۴/۱۷/۱۳۹۰

نگاهی به مجموعه داستان «و حالا عصر است»



معرفی:

عنوان: و حالا عصر است
نویسنده: طیبه گوهری
ناشر: نشر ثالث
نوبت چاپ: چاپ اول-1388
95 صفحه – 2000 تومان

جای خالی «داستان پردازی»

قصه‌گویی کار دشواری است؛ یا بهتر بگویم؛ قصه‌پردازی کار دشواری است. اگر حس آشنایی را به تصویر بکشید فقط نقاشی کرده‌اید، هرچند نقاشی شما هنرمندانه و خوش آب و رنگ باشد، اما من «آفرینش» را حکایت دیگری می‌دانم. قصه‌پردازی یک جور آفرینش است. هرچند هیچ قصه‌ای نیست که ریشه در دنیای حقیقی و روی‌دادهای روزمره آن نداشته باشد، اما باز هم قصه‌پردازی آفرینش جهانی است که بی‌نیاز از تصویرهای پیشین می‌تواند مستقل بماند و همه اجزایش را خودش به همراه داشته باشد. این روزها من مجموعه داستان‌های کمی را می‌بینم که «قصه پردازی» کنند. «و حالا عصر است» یکی از همین مجموعه‌هاست که بیش از قصه پردازی، به تصویر‌سازی می‌پردازند.

از 12 داستان مجموعه، من 10 داستان را «تصویر‌سازی یک احساس و یا تجربه آشنا» قلمداد می‌کنم. این داستان‌ها بر پایه روایت‌های آشنایی استوار هستند که هر یک از ما در زندگی خود تجربه و یا در زندگی اطرافیانمان مشاهده کرده‌ایم. بدین ترتیب نویسنده بخش عمده‌ای از داستان را به تجربیات مخاطب محول می‌کند و امیدوار می‌ماند تا بتواند با ترسیم یک احساس مشابه، هم‌دلی خواننده را برانگیزد. در این موارد هیچ نیازی نیست که با یک داستان کامل سر و کار داشته باشیم. در واقع بخش عمده‌ای از داستان در دل خواننده نهفته است و تنها به مدد همکاری مشترک خواننده با متن است که داستان تکمیل می‌شود.

این شیوه از روایت با توجه به ساختار آن معمولا تاثیر دوگانه‌ای در مخاطبان ایجاد می‌کند. اگر مخاطب بتواند پازل‌های گمشده روایت را در تجربیات خود و یا اطرافیانش پیدا کند و تصویر کلی را تکمیل کند، احساس بسیار خوبی را تجربه خواهد کرد. این دست خوانندگان با متن و نویسنده آن احساس نزدیکی می‌کنند چرا که گمان می‌کنند نویسنده به طرز شگفت آوری توانسته است یک تجربه و یا احساس شخصی آن‌ها را به تصویر بکشد. در نقطه مقابل، اگر خواننده‌ای نتواند هیچ خاطره مشابهی با تصویر ترسیم شده پیدا کند احتمالا به کل با متن احساس بیگانگی می‌کند و آن را کاملا ناقص و فاقد ارزش خواهد یافت. (ناگفته پیداست که همه چیز صفر و یک نیست و مخاطبان میانی هم یافت می‌شوند.)

در مجموعه «و حالا عصر است» من می‌توانم ده تصویر آشنا را نام ببرم.

1- تصویر تکراری عاشق نگون بخت که در جست و جوی معشوق بی‌وفا سرگردان شده است. (داستان «هزار و یک بار»)

2- تصویر تاثیرات غیر مستقیم جنگ بر روی همسر یک جانباز. مرد قربانی مستقیم جنگ شده و اکنون زن است که برای پرداخت «سهم خودش از جنگ» به پای مرد می‌سوزد و فداکاری می‌کند. (داستان «آهه»)

3- تصویر زنی که به سرطان سینه مبتلا شده و کابوس ناقص شدن پیکرش او را دگرگون ساخته است. (داستان «لرزه‌های خیس»)

4- تصویر زن ثروتمندی که در جست و جوی عشق پول خود را به پای مردان می‌ریزد اما آنان از او «پله ترقی» می‌سازند و عبور می‌کنند. (داستان «پل»)

5- تصویر سرگیجه‌های کسی که عزیزی را از دست داده است. (داستان «چترباز»)

6- تصویر مادری که در پذیرش خبر شهادت فرزند مقاومت می‌کند. (داستان «پلاتین»)

7- تصویر دیگری از مادری که فرزندش را از دست می‌دهد. (داستان «اینجا همه خوابیده اند»)

8- تصویری بسیار کلیشه‌ای از مهاجرینی که همچنان دچار نوستالژی زندگی سنتی خود در میهن هستند. (داستان «نشانه‌های مفرغی»)

9- تصویر تردیدهای کابوس‌وار مردی که همسرش به خارج از کشور سفر کرده است. (داستان «و حالا عصر است*»)

10- تصویری از سرنوشت زنانی که گویا روی پیشانی آن‌ها داغ تیره بختی خورده است. (داستان «حلقه داغ»)

در تمامی این موارد به نظر می‌رسد عکسی از یک صحنه گرفته شده و نگارنده مشغول توصیف آن عکس است. اینجا تلاش نویسنده صرف توصیف احساس نهفته در تصویر می‌شود. قرار نیست این عکس به یک فیلم بدل شود و جلو یا عقب برود. همه چیز در همین لحظه خلاصه می‌شود و احساسی که در آن نهفته است.

ناگفته نماند که صرف تصویر‌سازی دلیل بر همسان بودن این ده داستان نمی‌شود. گذشته از تفاوت در زبان و شیوه روایت داستان، خلاقیت در ترسیم همین تصویر سازی‌ها نیز عامل تعیین کننده‌ای است. برای مثال داستان «پلاتین» هرچند به ماجرای کاملا تکراری بازگشت پیکر شهدا به میهن اختصاص دارد، اما در لحظاتی آنچنان استادانه تصویر شده است که ناخودآگاه می‌تواند اشک از دیده هر خواننده‌ای روان کند. در مقابل داستان «نشانه‌های مفرغی» نگاهی آنچنان کلیشه‌ای به مسئله مهاجرت دارد که خواننده حق داشته باشد قضاوت کند: «نگارنده این داستان حتی یک بار هم پایش را از مرزهای کشور بیرون نگذاشته است»!

در نقطه مقابل این ده داستان، من داستان «چشم‌های فرضی» را نمونه کاملی از یک داستان پردازی می‌دانم. هرچند موضوع آن لزوما جدید نیست، اما داستان کامل است و همه اجزا را در خود دارد. اینجا دیگر تلاش نمی‌شود که تنها یک احساس آشنا به تصویر کشیده شود. نویسنده زحمت خلق یک داستان کامل را می‌کشد و تلاش خود را بر همین آفرینش متمرکز می‌کند. از هر نظر که نگاه کنیم من این داستان را بهترین داستان مجموعه می‌دانم.

پی نوشت:

* داستان «و حالا عصر است» شباهت شگفت انگیزی به ماجرای فیلم «شب یلدا» دارد. برایم دشوار است که بپذیم نویسنده این داستان
اصلا آن فیلم را ندیده است. (یک تذکر پس از نگارش متن. رضا شکراللهی عزیز تذکر دادند که گویا نویسنده این داستان را پیش از ساخته شدن آن فیلم نوشته است که در این صورت چنین شباهتی بسیار جالب است)

دو نگاه متفاوت به این مجموعه داستان را از اینجا و اینجا بخوانید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر