۳/۱۹/۱۳۸۹

انتخاب

نمی فهمیدم؛ من این حرف ها را نمی فهمیدم، این حرف ها توی گوش من نمی رفت، این اداها، این اصول ها، این فیلم ها، این «گندم» برای خودش یک پا هنرپیشه بود، آخر چطور می توانست دستش را بگذارد توی دست کسی که معلوم نبود تا حالا دست چند نفر را گرفته بود، که معلوم نبود تا حالا توی گوش چند نفر پچ پچ کرده بود دوستشان دارد، که عاشقشان است...

می گویم «آخر مگر می شود آدم اولین و آخرین عشق کسی نباشد»؟ نگاهم می کند، طوری که انگار به یک آرمان گرای احمق نگاه می کند، به یک مطلق گرای عوضی. می گوید «آدم بین یک عالم دختر انتخاب بشود بهتر است یا بین هیچ کس؟»

احتمالا گم شده ام – سارا سالار

پی نوشت:

جای دو بند بالا را نسبت به کتاب تغییر داده ام. دلیلش این است که فکر کردم اگر به ترتیب خود کتاب اینجا بیاورم باید به همان بند اول (که اینجا دوم آورده شده) اکتفا کنم که ضرب اثر حفظ شود، در آن صورت هم خواننده اینجا اگر با کلیت کتاب آشنایی نداشت ممکن بود متوجه ماجرا نشود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر