دموکراسیها را اگر از حیث شیوه مشارکت مردمی بخواهیم تقسیم کنیم، یک تقسیم بندی عام وجود دارد که از «دموکراسی مشارکتی و دموکراسی انتخاباتی» نام میبرد. در هر دوی این شیوهها «انتخابات» به عنوان راهکار رسمی و قانونی اعمال نظر وجود دارد، اما در «دموکراسی انتخاباتی» معمولا مشارکت مردم در اداره جامعه در همین رای دادن خلاصه میشود. هر چند سال یک بار مردم از خانههایشان خارج میشوند، تمام سهم خود از دخالت در اداره جامعه را در یک صندوق رای میاندازند. بار دیگر به خانههایشان برمیگردند و به این امید میمانند که منتخبین آنها به شعارها و وعدههایشان پایبند باشند.
در دموکراسی مشارکتی، مردم فارغ از اینکه چه نقشی در انتخابات داشتهاند، دخالت در اداره جامعه را از شیوهها دیگر نیز پی میگیرند. در احزاب، گروهها و به ویژه سازمانهای مردم نهاد (NGO) گرد هم میآیند و به صورت مداوم در تصمیمات عمومی مشارکت میکنند. در این شیوه از دموکراسی تغییرات حکومتی نمیتواند تغییری ناگهانی در مسیر حرکتی کشور ایجاد کند تا جایی که حتی میتوان مدعی شد نتیجه انتخابات اهمیتی حیاتی در سرنوشت کشور به وجود نخواهد آورد. در نهایت این برآیند نیروهای فعال در جامعه است که مسیر را مشخص میکند. در نقطه مقابل، دموکراسی انتخاباتی ممکن است با تغییرات ناگهانی همراه باشد. مثلا محمود احمدینژاد پس از محمدخاتمی رییس جمهور شود، تمامی سیاستهای پیشین را نادیده بگیرد و در مسیری کاملا متناقض گام بردارد. بدین ترتیب، در دموکراسیهای انتخاباتی حضور مردم پای صندوق رای همیشه حیاتی به نظر میرسد و معمولا مشارکت اجتماعی در انتخابات این نوع دموکراسی به مراتب بالاتر است.
این مقدمه را یادآوری کردم تا به بحث «حلقههای سبز» باز گردم. حلقههایی که از همان روزهای نخست شکلگیری جنبش سبز به صورت مداوم از آنها نام برده میشد اما در عمل هیچ گاه به صورت فراگیر و موثر شکل نگرفتند. ایراد کار از نگاه من در عادت دیرینه جامعه ایرانی به «دموکراسی انتخاباتی» بود. جامعه بیشکل و تودهای ما هیچ گاه فرصت مشارکت غیردولتی در عرصه جامعه و اداره کشور را پیدا نکرده است. گامهای کوچکی که در دوره هشت ساله اصلاحات برداشته شد نیز چندان ماندگار نبود. نتیجه این شد که همچنان فرهنگ کار حزبی و گروهی در کشور ما مهجور باقی ماند، تشکلهای مستقل شکل نگرفتند و همین امر مقاومت جامعه مدنی ایران در برابر تمامیتخواهیهای حکومتی و دخالتهای روزافزون دولت در زندگی روزمره شهروندان را تضعیف کرد.
حال در آستانه انتخابات مجلس نهم به نظر میرسد عزم عمومی فعالان سبز بر تحریم انتخابات متمرکز شده است. پس عملا قرار نیست از گزینه نمایندگان منتخب برای دخالت در وضعیت اداره کشور استفاده کنیم. این حقیقت سبب میشود تا ما به صورت ناخودآگاه به تنها گزینه ممکن سوق داده شویم، یعنی مخالفت خود را نه با انتخاب نمایندگان دگراندیش، بلکه با اعمال فشار اجتماعی به نمایش بگذاریم.
اگر قرار باشد تحریم انتخابات فرمایشی نتیجهبخش باشد، باید عزم اجتماعی برای بسیج جامعه در برابر تبلیغات حکومتی به ثمر بنشیند. باید راهکارهای جایگزینی به مردم ارایه شود تا متقاعد شوند برای دستیابی به مطالبات خود راه بهتری نسبت به حاضر شدن پای صندوق رای دارند. اینها یعنی باید گروههای غیردولتی برای دریافت مطالبات مردمی شکل بگیرند. گروههایی باید این مطالبات را باب شرایط و امکانات جامعه تحلیل کنند و از دل آنها شعار و برنامه استخراج کنند. گروه دیگری باید نتیجه کار را همچون پیام جنبش به گوش مردم برسانند. در تمامی این مراحل فعالان از امکانات تبلیغات دولتی محروم هستند و تنها باید بر ظرفیتهای اجتماعی تکیه کنند. حتی اگر چنین ظرفیتهایی وجود ندارد باید آن را پدید آورند. خلاصه امر اینکه برای نخستین بار ما ناچار هستیم خود را به زحمت بیندازیم و سهم خود در اداره جامعه را نه با یک برگ رای، بلکه با مشارکتی فعال ایفا کنیم. به باور من این گام بلندی است در گذار به سوی «دموکراسی مشارکتی» که از قبل آن نطفه «حلقههای سبز» نیز بسته خواهد شد.
همیشه این پرسش را داشته ام که چرا حلقه های سبز شکل نگرفتند. چرا پیوندهای ضعیف میان ما قوی تر نشد که هیچ ضعیف تر هم شد و ما را از هم دور کرد. تنها پاسخی که برای آن دارم این است که به عنوان شهروندان این کشور، بعد از مطالبه رای هایمان که به یغمای کودتا رفته بود و منتظر مانده بودیم تا تکلیف انتخابات مشخص شود که به شیوه ای قابل پیش بینی مشخص شد، وقتی هزینه های آشکار و پنهان به همه ما تحمیل میشد، فضا تندتر و تندتر می شد، این سوال برای همه مطرح بود که برای چه؟ شاید مرام و پایداری آنجا که باید مردم را به خیابان می برد، اما این سوال هم مطرح بود که چرا؟ و با چه هدفی؟ سوالی که هیچ گاه پاسخ مورد قبول و مورد اجماعی دریافت نکرد. اهدافی از سرنگونی و براندازی گرفته تا نهادینه سازی حقوق نیم بند شهروندی در همین قالب موجود حتی بدون تغییرات معین، از جانب این و آن مطرح شدند اما اینها برای یک جنبش اجتماعی کافی نیستند. هدق برای یک جنبش اجتماعی باید ملموس باشد؛ آن هم وقتی در شرایط مبارزه است. مبارزه ای که شاید پیروزی نزدیک هم می خواهد.
پاسخحذفبارها مطرح شده است که دموکراسی، آزادی و امثال آن در فرآیندهای سریع به دست نمی آیند یا دست کم پایدار نمی مانند. به گمان من بخش مهمی از بدنه جنبش سبز که خواسته هایشان و دورنماهایشان به هم شبیه و البته متکثر است، دچار مشکل هدف گذاری هستند. نخبگان طبق معمول دچار ضعف در ارائه هدف های قابل وصول و نیروهای سیاسی هم اسیر محدودیت های ساختارهای موجود هستند.
با توجه به آنچه گفتم و نوشته شما در لزوم گذار به دموکراسی مشارکتی، باید این نکته شفاف شود که هدف چیست. فکر نمی کنم تاثیر گذاری در تعیین سرنوشت انگیزه ای قابل پذیرش باشد. اصولاً رفتارهای مشارکت جویانه در قالب جنبشی که آخرین شیوه ممکن یعنی حضور خیابانی را در اولین روزهای ظهورش مورد استفاده قرار داد و صد البته آن را بی اثر کرد نمی تواند باز تعریف شود. اگر جنبش اصلاح طلبی را به عنوان یک جنبش مستقل از جنبش سبز بپذیریم شاید ظرفیت باز تعریف شیوه های مشارکت جویانه را داشته باشد و مورد توجه قرار گیرد. ادبیات مورد استفاده از جانب نخبگانی که خود را سبز می نامند، ادبیاتی مبارزه جویانه است. ادبیاتی که دارد با یک دشمن مشخص مبارزه می کند و آن دشمن در نهاد حکومت جست و جو می شود در صورتی که بخش قابل توجهی از موانع دموکراسی مشارکتی در زیرساخت های اجتماعی پنهان شده اند. ببخشید طولانی شد.
پاسخحذف