۳/۰۹/۱۳۹۷

چهار تیشه‌ای که به ریشه آموزش و پرورش زدیم



قرار بود «معلمی شغل انبیا» باشد. شاید زمانی بود؛ شاید هم هنوز باشد. بی‌شک میلیون‌ها معلم در ایران و جهان هنوز هم صادقانه و پیامبرگونه وقت و عمر خود را فدای دانش‌آموزان‌شان می‌کنند؛ اما دست‌کم فجایعی همچون خبر آزار جنسی اخیر به ما تلنگرهایی می‌زند که بد نیست گه‌گاه، دست از تعارف و تمجید معمول برداریم و نگاهی آسیب‌شناسانه به وضعیت آموزش و پرورش کشور بیندازیم. بنای کهنی که به باور ما، طی چهار دهه‌ای که از پیروزی انقلاب می‌گذرد، دست‌کم ۴ تیشه مهلک به بنیان آن وارد شده است:

نخست: گزینش

شوم‌ترین میراث انقلاب؛ دست‌مایه‌ای برای مهندسی اجتماعی. حذف و استضعاف تمام آنانکه «خودی» نبودند. ایجاد رانت برای اقشار خاص (معروف به حزب‌اللهی) و از همه بدتر، ترویج فرهنگ تزویر و ریا در میان آنانی که اعتقادی به مدل‌های مطلوب حکومتی نداشتند. آموزش و پرورش، بی‌شک بزرگترین قربانی سد گزینش بود. هرچند، در ظاهر امر، فیلترهای گزینش در همه‌جا یکسان عمل می‌کرد، اما واقعیت این است که برای یک کارمند اداری یا یک نیروی فنی، آغشته شدن و تن دادن به فرهنگ تظاهر و تزویر چندان مهلک نباشد. معلمی اما، یکسره با همین خلقیات انسانی در ارتباط است. اگر ما معلم را مجبور به ریاکاری کنیم، آن‌ها چه چیز می‌خواهند به فرزندانمان آموزش دهند؟

دوم: بازاری کردن معادلات مدارس

دومین تیشه عمیقی که به آموزش و پرورش ما وارد شد، بحث خصوصی‌سازی بود. مدارس غیرانتفاعی، در ابتدا با هدف کمک به دولت و بهبود کیفیت آموزش و پرورش رونق پیدا کردند. با این حال، خیلی زود بازار رقابتی، بنیان فلسفی این مدارس را دگرگون ساخت. سیطره معیار «جذب هرچه بیشتر دانش‌آموز» آن هم با افزایش نجومی شهریه‌ها، کار مدارس غیرانتفاعی را به جایی رساند که عملا به بنگاه‌های پرزرق و برقی بدل شدند که تنها هدف‌شان جلب رضایت مشتری، «به هر قیمتی» است. سیطره این «ذهنیت بازاری»، بر آموزش و پرورش تقریبا در تمام دنیا یک خطر قرمز به حساب می‌آید. کافی است بدانید که در آمریکا، به عنوان نماد بزرگترین «سرمایه‌داری» جهانی، تنها ۷درصد مدارس خصوصی هستند و بالغ بر ۹۳ درصد دیگر دولتی‌اند. در حالی که در کشور ما، درصد دانش‌آموزان محصل در مدارس غیرانتفاعی از مرز ۱۱درصد هم عبور کرده و به سرعت در حال پیشرفت است.

سوم: سقوط سطح زندگی معلمان

حقیقت غیرقابل انکاری است که کاهش جذابیت‌های مالی، به کاهش کیفیت نیروها منجر خواهد شد. شاید دشوار بتوان سطح درآمدی معلمان ایرانی را با همتایان کشورهای پیشرفته جهان مقایسه کرد، اما دست‌کم یک معیار ساده برای این مقایسه می‌توان پیشنهاد داد: مقایسه درآمد معلمان هرکشور، به نسبت میانگین درآمدهای همان کشور!

آمارهای بسیار زیادی وجود دارد که نشان می‌دهد در کشورهای پیشرفته جهان، سطح درآمد معلمان اگر نه هم رده پزشکان یا مهندسان، بلکه دست‌کم بسیار نزدیک به میانگین این گروه‌ها قرار دارد. اما شکاف درآمدی معلمان ایرانی با چنین مشاغلی بسیار چشم‌گیر است. خبرگزاری فارس، در این مورد آمارهایی ارائه کرده که نشان می‌دهد اساسا میانگین حقوق معلمان ایرانی، حدود نصف میانگین درآمد سرانه ایرانیان است که این خود نشان دهنده جایگاه و اهمیتی است که ما برای آموزش و پرورش خود ایجاد کرده‌ایم.

چهارم: انکار کردن دستاوردهای علمی جهان

در نهایت آنکه، خاطرات تلخ مدرسه‌سوزی‌ها در دوران مشروطیت، هنوز هم به اشکال جدیدی در نظام آموزشی ما تکرار می‌شود. تداوم سیطره سنتی‌ترین تفکراتی که در دوره مشروطه مدارس را مایه انحراف جامعه می‌دانست (فتوایی وجود دارد که می‌گوید «شیمی حرام است»!) و در دهه ۴۰ مدرسه رفتن دختران را مایه گسترش فساد و فحشا می‌خواند، امروز هم به همان شیوه و با همان ادبیات پیشرفته‌ترین دستاوردهای نظام‌های آموزشی جهان را به چوب «ترویج فرهنگ منحط غربی» می‌راند. به یاد بیاورید که چه کسانی و با چه هیاهویی، اجرایی شدن اسناد چشم‌انداز ۲۰۳۰ یونسکو را باعث گسترش بی‌بند و باری در مدارس قلمداد کردند و جلوی‌اش را گرفتند. حالا که فاجعه دیگری از آزار و اذیت جنسی کودکان‌مان منتشر شده، آیا حضرات می‌پذیرند که طراحان سند ۲۰۳۰، محصول یک عمر تجربه و دانش نوین آموزشی را به کار گرفته بودند و اتفاقا همین فجایع را دیده بودند که می‌خواستند کودکان را با مفاهیمی از قبیل آزارهای جنسی آشنا کنند؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر