعای ما را تایید خواهند کرد. اما واقعیت آن است که جامعه ایرانی، در شکل و شمایل یک «ملت» عمر زیادی ندارد. حتی سیار جوان‌تر از کشورهایی است که از کل تاریخ پیدایش آن‌ها بیشتر از چند قرن سپری نمی‌شود. پس من اگر از جوانی و یا بلوغ جامعه صحبت می‌کنم، دقیقا به جامعه ایرانی در معنای یک ملت با تعاریف و مشخصات مدرن اشاره دارم. به این ترتیب من فکر می‌کنم جامعه ایرانی را هم می‌شود بلوغ با همان سنگ عیار جناب سلینجر سنجید.

* * *

وقتی عادت کنید به دیده یک داستان‌نویس یا مثلا فیلم‌ساز به وقایع نگاه کنید، همیشه از چالش استقبال می‌کنید. از تراژدی، از صعود و سقوط ناگهانی. این‌ها جذاب هستند. کشش دارند و مخاطب را جذب و سرگرم می‌کنند. به این ترتیب من فکر می‌کنم هر کارگردانی در دنیا که بخواهد از سرنوشت موتورسوارهای من فیلم سازد، قطعا موتورسواری را انتخاب می‌کند که از روی تپه پرید، به آسمان‌ها رفت و بعد سقوط کرد. این سرنوشت دراماتیک است. حتی تراژیک است و تراژدی‌ها همیشه جذاب‌ بوده‌اند، درست مثل سرنوشت مرد نابالغی که تلاش می‌کند تا به دلیلی شرافتمندانه بمیرد. اما سرنوشت موتورسواری که محتاطانه مسیر را دور می‌زد و بی‌فراز و نشیب به راهش ادامه می‌دهد هیچ جذابیتی ندارد. توجه کسی را به خودش جلب نمی‌کند. حتی کسالت‌بار است. درست مثل سرنوشت مرد بالغی که تلاش می‌کند به دلیلی متواضعانه زندگی کند. همه چیز مشخص است. فکر می کنم دست‌کم داستان‌نویسان و کارگردان‌های جهان بر سر این مسایل توافق دارند. حالا فقط می‌ماند انتخاب نهایی.

من فکر می‌کنم در انتخاب نهایی هر کدام از ما برای سرنوشت خودمان مختار هستیم. ما حق داریم از زندگی شخصی خودمان فیلم بسازیم. حتی حق داریم این فیلم را خیلی هم تراژیک به پایان ببریم. به هر حال تراژدی هم طعم خاص خودش را دارد که به خیلی‌ها می‌چسبد. اما وقتی پای جامعه وسط می‌رسد، وقتی سرنوشت یک ملت و یک کشور در میان باشد، آن وقت من فکر می‌کنم حق ماجراجویی ما به لحاظ اخلاقی بسیار محدود می‌شود. سرنوشت میلیون‌ها انسان موضوع مناسبی برای دست‌مایه قرار دادن در یک فیلم دراماتیک نیست. جوامع نابالغ که سرنوشت خود را به بازی می‌گیرند و دست به ماجراجویی می‌زنند معمولا ویرانه‌هایی بر جا می‌گذارند که تا سال‌های سال بعد نسل‌های بسیاری باید تاوان آن را بدهند. من فکر می‌کنم بلوغ یک جامعه، یعنی اینکه سرانجام بپذیرد چند ثانیه‌ای در آسمان بودن، ارزش سقوط و شکست را ندارد. حتی ریسک آن هم به چنین ماجراجویی‌هایی نمی‌ارزد. جامعه بالغ باید از بسیاری از وسوسه‌های گذرا چشم‌پوشی کند و مثل یک مرد بالغ تپه را دور بزند و متواضعانه زنده بماند.

۵ نظر:

  1. این مطالب بیشتر شبیه به تلاش نافرجامی برای دسته بندی و ساده سازی اجزای کوچکی از مشکلاتی بزرگ پیچیده است. اینکه به دنبال مدل سازی برویم و دسته بندی های چشم بسته انجام دهیم تنها به درد اجزای خورد یک مشکل بزرگ می خورد. در کل، دسته بندی سلینجراگرچه تماما اشتباه نیست اما نمی توان چشم بسته به آن تمسک جست. اینکه «بالغ» بودن را یک ارزش نشماریم تا به دسته بندی سلینجرهویت ببخشیم بیشتر یک مغالطه است تا توضیح مسايل.

    تصمیم بالغ، تصمیمی است که با استفاده از تجربیات گذشته و نگاه آینده اتخاذ شود. چگونه ممکن است جنین تصمیمی ارزشمند نباشد؟

    نکات مثبت تاریخ بشر در گرو افرادیست که سعی کردند تا شرافتمندانه زندگی/مرگ را تجربه کنند. مثال از این دست در دنیا زیاد است. امیرکبیر، میرحسین و کروبی تنها سه مورد کوچک هستند که حتی بعد از گذشت ۴ سال آنها را فراموش کرده و به چنین تقسیم بنده «نابالغی» رسیده ایم. نکته ای که همیشه در ایران من را می رنجاند ساده سازی مسايل بدون در نظر گرفتن هویت گوینده و شنونده است. اینکه به «جملات گهربار» میچسبیم می تواند نشان عدم توجه به پیچیدگیها و پرش از روی تپه باشد. که البته نوعی تصمیم نابالغ به معنای واقعی کلمه است.

    پاسخحذف
  2. ناشناس۲۶/۸/۹۲

    آقای رهگذر نمیدونم چرا اینجور رگ گردن شما زده بیرون.
    نکنه مدل شما برای مردم ایران همون موتر سوار اولیه باشه.
    در اینصورت البته حق دارین که عصبانی باشین چون چه جزو اونهایی باشین که زمانی فرمون ماشینشونو کنده بودن و از پنجره انداخته بودند بیرون و یا جزو اونهایی که قرار بود تفنگ بدست همراه ارتش آمریکا وارد ایران بشند در هر حال به بن بست رسیدین.
    شما اگر به تحقیق علمی وارد باشی میدونی که روش علمی برای تحقیق همین هست که بخش مورد مطالعه رو از بقیه قسمتها جدا کنی و بصورت مجزا مطالعه کنید. به این روش ریداکشنیسم گفته میشه و هدفش اینه که از پیچیدگی موضوع در حد امکان کم کنه.
    البته برای جامعه نتیجه این روش بصورت مستقیم جواب نمیده و همیشه باید با کاربرد روشهای دیگه تصحیح بشه.
    در مقابل این روش متد تحقیق سیستماتیک تعریف شده که به جامعه بعنوان یک سیستم نگاه میکنه که به هولیستیک معروفه. با اینحال این روش اولا برای جوامع خیلی کوچکتر مثل سازمانها قابل استفاده است در ثانی در بسیاری از مراحل همین روش هم از روش قبلی استفاده میشه. بنا براین مطالعه رفتار یک موتور سوار بعنوان الگوی رفتاری یک جامعه میتونه کاملا علمی باشه.

    سعیدی

    پاسخحذف
  3. آقا یا خانم سعیدی، مشکل آزاد اندیشان/روشن فکران ما همان چیزیست که شما بیان کردید. یعنی بدون دانستن حداقلهایی از پیشینه یک فرد و نظام فکری او سریعا اقدام به دسته بندی کنید. جوابی برای گفته هایتان در مورد دسته بندی خودم توسط شما ندارم. امیدوارم روزی ازاین حالت بیرون بیایید تا با دیدی بازتر مسايل را ببینید.

    تنها حرف من عدم کارایی «سخنان گهربار» در مقیاس خرد است. تشبیه جامعه به موتور سوار تنها زمانی میسر خواهد بود که بازه زمانی بزرگ باشد. مثلا شیوه حرکت توده های اجتماعی یک کشور در ۵۰ سال. نه چند ماه یا چند سال. کشور ما نیاز به گنده گویی و کلی گویی دراین مقطع ندارد. بیشتر می بایست مشکلات اساسی جامعه مورد ارزشیابی و کنکاش قرار گیرد. این کنکاش می بایست با مدنظر گرفتن گذشته و دیدی واقع گرا و بدن مغالطه نسبت به آینده باشد. این موضوع ربطی به رگ گردن ندارد. نظرم را گفتم. آرمان را مدتهاست که می شناسم و پستهایش را میخوانم در اغلب موارد هم نقطه نظرش را می ستایم. اگرچه این باعث نمی شود که از بیان عقایدم هراسی داشته باشم. فلسفه وجودی وبلاگ همین است.

    پاسخحذف
  4. مازیار وطن پرست۷/۹/۹۲

    یاد ضرب المثلی اروپایی افتادم که در مصاحبه اوریانا فالاچی با رهبر وقت حزب کمونیست ایتالیا (اسمش را فراموش کرده ام) خوانده بودم: جوانی که انقلابی (رادیکال) نباشد دل ندارد و پیری که محافظه کار نباشد عقل ندارد.

    پاسخحذف
  5. مازیار وطن پرست۷/۹/۹۲

    یاد ضرب المثلی اروپایی افتادم که در مصاحبه اوریانا فالاچی با رهبر وقت حزب کمونیست ایتالیا (اسمش را فراموش کرده ام) خوانده بودم: جوانی که انقلابی (رادیکال) نباشد دل ندارد و پیری که محافظه کار نباشد عقل ندارد.

    پاسخحذف