یادداشت دومی که دوست عزیز «ه.عظیمی» در نقد جنبش سبز با عنوان «از انرژی هستهای تا جنبش سبز، دستاوردها و هزینهها» در «مجمع دیوانگان» منتشر کردند، از چند جنبه قابل نقد و بحث نیست. نخست به دلیل اینکه «نقد» یک اندیشه، نیازمند داشتن پایههای مشترک در بحث است. در حالی که ایشان در طرح بحث خود مفاهیمی را «بدیهی» انگاشتهاند که نه تنها میان ایشان و فعالان جنبش سبز مشترک نیست، بلکه از نگاه سبزها اساسا «بیاعتبار» بوده و اتفاقا مرکز ثقل اعتراضات است. به موارد زیر از یادداشت مورد اشاره دقت کنید:
1- « اصرار و پافشاری فراقانونی برای برگزاری مجدد انتخابات».
نگارنده، هیچ اشارهای به دلایل «فراقانونی» بودن اعتراضات سبزها نمیکند. گویی به صورت بدیهی گفتمان غالب پس از کودتا را پذیرفته که شهروندان ایرانی، بار دیگر به دوران سلطنت اندیشه «شبان و رمه» پرتاب شدهاند. دورانی که از «شهروند» به عنوان انسانی دارای حق در برابر «دولت» به عنوان نهادی پاسخگو خبر نبود و برای افراد جامعه حقی به مانند اعتراض به «تدابیر ملوکانه» وجود نداشت. من، نه تنها چنین سقوطی را قبول ندارم، بلکه اساسا اعتقاد دارم خیزش جنبش سبز، در دفاع از «حقوق شهروندی» و البته «نص صریح بندهای قانون اساسی» که محصول انقلابی مردمی بود شکل گرفت. در واقع، جنبش سبز خیزشی مردمی بود در برابر انحرافی از آرمانهای یک انقلاب که قصد داشت سیطره نگرش «شبان و رمه» را بر هم زند و بار دیگر دستاوردهای انقلاب مشروطه را زنده کند. بدین ترتیب، اقدام حاکمیت کودتا در سرکوب خونین اعتراضات مردمی مخالف با نص صریح قانون اساسی و آرمانهای انقلاب 57، و در مقابل، مقاومت سبزها، دفاع از روح قوانینی بود که مردم ایران بیش از صد سال است برای حفظ آن هزینه پرداخت میکنند.
2- «آیا پذیرش تصمیمات میرحسین موسوی در معارضه آشكار با حاكمیت ... مشابه استدلال طرفداران ولایتفقیه ... نیست؟»
به نظر میرسد نگارنده آنچنان با فضای ذهنی فعالان سبز بیگانه است که با گذشت نزدیک به چهار سال از جنبش، هنوز نمیتواند بپذیرد که جنبش سبز، جنبشی به فرمان و دستور شخص موسوی نبوده که بخواهیم آن را با سرسپردگی گروهی دیگر به مرجعی دیگر مقایسه کنیم. میرحسین موسوی، اگر امروز آبرو و اعتباری دارد، همه برگرفته از درایت و شرافت او در همراهی با خواست و رای مردم است. وگر نه، دقیقا چهار سال پیش، در روزهایی مشابه، موسوی صرفا یک سیاستمدار قدیمی بود که بسیاری او را از یاد برده بودند. چنین فردی چگونه میتواند با اشاره چشم خود میلیونها شهروند را به خیابان بکشاند؟ تا زمانی که دوستان نتوانند درک کنند خیزش سبزها نه به خاطر سرسپردگی آنان به یک شخص و یا یک نهاد و جریان خاص، بلکه ارادهای متکی به نفس و برگرفته از تصمیمات مستقل خودشان است، قطعا هرآنچه در تصور خود «نقد سبزها» میخوانند روایتی بیگانه با واقعیت جاری در خیابانهاست.
بدین ترتیب، باید گفت یادداشت مورد اشاره، به دلیل نداشتن ابتداییترین پایههای مشترک، نه یک «نقد به جنبش سبز»، بلکه صرفا ذکر روایت شخصی نگارنده و دیدگاههای ایشان در مورد وقایع چهار سال گذشته خواهد بود. به صورت متقابل، بنده نیز نمیتوانم نقدی به یادداشتی وارد کنم که در ابتداییترین پیشفرضهای آن با نگارنده موافق نیستم. اما در همین یادداشت، شیوه خاصی از تحلیل وقایع سیاسی به کار گرفته شده که به باور من شیوه مفید و قابل استفادهای است. من با بازتعریف همین شیوه نگارش، بار دیگر وقایع چهارسال گذشته را از همین منظر بازخوانی کرده و از عملکرد کلی سبزها دفاع میکنم.
نگرش فایدهگرا به رویدادهای سیاسی-تاریخی
نگارنده با اشاره به پرونده هستهای ایران، تلاش میکند که نشان دهد اگر با یک نگاه تاریخی و از بالا، روند تحولات پرونده هستهای کشور را طی 15 سال گذشته مرور کنیم درخواهیم یافت که وضعیت کشور ما در کل رو به سقوط بوده است! اگر حساب هزینه و فایده را بکنیم، طی این مدت ما هزینههای گزافی از بابت تحریم، فشار اقتصادی، انزوا در جامعه جهانی، سوءاستفاده دشمنان منطقهای همچون اسراییل و البته سیطره فضای بسته داخلی به بهانه «شرایط ویژه جنگ نرم» پرداخت کردهایم. صادرات نفت ما به کمترین میزان خود کاهش یافته و بازگرداندن درآمدهای ارزی از راههای معمول به داخل کشور تقریبا غیرممکن است. در برابر ما چه دستاوردی از پرونده هستهای داشتهایم؟ دقیقا «هیچ»! احتمالا حتی یک لامپ هم تا به حال با بهرهگیری از انرژی هستهای در خانههای ایرانیان روشن نشده است! کدام ناظر خردمندی میتواند با مشاهده این روند از «تدبیر» تصمیم گیران ارشد سخن بگوید؟
همین نگرش «هزینه-فایده» را در بسیاری دیگر از وقایع تاریخ میتوانیم به کار ببریم. مثلا امروز میتوانیم قضاوت کنیم که تصمیم ایرانیان در راهاندازی دوم جنگهای ایران و روسیه چقدر هزینه داشت و چه فایدهای به همراه آورد؟ البته همیشه مباحث به همین سادگی نیستند. برای مثال دستاوردها و هزینههای جنبش مشروطیت نیاز به بررسی فاکتورهای فراوان در زمینههای مختلف دارد اما در نهایت این نگرش ابزار خوبی برای قضاوت در اختیار ما میگذارد. حتی میتوان سیاستهای جزییتری را هم با همین نگرش سنجید. مثلا بررسی کنیم که تصویب قانون دو سال خدمت اجباری برای مردان تا کنون چه منافعی برای کشور به همراه داشته و در مقابل چه هزینههایی تحمیل کرده است. باز هم باید دقت کرد که این ابزار، صرفا برای نقد عملکردهای دولتی به کار نمیرود. در نمونهای دیگر میتوان تصمیمات عمومی را هم با آن قضاوت کرد. مثلا «تصمیم نانوشته شهروندان تهرانی برای شرکت نکردن در دومین انتخابات شورای شهر که کمترین حضور آنان در یک انتخابات را رقم زد، چه دستاوردهایی برایشان به همراه داشت و چه پیامدهایی را به دنبال آورد؟»
حال به یادداشت مورد اشاره باز میگردیم. جایی که نگارنده تلاش میکند با همین ابزار سنجش به این نتیجه برسد که «هزینههای جنبش سبز نسبت به دستاوردهای آن آنقدر اندک بود که ما بتوانیم قضاوت کنیم عملکرد این جنبش در کل اشتباه بوده است». من به این نتیجهگیری و شیوه این سنجش دو انتقاد دارم:
نخست: خطا در نادیده گرفتن فاکتورهای موثر و تحلیل شرایط بیرونی
نگارنده در بخشی از یادداشت خود سبزها را به «معارضه آشکار با نظام» متهم میکند و در ادامه «ریخته شدن خون دهها انسان بیگناه»، حبس و زندان و شهروندان و اخراج دانشجویان و اساتید و مهاجرت نخبگان را در فهرست هزینههایی قلمداد میکند که جنبش سبز به همراه داشته است. متاسفانه ایشان در نظر نمیگیرد که اولا جنبش سبز «دهها انسان بیگناه» را به قتل نرسانده است. بلکه جنبش سبز دقیقا همان «دهها انسان بیگناه» بودند که از جانب حاکمیت کودتا به قتل رسیدند. همچنین، به نظر میرسد تعریف ایشان از «نظام» به مانند تبلیغات غالب حکومتی، دقیقا یک شخص (مقام رهبری) است. در حالی که من گمان میکنم هر نظام را باید با «قوانین» آن شناخت. پس کسی دست به «معارضه آشکار با نظام» زده که قوانین آن را به زور زیر پا گذاشته است. نص صریح قانون اساسی که به شهروندان حق اعتراض و راهپیمایی میدهد را نقض کرده و در مقابل شهروندان (که باید صاحبان اصلی نظام باشند) را به گلوله بسته و یا زندانی کرده است. به عبارت دیگر، اگر ایشان میخواستند به درستی از این مثالها استفاده کنند باید از حاکمیت کودتا میپرسیدند: «این همه آدم کشتید و قانون نقض کردید و انسانها را به زندان انداختید، در نهایت دستاورد شما چه بود؟ اینکه به جان هم بیفتید و آبروی همدیگر را ببرید؟»
جنبه دیگر خطای نادیده گرفتن فاکتورهای موثر، «پریدن از روی اصل رویداد کودتا» است. یعنی نگارنده فضای سرکوب و خفقان پس از کودتا را با دوران آرامش پیش از آن مقایسه میکند و وقتی میبیند که اوضاع بدتر شده، جنبش سبز را متهم میکند. چنین مقایسهای زمانی درست بود که مثلا جنبش سبز در سال 86 و یا 87 به ناگاه از زمین سبز میشد. آن وقت میشد پرسید: «مملکت داشت راه خودش را میرفت، شما چرا آمدید و روند را به گونهای بر هم زدید که همه چیز خراب شد؟» اما اتفاقی که در عمل افتاد، تقدم کودتا به جنبش سبز بود. یعنی پیش از شکلگیری جنبش سبز بود که کشور از حالت معمول خود خارج شد. در این رابطه من از نگارنده میپرسم:
الف) آیا قطع پیامکها بر هم خوردن نظم موجود کشور بود یا نه؟ آیا ارتباطی به جنبش سبز داشت یا حاکی از شروع تحرک از جانب نهادهای پشت پرده داشت؟
ب) آیا حمله مسلحانه به ستادهای تبلیغاتی یک نامزد انتخاباتی نظم موجود کشور بود؟ آیا ربطی به جنبش سبز داشت؟
ج) آیا بازداشت گسترده اصلاحطلبان و چهرههای شاخص آنان پیش از شکلگیری جنبش سبز صورت گرفت یا پس از آن؟
د) آیا دخالت آشکار تمامی چهرهها و نهادهای منصوب رهبری، از شورای نگهبان گرفته تا نیروهای مسلح سپاه و تبلیغات صدا و سیما به سود یک شخص خاص و شروع سناریوی لجنمال کردن چهرههای منتقد دولت، از هاشمی و ناطق و خاتمی گرفته تا محسن صفایی فراهانی پیش از شکلگیری جنبش سبز انجام شد یا پس از آن؟
باز هم من به تاریخ کودتاهای آشنا در همین کشور ارجاع میدهم. در ظهر روی کودتای 28 مرداد، یک هنگ از نیروهای وفادار به دکتر مصدق تا به آخر در برابر نیروهای کودتا مقاومت کردند. طبیعتا عدهای هم در این میان کشته شدند. آیا امروز نگارنده میتواند با چشمپوشیدن بر اصل شروع کودتا ادعا کند: «فضای خفقان و اعدامهای گسترده پس از 28 مرداد، تقصیر آن گروهی بود که جلو ارتشیها مقاومت کردند»؟ یعنی اگر آن گروه اندک آن مقاومت اندک را نمیکردند، کودتاگران هم قوانین را نقض نمیکردند و برای مملکت دموکراسی و گل و بلبل به همراه میآوردند؟
قطعا هیچ ناظری نمیتواند وضعیت کشور ما را در حال حاضر مساعد اعلام کند و یا از کشته شدن شهروندان و یا پر شدن زندانها و شکلگیری فضای اختناق ابراز خرسندی کند. اما این چه ربطی دارد به آخرین سنگر مقاومت در برابر کودتا؟ یعنی اگر سبزها مقاومت نمیکردند، جناحی که برای پیروزی خود در انتخابات تمام ابزار و رسانههای مملکت را به انحصار درآورد و هر گونه بیاخلاقی روا داشت و حتی به مصلحت خود تماسهای تلفنی شهروندان را هم مختل کرد، پس از انتخابات میآمد و فضای آزاد گفت و گو و ایجاد میکرد و برای روزنامهها آزادی بیان و برای احزاب آزادی فعالیت فراهم میکرد؟ شاید نگارنده، به دلیل آنکه گمان میکند در انتخابات تقلب معناداری رخ نداده و موسوی جدال آرا را به احمدینژاد باخته است همه این عوامل را نادیده میگیرد. اما بنده ایشان را ارجاع میدهم به سخنرانی «سردار مشفق» که به نوعی مراحل طراحی کودتای انتخاباتی و ابعاد و زمینههای آن را تشریح میکند که هیچ کدام ارتباطی به تعداد رای احمدینژاد یا موسوی ندارد. یعنی جریان حاکم، مستقل از نتیجه واقعی انتخابات، از ماهها و ای بسا سالها پیش برای حذف ناگهانی جناح اصلاحطلب و یکدستسازی حکومت و ایجاد فضای اختناق برنامهریزی کرده بود.
حال مقایسه کنید با پرونده هستهای کشور که نگارنده محترم به اشتباه سرنوشت آن را با جنبش سبز مقایسه میکنند. دولت خاتمی با سیاستتنشزدایی خود آنچنان مورد اقبال جامعه جهانی قرار گرفت که اساسا عنوان هزاره سوم را «هزاره گفت و گوی تمدنها» نهادند و پیشرفتهترین کشورهای غربی مشتاق میزبانی او بودند. بدین ترتیب، روند حرکتی جامعه جهانی به سمت استقبال از ایران نوین و وقوع اصلاحات در جمهوری اسلامی بود که به ناگاه مسئله پرونده هستهای پیش آمد و کار به اینجا رسید. پس ناظر بیرونی به خوبی میتواند قضاوت کند که این ماجراجویی هستهای، یک فاکتور بیدلیل بود که راس حکومت به معادله بین ایران و غرب وارد کرد و اگر از ابتدا سراغ آن نمیرفتیم، هزینهای هم پرداخت نمیکردیم و به تعبیر درست نگارنده میتوانستیم تمرکز خود را بر روی توسعه فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی قرار دهیم.
دوم- خطای سنجش نقطهای
همانگونه که اشاره شد، شیوه مقایسه «هزینه – فایده»، ابزار کارآمدی در سنجش رویدادهای «تاریخی» است. یعنی رویدادهایی که به اندازه کافی از وقوع آنها سپری شده باشد که بتوان در موردشان قضاوت کرد. البته این «اندازه کافی» دقیقا متر و عیار مشخصی ندارد و فاکتوری شهودی است، اما در بسیاری موارد میتواند مورد توافق قرار گیرد. برای مثال احتمالا توافق داریم به اندازه کافی از انقلاب مشروطه گذشته باشد که بخواهیم در مورد فواید و هزینههایش قضاوت کنیم. یا مثلا، به اندازه کافی از عمر طرح خدمت سربازی گذشته است که بتوانیم نتایج آن را جمعبندی کنیم. اما در مثالی دیگر، میان اقتصاددانهای مختلف بر سر نتایج طولانی مدت طرح «حذف یارانهها» اختلاف نظر است. گروهی گمان میکنند تجربه همین مدت نشان میدهد که این طرح به زیان کشور است. گروه دیگر گمان میکنند باید صبور بود چون علیرغم تلاطمهایی که این طرح در سالهای آغازین اجرا بر جای میگذارد، در طولانی مدت مزایای خود را نشان میدهد. همچنین میتوانید تصور کنید که فردی بخواهد در فروردین ماه 58 با رویکرد هزینه-فایده انقلاب 57 را قضاوت کند. طبیعتا، مقایسه او باطل و بیثمر است چون زمان کافی برای قضاوت صحیح سپری نشده است. (امروز و با گذشت 30 سال از انقلاب، ما فاکتورهای مناسبتری برای سنجش آن رویداد در اختیار داریم)
حال اجازه بدهید به جنبش سبز بازگردیم. جایی که نگارنده تاکید دارد علیرغم هزینههای فراوانی که تا کنون پرداخت شده، کشور در وضعیت خوبی قرار ندارد. احتمالا فاکتورهای ایشان بدین صورت است: زندانها پر از فعالین سیاسی هستند. گروه بسیار جان خودشان را از دست دادند. فضای خفقان و سرکوب به مراتب بیشتر از دوران پیش از کودتا است. فعالیت اصلاحطلبان به محدودترین دوران خود طی 20 سال گذشته کاهش یافته و در مقابل، حاکمیت کودتا عرصه را برای چپاول کشور خالی میبیند. در مقابل نه تنها انتخابات باطل نشد، بلکه فضای مشارکت هم بسیار محدودتر شد. من میگویم این مقایسه دچار «خطای سنجش نقطهای» شده است. به هر حال، گندم هم که بکارید، تا زمانی که به مرحله برداشت برسد صرفا باید شخم بزنید و کود بدهید و آب بپاشید و زحمت بکشید و هزینه کنید تا سرانجام فصل درو از راه برسد. در مورد جنبش سبز هم دقت بفرمایید که اولا «رویکرد انقلابی» به معنای «خواست دگرگونیهای بنیادین در کوتاه مدت و با بیشترین هزینه» هیچ گاه در دستور کار سبزها قرار نداشته است. جنبش سبز شعار «آگاهی بخشی» را در دستور کار قرار داد و امیدوار به رشد فرهنگی-سیاسی جامعه برای بنیان نهادن یک فرهنگ دموکراتیک بوده است. رویکردی که قطعا زمانبر و پرهزینه است، اما اگر به ثمر بنشیند دستاوردهایی ماندگار و پابرجا به همراه خواهد داشت.
بنده نگارنده محترم را ارجاع میدهم در بنبستی که حاکمیت کودتا آشکارا با آن مواجه شده و عمدهترین عامل آن ایستادگی سبزها و حفظ یکپارچکی آنان، در عین اختلاف نظرهای داخلی است. حاکمیت طی چهار سال گذشته انواع و اقسام ترفندها، از قبیل سناریو سازی و برگزاری دادگاه نمایشی و پروندهسازی و تهدید و سرکوب تا تطمیع و پول نقد را به کار برد تا افکار عمومی را از مطالبات اولیه خود منحرف کند. در عین حال سناریوهایی همچون شبیهسازی اصلاحطلبان با معرفی امثال «عارف و کواکبیان» هم آنچنان در نطفه خفه شد که حاکمیت کودتا امروز و کمتر از 4 ماه مانده به انتخابات ریاستجمهوری، عملا دچار بزرگترین انسداد سیاسی تاریخ خود شده به نحوی که ارکان آن، از فرط ندانمکاری به سیمای یکدیگر چنگ میزنند ولی هیچ راه خروجی برای گریز از این بنبست نمییابند. پس بهتر است نگارنده در جمعبندی دستاوردهای جنبش سبز صبور باشد و شتاب نکند و تا آن با خود مرور کند: «کدام کودتای تاریخ جهان، در ظرف کمتر از چهار سال به چنین بنبست قطعیای رسیده است؟»
حكومت احمدى نژاد در اوج اقتدار است. رهبر جرأت حرف زدن ندارد، برادران رئيس دو قوه دمشان را روى كولشان گذاشته و به غلط كردن افتاده اند، برنامه هاى دولت با تمام اعتراضات و مخالفتها اجرا ميشود، دوستان رئيس جمهور هر كدام بنحوى هنوز سر كارند. در عوض جنبش سبز رهبران زورى اش زندانند، رهبران اصلى را اعدام كردند و بقيه يا فرارى اند و يا در زندان. تحليل شما آبكى بود.
پاسخحذف1-رهبران اصلی؟کی ها بودند؟ 2-ازنویسنده ممنونم میخواستم بنویسم فرصت نشد.3-اما از اقای عظیمی میپرسم اگرگاندی یا ماندلا را هم مانند شما نقد میکردند؟ خنده دار نبود ؟الان همه معترفند که تقلب کردن و صلاح اینطور دانسته شده .خب بعد شما میایید همینجور می بافید؟ الله اکبر. 4-ارمان خودت هم خوب نوشتی ممنون
پاسخحذفاز فردی غیر سیاسی سخنی شنیدم که خیلی برایم جالب بود:
پاسخحذف" کسی که باج نمی دهد سیاستمدار نیست "
تمام مشکلات جامعه ما از آنجا ناشی شده که ما اهل باج دادن نیستیم.
در ایران هیچکس سیاستمدار نیست و رفتارهای سیاستمدارنه را هم قبول ندارند.
کوتاه آمدن و سیاست ورزی برای رسیدن به هدف در فرهنگ ما جایگاهی ندارد.
خیلی راحت می گویند
دولت کودتا کرد، ما هم ساکت ننشستیم! ما هم اعتراض کردیم، ما هم به خیابانها ریختیم!!
خوب توجه کنید
چون باج دادن و سیاست ورزی در فرهنگ ما جایگاهی ندارد، برای خیلی ها به آب و آتش کشیدن کشور بخاطر یک حق مسلم ناچیز، سیاستی قابل قبول است.
نیروهای مقابل نظام هم خیلی متفاوت نیستند، آنها هم با باج دادن بیگانه اند، با کوتاه آمدن و سیاست ورزی بیگانه اند.
* * *
اگر مجاهدین خلق در سی سال قبل قیام مسلحانه نمی کردند و مانند یک گروه سیاسی سالها با حکومت مدارا می کردند و در صحنه سیاسی کشور باقی می ماندند از این مسیری که طی کردند بهتر نبود؟
به همین مذاکرات هسته ای توجه کنید، غربی ها چقدر باحوصله مذاکره می کنند با وجود آنکه میدانند این مذاکرات برای طرف ایرانی جدی نیست اما بازهم ناامید نمی شوند، حال آنرا مقایسه کنید با رفتار جنبش سبز!!
از وقوع تقلب تا اعتراض تمام عیار، چند روز یا حتی چند ساعت بیشتر طول نکشید.
ما فکر می کنیم از مذاکره چیزی حاصل نمی شود!!
ما اهل مذاکره، چانه زنی، مدارا، کوتاه آمدن، تحمل کردن و در یک کلام سیاست ورزی نیستیم.
چرا حکومت قبلی را خائن، وابسته، نوکر و ترسو میدانستیم.
چون آنها اهل سیاست بودند و ما نبودیم.
رفتار جنبش سبز، رفتارهای بعد از سال 76، رفتار گروهها پس از پیروزی انقلاب، رفتار دکتر مصدق، همگی از یک خانواده است.
باسلام خدمت اقای یوسفی عزیز-فرمایش شما صحیح ولی طرف مقابلشون همینطوره.و به این خاطر هردوطرف کسی مثل هاشمی را میکوبند.عسگراولادی دوکلمه حرف زد درجا تا تکفیرش هم رفتند..بله ما اینجوری هستیم .
پاسخحذفچرا وبلاگ شما به موضوع انتخابات نمی پردازد؟
پاسخحذفخیلی ها مانند شما هستند.
رفتار شما مانند جوانی است که خانواده اش گرسنه و درمانده است، اما او به هیچ شغلی مشغول نمی شود!!
چون منتظر شغل ایده آلش است.
تا گرسنگی خانواده را به او یادآوری می کنید، او در پاسخ از خوبی شغل مورد نظرش می گوید!!
. . .
آرزوها بجای خود باقی، اما ما باید فکری هم برای امروز خانواده مان بکنیم.
هفتاد میلیون انسان غرق در مشکل را نمی توان به حال خود رها کرد تا روزی که رهبران جنبش سبز از حصر آزاد شوند، سپس تایید صلاحیت و انتخاب شوند...
به میلیونها مرد و زن و کودکی که در زیر شلاق فقر قرار دارند نمی توان گفت:
منتظر باشید تا ما ابتدا آزادی و دمکراسی را بدست آوریم، بعد وضع شما خوب خواهد شد.