شعر دوره مشروطه، نمونهای گسترده و همواره قابل تعمق است از ادبیات در خدمت جامعه. در این دوره، همزمان و در پیوند با تغییرات سیاسی-اجتماعی، شعر (احتمالا به عنوان قدیمیترین و شاید تنها شاخه از ادبیات در کشور ما) نیز دوره گذار خود را سپری میکرد. دوره گذاری که هم شامل سبک و اصلوب اشعار میشود و هم محتوا و درونمایه آنان را در بر میگرفت. گمان میکنم در مورد تغییرات سبک شعر، صرفا نام بردن از نتیجه نهایی این دوره که در ظهور «نیما» تبلور یافت کفایت میکند. بحث من اینجا در مورد تغییر در محتوا و درونمایه شعر است:
تا کی ای شاعر سخنپرداز . . . میکنی وصف دلبران طراز؟
دفتری پرکنی ز موهومات . . . که منم شاعر سخنپرداز
گر هوای سخن بود به سرت . . . از وطن بعد از این سخن گو باز
دیوان ادیب: ص285-286
همین سه بیت از «ادیب»، به خوبی میتواند قصد، دلیل و البته هدف تغییر درونمایه شعر دوران مشروطه را تشریح کند. دورهای که برای نخستین بار شاعر ایرانی تلاش کرد از کنج عزلت و انزوای خود خارج شده و شعر و هنرش را به خدمت اجتماع درآورد. بدین ترتیب، بناگاه تمامی اصلوبها و قوانین شعر کهن مورد تردید قرار گرفت. در قالب، تاکید اصلی از ترکیب، اوزان، عبارات و فخر کلام به سمت روانی و آشنایی به گوش مردم تغییر یافت و در درونمایه از عشق و مطرب و ساغر و ساقی، به سمت وطن، حریت، ملیت، تجدد، فقر و انقلاب تغییر جهت داد. «ماشاءالله آجودانی» در توصیف این نسل جدید از شعرا مینویسد: «هرچند بهار بزرگترین شاعر بلامنازع این دوره است و گرچه بعد از او، ادیب است که در سخنوری بیهمتاست، اما خلفترین شاعران این دوره آنانی هستند که به مقتضیات سیاسی و اجتماعی و ضرورتهای تاریخی زمان خود پاسخی مناسب دادهاند». (یا مرگ یاتجدد، ماشاءالله آجودانی، ص158)
به باور من پس انقلاب سال 57، هیچ گاه شعرا، دوران پیوند طلایی خود با قلب جامعه را تکرار نکردند. پرداختن به مسایلی همچون فقر، تبعیض، اختلاف طبقاتی، محرومیتهای اجتماعی، فساد حکومتی و حتی اجتماعی از فهرست موضوعات شعرا خارج شد و تنها یک جریان محدود از «شعر طنز» بدان پایبند ماند. جریانی که نشریات «گلآقا» برای سالهای سال پرچمدار آن بودند و از نظر من دو کارکرد عمده داشتند: نخست اینکه با گستره وسیع مخاطبان خود و موج اقبالی که نسیبشان شد بار دیگر یادآور شدند که جای این سبک از ادبیات مردمی چقدر خالی است و توده جامعه تا چه میزان مشتاق و تشنه این سبک از شعر است.
دوم اینکه متاسفانه این تصور نادرست را از خود بر جای گذاشتند که پرداختن شعر به مشکلات روزمره مردمی تنها در قالب طنز میسر است. به نحوی که گویا هر شاعری که به این سطح از دغدغههای مردمی بپردازد حرفی جدی برای طرح ندارد و راهی به محافل روشنفکری نخواهد یافت. مقایسه کنید با درونمایه فقر در شعر مشروطه که شعرایش همه از روشنفکران برجسته عصر خود بودند و همین درونمایه را گاه حتی به شکل تراژدی میسرودند. (همچون تراژدی «آخ عجب سرماست امشب ای ننه» سروده سیداشرفالدین گیلانی که به این بند ختم میشود:
شا باجی وقتی رسید از گرد راه . . . با ذغال و خاکه و حال تباه
یک نگاهی کرد با افغان و آه . . . دید یخ کرده ز سرما مومنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
متن کامل شعر را از اینجا+ بخوانید)
اشعار زیر، دو سروده از «علی سلیم» (ای-میل) که برای انتشار در اختیار «مجمع دیوانگان» قرار گرفتهاند. من توضیح بیشتری در مورد این اشعار ندارم و تنها به توصیفی دیگر از ماشاءالله آجودانی اکتفا میکنم از شعر اجتماعی دوره مشروطه: «این نوع شعر با توجه به موازین نقد کلاسیک و نقد جدید، از ارزش والای هنری برخوردار نیست، اما متناسب با شرایط زمانی و متناسب با نیازهای فضای انقلابی آن زمان، صمیمیترین و واقعیترین شعر دوره خود بوده است». (همان)
صف مرغ
درصف مرغ 5هزار تومن . . . بچهای ایستاده بود بلند
مادرش آنطرف کنارکیوسک . . . بر لبش زهر مار یک لبخند
پدر!؟ پیر وناتوان که به زور . . . میکشد بار زندگی به کمند
آنطرفتر دوخواهرش نگران . . . به برادر همی دهند سوگند
ای محمد بیا، بیا برویم . . . جان خواهر مکن چنین، دلبند
پسر از ذوق آنکه پدر . . . دست در جیب خود کند، خرسند
پدر از شرم روی پسر . . . عرقی بر جبین و روی نژند
آه کی میرسد به گوش زمان
درد بیچارگان این دوران
آن میان ازدهام و همهمه بود . . . مرغ پایان هر چه زمزمه بود
سجده بر آستان حضرت مرغ . . . حال جزو وظایف همه بود
باورش سخت نیست اگر گویم . . . آن کیوسک قبلهگاه مسلمه بود
شیخ ما از سر شکمسیری . . . خطبه جمعهاش پیاز و اشکنه بود
منبع این حدیث گوهربار . . . یک وجب زیر ناف اشکمه بود
از نبوغ چنین کسی تو بخوان
رنج بیچارگان این دوران
آن یکی گفت گرانی از ما نیست . . . از خداییست که اوهم از ما نیست
دست حقیست که پشت گردن خلق . . . عکس آن آیههای قرآنیست
به گمانم که این سخندان هم . . . آگه از سِرّ آن مقوا نیست
گفتمش شیخ را اگر با ما . . . قصد خون کردهای محابا نیست
لیک لختی بیا بشین برما . . . تا ببینی که مر گ رویا نیست
بعد از آن ظلم را دو چندان کن . . . زانکه این پند به پشم ملا نیست
آه، آیا که میشود درمان؟!
درد بیچارگان این دوران؟
یاد باد آنکه مرغ با ما بود . . . تئوری، مدیریت دنیا بود
مرغ رفت و رییس همچنان . . . نگران ملت اروپا بود
عمق تحمیق را بنگر . . . کز نهانگاه ما هویدا بود
اشک بر چهرهام نشست و سرود . . . این چکامه که درد دلها بود
با وجود چنین کسان تو بخوان
رنج بیچارگان این دوران
- - - - -
زلزله
درد، از در آمد و با ما نشست . . . پیکر انسانیت درهم شکست
بعد مرغ و سفره خالی ز نان . . . این زمین است که به خصم ما نشست
حادثه جانکاه بود و جانگداز . . . بدتر از آن، نطق شیخ خود پرست!
که بفرمودند بلا و زلزله . . . از نبود روسری و چادر است!
و از گناه خلق میآید پدید . . . اینهمه رنجی که بر ما حاضر است!
دردناک آمد سخن اما به طنز . . . چند نکته در ته ذهنم نشست:
نیک گفتش شیخ ما؟! کاین دردو رنج . . . که در این سی سال در میهن نشست
هم بلایی چون خودش هم ظلم او . . . از گناه اولین ملت است
هم دعا هم اصل سوراخ دعا . . . چون معمایی، درآن خطبه گم است
ما گنه کردیم و تو ظالم شدی؟! . . . حکمتت در حلق من ای شیخ پست
روی کردم بعد از آن سوی خدا . . . خنده تلخی بروی لب نشست
گفتمش یارب بلا اندر بلا؟ . . . شکر! اما این سزای آدم است؟
آه، موج خون جگر را پاره کرد . . . سینهام ازدرد، در پهلو شکست
بغض برراه گلویم خیمه زد . . . همچو فریادی که برگریه نشست
کی رسد یارب به پایان درد ما . . . قصه ویرانی ایران ما
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند.
اسلوب
پاسخحذفو نصیب
پاسخحذف