اما «اورستس» در خود هزار ایهام دارد و یا به فراخور زمان می تواند پیدا کند. «نور امید» است. آخرین شرری که شعله کم فروغ حیات را در شب تیره زنده نگاه می دارد. «موعود» است. آنکه بشریتی را برای رهایی چشم انتظار خود ساخته. «فرصت» است. آنچه هنوز به دست نیامده، اما زمانش خواهد رسید. «خرد» است و کلید قفل شب های سیاه دروغ و تزویر را به دست دارد، و «عدالت» است، آنچه از پس هر بیداد، چون رویایی شیرین طلب شده. « اورستس» نباید با خود سلاحی حمل کند. او تنها باید به پشتوانه خرد خود بر دشمنانش چیره گردد چرا که خشونت چاره خشونت نیست.
«همچون الکترا» در جذب مخاطب و همراه سازی وی به شدت دچار مشکل است. فضاسازی تیره و راکد، هرچند حس خفقان و وحشت را به خوبی منتقل می کند، اما به همان میزان نیز برای مخاطب خسته کننده است. تلفیق نور سرخ با تیرگی فضا چشم آزار می شود و تاخیر و کندی اجراها بر ملالت باری چنین فضایی می افزاید. دیالوگ های منظوم هرچند در ابتدا و با اجرای جذاب بازیگر نقش اول شیرین به نظر می رسند، اما خیلی زود مشخص می شود نه تنها نمی توانند باری از دوش سنگینی فضا بردارند، که خود نیز به یکی از دلایل این کسالت باری بدل می شوند.
سیر خطی و بی فراز و فرود نمایش را تنها ابتکاری می توانست در هم بشکند که در نمایش دیده نشد. شاید دراماتورژی چیره دست می توانست تغییراتی در تواتر رخ دادها ایجاد کند که نمایش را به ویژگی هایی چون غافل گیری و یا فریب مخاطب مسلح کند. با این حال حتی در تنها موردی که خود داستان دارای این ویژگی است و امید می رود که اشتیاق مخاطب به حل یک معما فضا را تا حدودی تغییر دهد، در یک پرده فاجعه بار، خواهر و برادر دورمانده یکدیگر را می بینند و هرگونه تردید در مورد مرگ برادر و هویت فردی که بر سر مزار آگاممنون گلی گذاشته است بر طرف می شود. گویی کارگردان به اصرار قصد دارد به تماشاگر بگوید «با خیال راحت می توانید ادامه اجرا را به چرت زدن بپردازید»!
پی نوشت:
* شخصیت الکترا دست مایه فروید برای پردازش نظریه ای با عنوان «عقده الکترا» شده است که بی شباهت به ورژن زنانه «عقده ادیپ» نیست.
نگاهی دیگر به نمایش را از اینجا بخوانید و مجموعه ای از تصاویر آن را از اینجا ببینید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر