۵/۱۸/۱۳۹۱

نگاهی به فیلم «پرسه در مه»


 روایتی مسکوت در میان سوت‌های ممتد

فرقی نمی‌کند قصد نوشتن یک گزارش خوب را داشته باشید، یا یک رمان خوب و یا حتی ساختن یک فیلم خوب. در همه این موارد یک اصل کلی را می‌توانید با خود تکرار کنید: «برایم توضیح نده؛ به من نشان بده». به باور من، این تصویرسازی دقیقا همان انتظاری بود که از «پرسه در مه» می‌رفت اما برآورده نشد.

اینکه فیلم، یک سر و گردن بالاتر از سطح فیلم‌های در حال اکران است برای من دلیل نمی‌شود که نقاط ضعف عمده آن را نبینم و اینکه تنها بر این نقاط ضعف انگشت می‌گذارم اصلا بدین معنا نیست که از تماشای فیلم لذت نبردم و در دو روز پیاپی دو بار آن را تماشا نکردم. فیلم آنقدر خوش‌ساخت است که تنها تماشای تصاویر آن می‌تواند بهانه کافی برای میخکوب کردن مخاطب باشد. بازی‌های دل‌نشین شهاب حسینی و لیلا حاتمی، در کنار فیلم‌برداری خلاقانه‌ای که دقیقا متناسب یک ذهن پریشان بود نظر هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کند و در عین حال سطح توقع و انتظار را هم بالا می‌برد.

نخستین و برجسته‌ترین نقطه ضعف فیلم از نگاه من، ترسیم نشدن دلایل و مراحل سقوط «امین» (با بازی شهاب حسینی) بود. هنرمندی که به نظر می‌رسد از نبوغ بالایی هم برخوردار است، اما دچار نوعی بیماری روانی می‌شود. در سرش صدای سوتی پیوسته، همچون یک «نت مداوم» می‌شنود و کارش به جنون می‌کشد. این‌ها، نه تصویرسازی‌های فیلم، بلکه صرفا روایاتی است که کارگردان از زبان بازیگران برایمان «تعریف» می‌کند. ما نمی‌دانیم امین چرا به این وضعیت دچار می‌شود. ما حتی تصویر روشنی از او پیش از گرفتار شدن به این وضعیت نداریم. در مراحل سیر این سقوط را همراه نمی‌شویم و اگر هم چیزی می‌بینیم شیب همواری را احساس نمی‌کنیم.

درست در موازات همین اخلال در روند سقوط امین، روابط میان او و همسرش نیز نامتوازن به پیش می‌رود. ما شاهد یک رابطه عاشقانه و عمیق نیستیم که هرچه به پیش برویم به سردی و در نهایت نفرت منجر شود. در همان روزهای نخستین زندگی مشترک و در جریان یک گفت و گو هنگام شستن ظروف متوجه می‌شویم که امین همواره (از کی؟ نمی‌دانیم!) نسبت به همسرش بی‌توجه بوده و این مسئله با اعتراض رویا (با بازی لیلا حاتمی) همراه است. این سطح از اختلاف نمی‌تواند به دوران اوج عاطفی یک رابطه عاشقانه مربوط باشد. بعدها و با سقوط ناگهانی امین نیز ما هیچ تغییر همواری در رفتار رویا نمی‌بینیم. او در صحنه‌هایی که امین عملی غیرمنطقی انجام می‌دهد معمولا فردی منفعل است. در این مسیر باز هم کارگردان که هیچ فراز و فرودی را به تصویر نکشیده ناچار می‌شود از زبان خود رویا (در گفت و گو با استاد دانشگاه) برایمان تعریف کند که «من دیگر نمی‌توانم تحمل کنم».

قطعا می‌توان پذیرفت که در انتهای مسیر کار برای رویا به مرحله‌ای غیرقابل تحمل رسیده و باز هم می‌توان پذیرفت که این دو در برخوردهای نخستین رابطه عاشقانه‌ای با هم داشته‌اند. مشکل من، با مسیری است که این دو نقطه آغازین و انتهایی را به هم پیوند می‌دهد و باید کل بدنه فیلم را شامل شود و گام به گام مراحل این تغییرات را به تصویر بکشد، اما عملا فیلم در انجام آن عاجز می‌ماند.

انتقاد دیگر من به فیلم، زاویه روایت داستان است. فیلم از زبان «امین» و آن هم در بستر بیماری و مرگ روایت می‌شود. بدین ترتیب حداقل انتظار این است که تمام ماجرا از زاویه نگاه او مشاهده شود. با این حال در لحظات به نسبت پراهمیتی از فیلم ما تنها با «رویا» مواجه هستیم. حکایت «رویا» بدون «امین»، داستان دیگری است که هرچه برای مخاطب جذاب باشد و هرقدر ظرفیت پرداخت داشته باشد، در روایت امین نمی‌گنجد. اصرار من اینجا این نیست که در سینما هم دقیقا زاویه نگاه را به مانند ادبیات تثبیت کنیم؛ اما دست کم برای من این قابلیت سینما در عبور از برخی قواعد ادبیات داستانی نمی‌تواند توجیه کننده فیلمی باشد که کارش را با امین و از زاویه نگاه او آغاز می‌کند و با رویا و آینده و احساسات او به اتمام می‌رساند. در واقع من گمان می‌کنم تنها دلیلی که سبب شده است کارگردان، به جای رویا، مسوولیت روایت را بر عهده امین بگذارد، صرفا و صرفا جذابیتی است که یک «راوی در بستر مرگ» دارد. در غیر این صورت، قطعا و از هر منظری که بخواهیم حساب کنیم راوی این داستان باید «رویا» باشد. اتفاقا اگر این تغییر زاویه روایت انجام می‌شد و وضعیت امین نیز صرفا از نظرگاه رویا به این شکل روایت می‌شد، آن وقت بخشی از مشکل نخستین فیلم هم برطرف می‌شد. یعنی وقتی ما از نگاه رویا به امین بنگریم، می‌توانیم بپذیریم که قادر به نفوذ در ذهن او و دریافت دقیق احساسات او در مسیر سقوط نیستیم، بلکه تنها برون‌داد و نتیجه اعمالش را می‌بینیم.

در هر صورت، «پرسه در مه» از نظر من فیلمی است قابل تحسین که قطعا می‌تواند نظر مخاطب خاص سینما را به خود جلب کند. پس اگر شما فرصت یک بار تماشای فیلم را به دست آوردید، پیشنهاد می‌کنم یک بار دیگر فیلم را ببینید و این بار سعی کنید به تیاتری که در طول فیلم با بازی لیلا حاتمی در جریان است دقت کنید. شاید خلاصه و عصاره کل داستان و رکود و سکون زندگی را در مدلی کوچک‌تر پیدا کردید.

پی‌نوشت:
در مورد همین فیلم بخوانید:

«پرسه در مه»: وبلاگ «قاضی تائب»
«پرسه در مه»: وبلاگ «آبی»

۸ نظر:

  1. ناشناس۱۹/۵/۹۱

    این فیلم یک تقلید سطحی از موضوع فیلم "ذهن زیبا" است که مقداری با داستان زندگی ونگوگ در هم آمیخته است.

    پاسخحذف
  2. ناشناس۱۹/۵/۹۱

    ba nazaret dar morede ravie dastan moafegh nistam az nazare man chon yek zehne azad (joda az badan dar hale koma)dastano revayat mikone mitoone az dide baghie ham dastano jelo bebare mese khabi ke man mibinam va toosh zehnam bejaye baghie afrade hazer too khab ba man va hata ba baghie harf mizaneo hata javabeshoono ham mishnave!!!
    man dar kol dosdashtam aslan dastani revayat nemishod be nazare man shenidane dastan ba sedaye amin chize ezafi bood
    mitoonest shojaane tar sakhte beshe lazem nabood nokte film ro vase mokhatab tozih bede in to inja bedoone man ham didam onjash ke kamelan mokhatabo rooshan mikone ke pesare khoonevade tarkeshoon karde
    ba baghie tarifaee ke az film kardi kamelan moafegham va fekmikonam age tavakoli shoja tar film besaze zarar nakone la aghal man ke asheghesh misham!!!
    harchand hamin alanam vaghean joze behtarinaie mane
    pishnahad mikonam filme (stay) sakhte sale 2005 ro age nadidi bebin shayad age oono nadide boodam be parse dar meh 10 az 10 midadam

    پاسخحذف
  3. ناشناس۱۹/۵/۹۱

    قطعا فیلم اینجا بدون من فیلم بهتری از توکلی بود . پرسه در مه ، تصویر گر آشفتگی روحی یک هنرمند است اما این نباید دلیلی برای آشفته روایت کردن باشد . در تمام طول فیلم این سوال همراه مخاطب است که خب چرا این هنرمند این طور شده؟ چه چیز این نت ممتد را وارد مغز این هنرمند کرده؟ وشما به خوبی به این نکته اشاره کردید.توکلی فیلم ساز خوب و بزرگ سینمای ایران در آینده خواهد بودچون تصویر را خوب می شناسد اما به شرطی موفق خواهد شد که ساختار فیلم را قربانی بیان نکات ظریف و غیر ضروری نکند. من هم مثل دوست قبلی فکر می کنم توکلی باید شجاعانه تر فیلم بسازه اما بر خلاف ایشان فکر می کنم شجاعتش رو باید با بیان واضح تر و جسورانه تر از مسایلش نشون بده و از طرح مسئله برای مخاطب نترسه . نباید دچار اپیدمی که بین بعضی از فیلم سازها هست بشه که اصلا مسئله ای رو برای مخاطب طرح نمی کنن تا بتونن بعدهااز زیر هر نقدی فرار کنن.

    پاسخحذف
  4. ناشناس۱۹/۵/۹۱

    من فیلم را 4بار دیدم و با این نقد شما اصلا موافق نیستم به نظرم بهتر یکبار دیگه فیلم را به خصوص 5 دقیقه اول را نگاه کنید
    اول فیلم امین روی تخت بیمارستان در اخرین روز زندگی وتنها میدونه که الان در کماست امین صداهای اطراف را هیشنوه و سعی میکنه دنیا اطرافش را بسازه با صدای موسیقی نوازنده میشه و با صدای سوت! قطع دستگاه های بیمارستان(البته نظر من چون با قطع سوت میمره) شروع به سقوط در دنیا خودش میکنه...
    زاویه دید رویا را هم خود امین در ذهنش میسازه
    اخر فیلم هم امین که دلش نمیاد رویا را همین جور رها کنه و همین طور کسی باید بیاد روی فبرش به آینده هم میره
    به نظرم فقط تا حدودی تیاتر همخونی کامل نداشت و برای جذابیت بود
    واینکه به به نظرم بهرام توکلی اگزیستانسیالیسته!

    پاسخحذف
  5. به نظر من ، رویا ، از اسمش هم پیداست که رویاست ... من فیلم رو یه بار ولی با دقت دیدم ... یه بیمار روی تخت و توی کماست و داره برای خودش سناریو مینویسه ... شاید این اصلا موزیسین نباشه خودش هم میگه ، میتونم هر چیزی باشم ... این فیلم یه برداشت آزاد از یکی از فیلمهای آلفردهیچکاکه که من فک کنم 8 سالم بود دیدمش ... یه بیمار فلج شده که همه جای بدنش ، الا انگشت کوچیکه ی یکی از دستهاش ، کار نمیکرد ... اون بیمار ، مراحل کالبد شکافی خودش رو ، با چشمهایی که مردمکشون بی تحرک هست میبینه و هر چی از اعماق وجودش فریاد میکشه ، صداش به گوش کسی نمیرسه ... با تلاش بسیار ، انگشتش رو موفق میشه لحظه ی آخر تکون بده که به چشم دکتر نمیاد و بعد مشخص میشه که این مرد ، بلاهایی سر این دکتر آورده و بعد به این حادثه دچار شده و شاید دکتر حرکت دستش رو دیده و نادیده گرفته ...
    من فکر میکنم آخر داستان ، یعنی امین فقط توی رویاش داشته این سناریو رو مینوشته و حتی رو به موتی وجود نداشته ، چون از زبون امین میشنویم که رویا رو تو دانشگاه دیده و بعد آخر داستان میبینیم که امین به رویا میگه من دوست برادرت هستم و برات یه جعبه آوردم ...

    پاسخحذف
  6. ناشناس۲۲/۵/۹۱

    هنوز نفهمیده‌ام شما دقیقن چه کاره‌اید؟ تحلیلگر سیاسی؟ منتقد فیلم؟ منتقد تئاتر؟ مگر می‌شود همه‌ی این‌ها با هم باشد؟ نمی‌شود. نظرتان محترم، ولی منتقد سینما نیستید و فکر نکنید اگر فیلمی را خریده‌اید و دیده‌اید نظرتان لزومن برای دیگران مهم است. از سیاست بنویسید که انگار همه‌ی زندگی شماست.

    پاسخحذف
  7. ناشناس۲۲/۵/۹۱

    سیاست علم است. نقد سیاسی نوشتن هم آسان نیست. چرا فکر می‌کنید حق دارید به هر دلیلی منتقد سینما هم باشید؟ چند کتاب درباره‌ی تحلیل سینما خوانده‌اید؟ آیا هنر سینمای بوردول را خوانده‌اید؟ درباره‌ی شیوه‌های روایت در سینما چه‌قدر اطلاع دارید؟ درباره‌ی جنون و دیوانگی و قفل شدن ذهن نابغه‌ها چه‌طور؟ هرکسی باید کاری را بکند که بلد است. آیا تا به حال دیده‌اید فرید ذکریا نقد فیلم و نقد تئاتر بنویسد؟ آیا تا به حال نقدی درباره‌ی یک قطعه‌ی موسیقی نوشته؟ به صرف این‌که وبلاگ پرخواننده‌ای دارید حق ندارید درباره‌ی همه‌چیز نظر بدهید؛ آن هم در مقام منتقد!

    پاسخحذف
  8. ناشناس۱۶/۱۰/۹۲

    می دونید؛ دو تا چیز هستن: اول اینکه امین واقعن همه‌ی اینارو تصور می کنه. انگار خیلی تماشاچی ها اینو یادشون میره در حالی که خودِ توکلی یه جا گفته ایده‌ی اصلی همین تخیل ِ یه شخصیتِ تو کما، در مورد زندگی‌شه. اون تئاتر هم واضحن ارتباطِ مستقیمی داره با داستانی که در جریانه. حتی اولین صحنه‌ی قصه‌ی امین گمانم رو به فیلمبرداریِ "آنا کارنینا" برد، که همه چیز در قالب یه تئاتر بزرگ رخ می ده (البته که فیلم قبل ِ آنا کارنینا ساخته شده و صرفا من اول این یکی رو دیدم)
    دوم اینکه واقعا واقعا واقعا واقعا فیلم حتی ذره ای شباهت به ذهن ِ زیبا نداره و گویا یکی که این حرف رو اولین بار زده بقیه خیلی خوششون اومده که دارن تکرار می کنن! اولین فرق شون اینه که جان نش حقیقتن یه نابغه ریاضی بود که بعدن می بینیم نوبل هم برد در حالی که شاید نبوغ ِ امین واقعی نباشه. شاید استادش راس بگه و اینا هم تو ذهنش باشه. دومین فرق اینه که جان نش به یه بیماری که کاملن "بیماری" در معنای قابل ِ لمس ِشه دچار می شه. شیزوفرنی با توهم همراهه در حالی که امین توهم نمی زنه. مشکل امین بیشتر شبیهِ خود آزاریه به نظرم، نه که خودآزاری بیماری ِ روانی نباشه ولی قطعن از ریشه و پایه با مشکل ِ جان نش فرق داره. سومین تفاوت بر می گرده به قسمتِ اولِ کامنتم؛ اینکه فیلم تا حدِ زیادی به "احتمال" وابسته ست، که تو ذهنِ زیبا کوچکترین نقشی نداره. این یکی از مشکلاییه که کسی بهش اشاره نکرده تو نقداش. بیشتر منو یادِ چیزی مثل "مستر نوبادی"ِ ژاکو ون درمل میندازه؛ با این تفاوت که این روندِ تاکید بر احتمالی بودنِ قضیه وسطِ راه گم میشه و به نظرم کارگردان خودشم یادش میره اول ِ فیلم داشته چی می گفته.
    و حالا مهمترین و عمده ترین تفاوتِ این دو اینه که واقعن ما کِی می گیم دو داستان به هم شبیهن؟ آیا صرفِ مشابه بودنِ موضوع ِ اولیه واسه قضاوت کردن کافیه؟ آیا اگه دو نویسنده/کارگردان/هنرمند/اصن دو آشپز، یک موضوع/ایده/ماده اولیه رو دستمایه کارشون قرار بدن نتیجه نهایی واقعن شبیه میشه؟ آیا پرداختِ قصه و روندی که کارگردان نشون می ده و مهمتر از همه پیام ِ اثر هیچ اهمیت نداره در این میان؟
    و یک بار هم حتی شنیدم با "آبی" مقایسه ش کردن. امیدوارم که در موردِ دو فیلم متفاوت بوده باشه، چون اون آبی ئی که من میشناسمو کیشلوفسکی کارگردانی کرده و در موردِ شباهتش با این فیلم تنها که دارم بزنم اینه که Where's The Heck!!؟؟؟؟!!

    پاسخحذف