۵/۲۸/۱۴۰۰

لحظه آفرینش مرگ


 

کلیپ پیوست این پست، یک عاشقانه تراژیک است که شاید آن را با صدای «عارف» شنیده باشید. متن شعر، لحظه سوزناک جدایی عاشق و معشوق است، اما ما دلیل این جدایی را متوجه نمی‌شویم. ظاهرا نه تنها عاشق از صمیم قلب معشوق را دوست دارد، بلکه چشمان اشک‌بار معشوق نیز از دوجانبه بودن این عشق حکایت می‌کند. بدین ترتیب، شاید ده‌ها سال است که این ترانه خوانده و شنیده شده باشد، بدون اینکه مشخص شود دلیل این جدایی چیست. دلیلی که شباهتی عجیب به یک ترانه ماندگار دیگر دارد.

ترانه معروف «مرا ببوس» با صدای «حسن گلنراقی» در خاطره ایرانیان ماندگار شده است؛ در زیبایی ترانه و اجرای آن شکی نیست، اما شاید یکی دیگر از عوامل شهرت و محبوبیت ترانه، برخی حواشی و روایت‌هایی حول آن باشند. ادعاهایی مبنی بر اینکه این عاشقانه تراژیک پیوندی با کودتای ۲۸ مرداد دارد و از زبان افسری سروده شده که به دست کودتاگران سال ۳۲ اعدام شده است. گویا این روایت‌ها معتبر نیستند و من هم تخصصی در صحت‌سنجی دقیق آن‌ها ندارم، نکته مهم برای من فقط شباهت موضوع آن با ترانه پیوست است: باز هم یک وداع تلخ میان عاشق و معشوق که همچنان دلیل آن مشخص نبوده، اما وقتی روایت‌های مربوط به اعدام و کودتا از راه رسیده، به شدت به دل مخاطب نشسته است؛ در واقع، این روایت‌ها توانسته‌اند به سوال مهم «چرا از هم جدا می‌شوند؟»، پاسخ تراژیکی بدهند که روح شاعرانه و عاشقانه ایرانیان را به نوستالژی مقاومت در برابر کودتا و استبداد پیوند می‌زند.

بدین ترتیب، شاید ترانه قدیمی جناب عارف هم می‌توانست سرنوشت و شهرت به کلی متفاوتی پیدا کند، اگر نام شاعر آن و در نتیجه، بهانه سرودن‌اش زودتر مشخص و معروف می‌شد؛ چرا که «انوش صالحی» در کتاب بسیار خواندنی و محققانه «مصطفی شعاعیان و رمانتیسم انقلابی» به نقل از «اصغر منجمی» از دوستان نزدیک شعاعیان مدعی می‌شود که شاعر اصلی این ترانه، شعاعیان، این چریک نام‌آشنای دهه پنجاه بوده است.

به روایت صالحی، مصطفی این شعر را در سال ۱۳۴۹ و زمانی که قصد داشت از معشوق خود جدا شده و قدم در راه مبارزه مسلحانه بگذارد سروده است و جالب‌تر اینکه گویا از منجمی خواسته تا این راز را فاش نکند. از این نظر شاید پیمان‌شکنی جناب منجمی شبیه به عهدشکنی «ماکس برود» دوست مورد اعتماد «کافکا» باشد که بر خلاق قولی که به او داده بود آثارش را نسوزاند. به هر حال گمان می‌کنم این روایت، حداقل یک پاسخ قابل قبول به متن شعر می‌دهد و با چنین رویکردی اگر دوباره به سراغ ترانه برویم، این لحظه وداع سوزناک حس و حال متفاوتی به خود می‌گیرد.

این یادداشت کوتاه با این مقدمه متفاوت، بی‌شک فرصتی برای تحلیل مبارزات چریکی علیه رژیم پهلوی نیست. نقد و نگاه من هم به ویژه به چپ‌گرایی چریک‌ها و حتی روشنفکران دهه پنجاه به جای خود باقی است؛ اما با توجه به ارادت و علاقه ویژه‌ای که به شخصیت دوست‌داشتنی، صادق و انسانی مصطفی شعاعیان دارم، در مرور سرگذشت تراژیک او، لحظه سرودن این شعر را بزرگترین نقطه عطف، و البته نقطه سقوط می‌دانم.

به باور من، والاترین و اصلی‌ترین هدف مبارزه علیه استبداد، قطعا دفاع و گرامی‌داشت زندگی است. به تعبیر زیبای میرحسین در بیانیه شماره ۱۳، «مبارزه امری مقدس است، اما دائمی نیست. آنچه دائمی است زندگی است». بدین ترتیب، چه بهتر که این امکان را فراهم کنیم که بتوانیم مبارزه را به زیست روزمره خود پیوند بدهیم و به قول معروف «مبارزه را زندگی کنیم». اما اگر به هر دلیلی، یک زمانی احساس کردیم که میان مبارزه با زندگی تضادی وجود دارد که باید یکی را انتخاب کنیم، این زندگی نیست که باید قربانی مبارزه شود.

فارغ از تمامی تحلیل‌های نظری و تاریخی، به نظرم می‌توان ایراد کار مصطفی شعاعیان و بسیاری از هم‌نسل‌های او را در همین بزنگاه و در همین انتخاب خلاصه کرد: «جایی که زندگی را به قصد مبارزه ترک گفتند». یعنی دقیقا در لحظه آفرینش همین شعر، لحظه‌ای که زندگی مرد و مرگ آغاز شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر