معرفی:
عنوان: کهنه رباط
نویسنده: ژیلا تقی زاده
ناشر: کتابسرای تندیس
نوبت چاپ: چاپ اول 1389
80 صفحه، 1800 تومان
ادبیات در خدمت روانشناسی
بعضی کتابها کارکرد خاص دارند. یعنی از آغاز نویسنده آنها را با هدف کارکردی ویژه مینویسد. از آن دست داستانهایی نیست که همه بخوانند و لذت ببرند و یا هر کس بهاندازه ارتباطی که با آن برقرار کرد سهیم شود. تیری است که با هدفی مشخص رها میشود، میرود و میرود و در نهایت باید در جای اصلی خودش هم بنشیند. «کهنه رباط» به نظرم یکی از این آثار آمد. کتابی که گویا مخاطبش خوانندگانی است که داغ عزیزی دیده اند.
محور داستان زنی است که نمیتواند با سنگینی خبر مرگ فرزند کنار بیاید. ناخودآگاه این خبر را باور نمیکند و نادیده میگیرد. در ادامه داستان نمونههای دیگری هم به تصویر کشیده میشود که نتوانستهاند با خبرهای ناگوار زندگی خود کنار بیایند. در این موارد ذهن انسان که توانایی تحمل بار سنگین فاجعه را ندارد بهترین شیوه دفاعی را در نادیده گرفتن آن جست و جو میکند. گمان میکنم که این یک دریافت روانشناسی است و سخت باور میکنم که نگارنده «کهنه رباط» با مقدمات روانشناسی بیگانه باشد. در واقع از یک جنبه شاید بتوان گفت کتاب، خودآموز یک مسئله روانشناسی در قالب داستان است.
خواننده «کهنه رباط» میتواند خود را در جمع گروهی که هر یک به طریقی سوگوار شدهاند تصور کند، نمونههای مختلف را ببیند، شیوههای برخورد معمولا مشابه را درک کند و شاید در نهایت خودش هم در این بازی روایت گری وارد شود. باز هم گمان میکنم بر پایه همان دریافتهای روانشناسی، بازگو کردن حقیقت هولناکی که درکش از قدرت ذهن خارج است میتواند به سادهتر شدن آن حقیقت و قابل پذیرش شدنش کمک کند. با همین منظور گروههای مردمی بسیار در نقاط مختلف جهان شکل میگیرند تا با سخن گفتن از مصایب مشترکشان به یکدیگر برای درک و تحمل دشواریها کمک کنند. «کهنه رباط» به تنهایی نقش یکی از این حلقههای گروهی را بازی میکند.
فارغ از این کلیت، رد پای دریافتهای روانشناسی در برخی ریزه کاریهای کتاب هم به چشم میخورد. برای مثال جایی احسان خطاب به همسرش میگوید: «مهشید جان، میدونم از خیلیها رنجش داری ... چرا اسم هاشونو نمینویسی و چه میدونم، بعد یکی یکی نمیبخشیشونو فراموش نمیکنی؟» (ص7) . یک شیوه ساده برای غلبه بر بغض و کینه درونی که مشاوران خانواده هم میتوانند به شما پیشنهاد کنند و یا حتی اشارههای نصفه و نیمه به اختلاف گذشته میان مهشید و احسان. جایی که احسان تلاش میکرده است برای خودش یک جنبه از زندگی مجردی پیش از ازدواج را حفظ کند. این تلاش برای حفظ یک حریم شخصی و غیرمشترک هم نیازی است که چندان برای ما شناخته شده نیست و معمولا برای درک آن باید روانشناسان به کمک بشتابند.
اما همه این موارد تنها ناظر به محتوای اثر و قضاوت در مورد اهداف و کارکردهای آن است. آیا این بدان معناست که کتاب فاقد جنبههای ادبی و داستانی است؟ من اینگونه گمان نمیکنم. زبان روایت بسیار روان است و خواننده را به دشواری نمیاندازد. قرار نیست نویسنده ظرافتهای ادبیاش را به رخ مخاطب بکشد، پس اگر بتواند قلم خود را محو کند تا مخاطب احساس کند بدون واسطه در برابر داستان قرار گرفته است موفقیت بزرگی به دست آورده که به گمان من در «کهنه رباط» حاصل شده است. با این حال گاه از این شاخه به آن شاخه پریدنهای نویسنده آنچنان شتابی به خود میگیرد که مخاطب گیج میشود. از سوی دیگر به نظر میرسد اصرار نویسنده برای تمرکز بر پیام اصلی کتاب سبب شده تا به جزییات یک رمان بیتوجه باشد. علاقه چندانی به فضاسازی در این اثر به چشم نمیخورد. حتی شخصیتها هم چندان اهمیتی ندارند که بخواهند پرداخته شوند. همین امر هم آنچنان کتاب را به ایجاز میکشاند که عملا از حالت رمان خارج میشود و به شکل یک داستان بلند در میآید.
در نهایت اینکه «کهنه رباط» به عنوان یک اثر ادبی کتاب متوسطی است، اما اگر در میان اطرافیان سوگواری را سراغ داشتید که همچنان در بهت به سر میبرد و نتوانسته با سنگینی داغ خود کنار بیاید، شاید خواندن این کتاب به مراتب تاثیرگزارتر از مشاورههای پراکنده باشد.
پینوشت:
نگاهی دیگر به کتاب را از اینجا بخوانید.
محور داستان زنی است که نمیتواند با سنگینی خبر مرگ فرزند کنار بیاید. ناخودآگاه این خبر را باور نمیکند و نادیده میگیرد. در ادامه داستان نمونههای دیگری هم به تصویر کشیده میشود که نتوانستهاند با خبرهای ناگوار زندگی خود کنار بیایند. در این موارد ذهن انسان که توانایی تحمل بار سنگین فاجعه را ندارد بهترین شیوه دفاعی را در نادیده گرفتن آن جست و جو میکند. گمان میکنم که این یک دریافت روانشناسی است و سخت باور میکنم که نگارنده «کهنه رباط» با مقدمات روانشناسی بیگانه باشد. در واقع از یک جنبه شاید بتوان گفت کتاب، خودآموز یک مسئله روانشناسی در قالب داستان است.
خواننده «کهنه رباط» میتواند خود را در جمع گروهی که هر یک به طریقی سوگوار شدهاند تصور کند، نمونههای مختلف را ببیند، شیوههای برخورد معمولا مشابه را درک کند و شاید در نهایت خودش هم در این بازی روایت گری وارد شود. باز هم گمان میکنم بر پایه همان دریافتهای روانشناسی، بازگو کردن حقیقت هولناکی که درکش از قدرت ذهن خارج است میتواند به سادهتر شدن آن حقیقت و قابل پذیرش شدنش کمک کند. با همین منظور گروههای مردمی بسیار در نقاط مختلف جهان شکل میگیرند تا با سخن گفتن از مصایب مشترکشان به یکدیگر برای درک و تحمل دشواریها کمک کنند. «کهنه رباط» به تنهایی نقش یکی از این حلقههای گروهی را بازی میکند.
فارغ از این کلیت، رد پای دریافتهای روانشناسی در برخی ریزه کاریهای کتاب هم به چشم میخورد. برای مثال جایی احسان خطاب به همسرش میگوید: «مهشید جان، میدونم از خیلیها رنجش داری ... چرا اسم هاشونو نمینویسی و چه میدونم، بعد یکی یکی نمیبخشیشونو فراموش نمیکنی؟» (ص7) . یک شیوه ساده برای غلبه بر بغض و کینه درونی که مشاوران خانواده هم میتوانند به شما پیشنهاد کنند و یا حتی اشارههای نصفه و نیمه به اختلاف گذشته میان مهشید و احسان. جایی که احسان تلاش میکرده است برای خودش یک جنبه از زندگی مجردی پیش از ازدواج را حفظ کند. این تلاش برای حفظ یک حریم شخصی و غیرمشترک هم نیازی است که چندان برای ما شناخته شده نیست و معمولا برای درک آن باید روانشناسان به کمک بشتابند.
اما همه این موارد تنها ناظر به محتوای اثر و قضاوت در مورد اهداف و کارکردهای آن است. آیا این بدان معناست که کتاب فاقد جنبههای ادبی و داستانی است؟ من اینگونه گمان نمیکنم. زبان روایت بسیار روان است و خواننده را به دشواری نمیاندازد. قرار نیست نویسنده ظرافتهای ادبیاش را به رخ مخاطب بکشد، پس اگر بتواند قلم خود را محو کند تا مخاطب احساس کند بدون واسطه در برابر داستان قرار گرفته است موفقیت بزرگی به دست آورده که به گمان من در «کهنه رباط» حاصل شده است. با این حال گاه از این شاخه به آن شاخه پریدنهای نویسنده آنچنان شتابی به خود میگیرد که مخاطب گیج میشود. از سوی دیگر به نظر میرسد اصرار نویسنده برای تمرکز بر پیام اصلی کتاب سبب شده تا به جزییات یک رمان بیتوجه باشد. علاقه چندانی به فضاسازی در این اثر به چشم نمیخورد. حتی شخصیتها هم چندان اهمیتی ندارند که بخواهند پرداخته شوند. همین امر هم آنچنان کتاب را به ایجاز میکشاند که عملا از حالت رمان خارج میشود و به شکل یک داستان بلند در میآید.
در نهایت اینکه «کهنه رباط» به عنوان یک اثر ادبی کتاب متوسطی است، اما اگر در میان اطرافیان سوگواری را سراغ داشتید که همچنان در بهت به سر میبرد و نتوانسته با سنگینی داغ خود کنار بیاید، شاید خواندن این کتاب به مراتب تاثیرگزارتر از مشاورههای پراکنده باشد.
پینوشت:
نگاهی دیگر به کتاب را از اینجا بخوانید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر