از نوک مژگان می زنی تیرم چند
تیرم چند
تیرم چند
غم عشقت مرا از پا افکند
پا افکند
پا افکند...»
این ایرانی عاشق مسلکت و عارف پیشه هزاران سال اینچنین در غم بی وفایی یار خواند و افسوس خورد و پیر شد، اما تنها راه حلی که برای مهار این خونریز به ذهنش رسید نصیحت و تمنا بود:
«عشقت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی - یارب روا مباشد، خونریز را حمایت»
اصلا از اینها گذشته، به نظر آن ایرانی بی نوا که هزاران سال استبداد جباران را تحمل کرده بود، از این استبداد جدید چندان هم گلایه نداشت. اگر قرار بر سلطنت و استبداد است، چه بهتر که نگار ما به پادشاهی برسد و سربازان خونریز را از میان کمند مشکینش بسیج کند:
«به قربون خم زلف سیاهت
فدای عارض مانند ماهت
ببردی دین فائض را به غارت
تو شاهی خیل مژگونها سپاهت»
اصلا خودمانیم، از قدیم گفته اند کرم از خود درخت است! اصلا این ایرانی جماعت به این شیوه استبداد و خونریزی علاقه دارند. یعنی اگر نباشد یک جای کارشان لنگ می زند. خودش دوست دارد غارتش کنند. اگر غارتگرش نباشد می میرد:
« دلبردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
عشق تو دردل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد
رفتی چو تیرو کمان شد از بار غم پیکر من»
حال هزاران سال از این سنت دیرینه گذشته و بالاخره سواران رهایی بخش از راه رسیده اند. نوید دهندگان صبح آزادی مردان مظلوم ایرانی. نجات دهندگان تمامی کشته شدگان راه عشق یار و نگار. ابرمردانی که تصمیم گرفته اند یک تنه به این خونریزی ها و جنایات پایان دهند. پس با مروری بر رد پای این جنایات هزاران ساله، سرانجام سلاح ویرانگر دشمن خونریز را شناسایی کرده اند و برای خنثی سازی آن دست به کار شده اند. همه چیز را از طراحی سایت فاطمه خانم رجبی ببینید:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر