۲/۱۰/۱۳۹۲

یادداشت وارده: «عقلانیت در بند غریزه»


یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند. این مطالب «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

فرنام شکیبافر - بیش از دو سده از مواجهه منورالفكر ایرانی با جامعه صنعتی غربی، بیش از یك قرن از وقوع انقلاب مشروطه، و كم‌كم قریب به چهار دهه از دومین انقلاب شكوهمند و استبدادستیز قرن بیستم ایران می‌گذرد، اما اوضاع ایران كنونی نشان می‌دهد كه جامعه ایرانی هنوز رنگ ثبات و بهروزی را آن سان كه بباید و بشاید به خود ندیده است.

از اوایل قرن نوزدهم عده‌ای از ایرانیان كه بر عقب‌ماندگی جامعه ایرانی واقف گشتند، كمر بستند و به تكاپو افتادند تا این وضعیت را دگرگونه كنند اما ساختارهای سنتی جامعه ایرانی ریشه‌دارتر و پیشینه‌دارتر از آن بودند كه به آسانی بتوان آن‌ها را دستخوش تغییر كرد و بتوان همه‌جانبه و نه توأم با پرخاش به سنت‌های دیرپا و نه البته كجدار و مریز، بلكه «ژاپن»‌وار قدم در وادی  مناسبات تمدنی جدید و دنیای مدرن نهاد. در طول این دو قرن تكاپوی ایرانیان و خاصه از دولت مستعجل و عصر تنظیمات میرزا تقی‌خان فراهانی تا نمونه متأخر و مرد نقاش در حصرمان كم نبوده‌اند امیران كبیری كه پای در این مسیر گذاشته‌اند اما كام نیافته‌اند و چیزی جز خفتن در گوشه‌ای از یك قبرستان نمور زیر خروارها خاك یا كنج عزلتی چون ویلایی در قصبه احمدآباد نصیب‌شان نشده‌ است.

ما بر خلاف كشورهایی چون چین، هند، كره‌ جنوبی، مالزی، تایوان، سنگاپور، تركیه، برزیل و ... كه پس از تصمیم به حركت در مسیر توسعه، ظرف مدتی كه متجاوز از چند دهه نبود تا حدی به مقصود خود رسیده‌اند،  بیش از دویست سال است كه با خود و دنیای پیرامون خود سر جدال داریم و هنوز گام‌های چندان محكم و مستمری به پیش و در راستای دستیابی به مطلوب معدوم خود كه همانا ایرانی پیشرفته و تا حدی آزاد و مردم‌سالار است (متناسب با جامعه شرقی و پاره‌ای ارزش‌ها و سنت‌های حاكم بر آن) برنداشته‌ایم.

شاید علتی از علل این حجم از به ثمر نرسیدن تلاش‌های متجددین و مصلحین در ایران، كوتاه‌مدت بودن جامعه ایران و كوتاه بودن افق دید انسان ایرانی است كه ریشه در بی‌ثباتی و هرج و مرج‌های مكرر دارد كه در طول دو قرن اخیر و نیز پیش از آن، ایرانیان با آن مواجه بوده‌اند. انسان مسلمان ایرانی كه  ناتوان از پیش‌بینی ولو در سطح حداقلی فردا و آینده خود بوده و در هیچ لحظه‌ای جان و مالش از گزند چه حاكم ناخلف و چه محكوم غارتگر در امان نبوده، طبعاً ناتوان از دسترسی به گوهر «اعتماد» بوده است. پس طبیعی بوده است كه ایرانی نمی‌توانسته با هم‌وطن خود، دولت مسلط بر مقدرات خود و نیز جهان خارج از موطن خود اعتمادسازی كرده و تعاملی سازنده برقرار كند. به تعبیر ساده‌تر ما ایرانیان به دلیل باقی ماندن در مرحله بی‌ثباتی، ناامنی و روزمرگی كه حاصل بی‌سامانی نظام اجتماعی و مشكلات معیشتی دایمی بوده است، در بند غرایز خود باقی مانده‌ایم و از غریزه به سمت عقلانیت حركت نكرده‌ایم. همین مسئله از عوامل عدم مساعد شدن زمینه برای پیدایش یك فهم جمعی صحیح از محیط درون و تحولات بیرونی ایران، عدم به وجود آمدن اجماعی حتی نسبی میان نخبگان در امور مملكت‌داری، مسلح نشدن نظام‌های سیاسی در ایران به عقلانیت ابزاری، گزینش‌ و رجحان‌های مبتنی برای منافع و خوشامدهای لحظه‌ای توسط مردم (نظیر استقبال از شعار آمدن نفت سر سفره‌ها) و ... بوده است. بودن فرهنگ سیاسی ایران در مرحله تأمین غرایز، از جمله نیاز امنیت، در ایران بقا را بر اعتقاد و اعتماد اولویت داده است. حتی روش حفظ بقا و امنیت نیز عموماً خشونت‌آمیز دنبال می‌شود. همین مسئله مانع حركت از مرحله خودمحوری، بی‌اعتمادی و عافیت‌طلبی به سمت سیستم‌سازی، ارجحیت منافع ملی، قانون‌گرایی و برتری استدلال بر تملق شده است.

در ایران امروز نیز به نظر می‌رسد گرچه در حوزه تكنولوژی، فرهنگ عمومی و پاره‌ای ظواهر دموكراتیك (نظیر قانون اساسی مترقی، بهره‌مند بودن از شبحی از تفكیك قوا، داشتن مجلس قانون‌گذاری و نهاد ریاست‌جمهوری، برگزاری انتخابات و ...) پیشرفت‌هایی نسبت به دوران‌های ابتدایی حركت ایرانیان حاصل شده است، اما همچنان موفق به خروج از وضعیت بی‌ثباتی و دور باطل عقب‌ماندگی نشده‌ایم. همچنان نایل به بهره‌مندی از عنصر خطیر اعتماد كه به مثابه جاده آسفالتی برای حركت در مسیر توسعه اقتصادی، توسعه اجتماعی و در واپسین مرحله توسعه سیاسی می‌توان آن را تلقی كرد، نشده‌ایم.

برای مثال حجم بالای پرونده‌های قضایی در قوه قضائیه و بالا بودن میزان چك‌های برگشتی نشان‌ دهنده قلت وجود عنصر اعتماد میان مردم در جامعه است. همچنین بدبینی بخش زیادی از مردم به مسئولان كه در گفتگوهای روزمره آنان با یگدیگر و كنش‌های‌شان به راحتی قابل تشخیص است و نیز از آن سو در نظر گرفتن و اتخاذ انواع و اقسام تدابیر امنیتی و ترس از مواجه شدن با رأی مردم و در نتیجه آن تلاش برای عدم ورود رؤسای دولتین سازندگی و اصلاحات به صحنه انتخابات و منزوی كردن آن‌ها نشان دهنده بی‌اعتمادی و شكاف میان دولت و ملت است. گذشته از موارد یاد شده به نظر نیازی به توضیح وجود بی‌اعتمادی نسبت به جهان خارج و ترس از مواجهه با جامعه بین‌المللی و هضم شدن در آن نیست و گواه این امر كثرت نظریه‌های توطئه تولید شده در تاریخ معاصر ایران و كشیدن دیوار و حفظ یك فاصله استراتژیك با قدرت‌های بزرگ در غالب سیاست خارجی ایران است.

به نظر می‌رسد زمان آن فرارسیده است  كه این نكات مد نظر قرار گیرد كه با پوپولیسم، شوونیسم، اندیشه‌های ویرانگر و ركودزای ‌سوسیالیستی و شبه‌سوسیالیستی، بی‌برنامگی، تحزب گریزی، مهندسی نهادهای انتخابی، قانون‌گریزی یا اجرای سلیقه‌ای قانون، طرد روشنفكران و نخبگان فكری جامعه، برخورد آمرانه با علم، عالم و دانشگاه، تصمیم‌گیری و سخن گفتن به جای مردم، استفاده بی‌رویه از ابزارهای اجبارآمیز حاكمیتی و زور آشكار (شمشیرآخته) و ... نمی‌توان به خوبی جامعه را اداره كرد و از مرحله غریزی به مرحله عقلایی گذر كرده و عنصر اعتماد را به جامعه تزریق كرد.

نمی‌توان با سیاستگذاری‌های اقتصادی ناكارآمد، ركودزا و تورم‌زا خرده‌ نظام اقتصادی كشور را به سمت پرتگاه رهنمون شد و آنگاه به جای اصلاح این سیاست‌های غلط با بنگاه‌های بزرگ اقتصادی و صاحبان كسب و كارهای  كوچك برخورد امنیتی برای تنظیم مناسبات بازار انجام داد و یا خوردن «اشكنه پیاز» را به جمعیت یك كشور هفتاد و پنج میلیونی تجویز كرد! چگونه می‌توان عنصر اعتماد را در جامعه‌ای كه ارزش سپرده بانكی مردمش در عرض چند روز به یك سوم تقلیل می‌یابد و شخصی به نام «جمشید بسم‌الله» یا عده‌ای خریدار ارز خارجی و سكه به عنوان مقصرین آن معرفی می‌شوند، نهادینه شده پنداشت و لزومی برای تن دادن به اصلاحات ندید؟! و ...

جامعه ایران در مرحله كنونی دچار عدم تعادل زیادی میان عناصر كاركردی خود شده است و چنانچه با تداوم وضع موجود وارد فاز انفجاری نیز نگردد، شیرازه آن در آستانه فروپاشی قرار خواهد گرفت و به تعبیر رئیس جمهوری پیشین كشور ایران مثل شمع آب خواهد شد. چنین امری برای نظام و ایران امری خطرناك است. شاید گشایش بیش از حد فضا در مقطع كنونی با توجه به شكاف‌ها و گسل‌های موجود به واقع به مصلحت نباشد، اما بسته و منفعل نگه داشتن جامعه در سطح فعلی آن و دور از قدرت حفظ كردن پاره‌ای از نخبگان تكنوكرات و با سابقه‌ای كه پس از انقلاب در اداره كشور نقش بسزایی داشته‌اند و اكنون نیز از محبوبیت و مقبولیت زیادی بهره‌مند هستند، می‌تواند به بحران‌های مختلف دامن بزند.

پس از پایان جنگ دفاعی ایران، دولت‌های سازندگی و اصلاحات به رغم كاستی‌ها اما تا حد زیادی حكومت و سیاست در ایران را از وضعیت روزمرگی به وضعیت برنامه‌محوری و از وضعیت شخص‌محوری به سمت سیستم‌محوری نزدیك كرده بودند و به تعبیری جامعه گذار از مرحله غریزی به عقلایی را در حال طی كردن بود. همچنین نقش مردم و بخش خصوصی نیز در تصمیم‌گیری‌ها تدریجاً و با سرعت مطلوبی رو به تزاید گذاشته بود اما متأسفانه به دلیل عدم تثبیت و نهادینه شدن موارد فوق و نیاز به تداوم روند اصلاحات برای وقوع چنین امری، واقعه سوم تیر و آمریت، بی‌برنامگی، لمپنیسم و قانون‌گریزی دولت‌ برآمده از آن و تحمیل مجدد آن به جامعه برای یك دوره چهار ساله دیگر در اثر ممانعت از به دست گرفتن زمام امور اجرایی توسط منتخب مردم، هر آنچه رشته شده بود پنبه شد و عملاً آنچه میراث دولت بعدی خواهد بود مجموعه‌ای از اقسام و اشكال بحران‌ها‌ و به عبارتی یك زمین سوخته خواهد بود! مفروض بر اینكه رییس دولت آتی بخواهد و بتواند كشور را به مسیر اصلاحات بازگرداند، چه بسا تمام انرژی و دوره چهار ساله دولت یازدهم نیاز باشد تا مصروف بازگرداندن كشور به شرایط پیش از سوم تیر گردد.

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر