احسان - مقدمه: تقریبا سه هفته پیش، بهاره آروین مطلبی نوشت با عنوان "هوچیگریهای زیانبار" (+) و در آن نوشته با ارائه دلایل و مستنداتی، توجه سبزها و رسانه های نزدیک به جنبش سبز نسبت به بخشی از سخنان رهبر درباره امکان تغییر در قانون اساسی و تبدیل نظام ریاستی به پارلمانی را "هوچی گری زیان بار" و "دور از واقعیت" قلمداد و از آن انتقاد کرد. من مطلبی نوشتم در رد دلایل و نتیجه گیری های آروین با عنوان "هوچی گری های زیان بار، یا هشدار نسبت به آن آینده های احتمالا دور؟" که در همین وبلاگ مجمع دیوانگان منتشر شد (+). و حالا بهاره مطبی دیگری نوشته با عنوان "کدام تفسیر؟ چرا؟" (+) که در آن ضمن توضیح بیشتر درباره چرایی زیان بار قلمداد کردن توجه سبزها به این موضوع، اتهاماتی را نیز متوجه کسانی میکند که در فضای مجازی نسبت به این سخنان رهبر واکنش منفی نشان دادند. (متن کامل این یادداشت را در قالب یک فایل word+ دریافت کنید)
البته آروین مطلب اخیرش را پاسخی به نوشته قبلی من قلمداد نمیکند: "این پست در پاسخ که نه، به بهانهی انتشار این نقد جناب احسان در وبلاگ مجمع دیوانگان است که نوشته میشود. میگویم به بهانه و نه در پاسخ و ادامهی یک گفتوگوی واقعی، چون راستش متن جناب احسان پر است از سوالات بیربط ... ". اما من بجای طفره رفتن از این گفتگوی مستقیم، ترجیح میدهم این نوشته ها را یک گفت و شنود مکتوب فرض کنم و امید داشته باشم که هر دو طرف بتوانند با سلیس ترین کلمات و با ساده ترین شیوه، حرفشان را بیان کرده و برای نتیجه گیری به خرد جمعی مخاطبان اعتماد کنند. دقیقا به همین علت، فارغ از شیوه خاص آروین در انتخاب کلمات، و فارغ از اینکه او نوشته مرا ناشی از "نافهمی" (1) و "از سر عصبانیت" و "از کوره دررفتن" و "خنده دار" و "مایه تفریح"میداند، استدلالهایم را "جدلگونه و در اغلب موارد بیربط " خطاب کرده و دلیل نوشته شدنشان را "تخلیهی روحی نویسنده" عنوان میکند، و باز و چند خط بعدتر مینویسد که"بیتعارف بگویم در نظر من این متن نازلتر و بیربطتر و پرحاشیهتر از آن است که انگیزهای برای گفتوگو در من ایجاد کند"، و بعد از تمام اینها مرا "دل نازک" میخواند، علیرغم تمام اینها،من در این نوشته تلاش میکنم تا حد ممکن وارد این حواشی نشوم و مستقیما دلایل و استدلال های بهاره آروین را به چالش بکشم. امید دارم آروین هم انگیزه بیشتری برای ادامه این مناظره مکتوب پیدا کند.
---
(1): یک توضیح بدهم. اشکال اصلی استفاده آروین از واژه "نافهمی" برای توصیف نوشته من، این است که با این واژه آروین مسئولیت خودش را در این عدم تطابق نظر کاملا کتمان میکند. یعنی اگر من نوعی با نظر آروین موافق نیستم مطلقا به این دلیل نیست که او نتوانسته عقایدش را خوب بیان کند، یا احیانا نوشته اش ایراد استدلالی داشته باشد. این همنظر نبودن، (از نظر او) به این دلیل است که من نوعی یا هر مخاطب دیگری نتوانسته ایم دلایل آروین را به خوبی فهم کنیم و من نتوانسته ام به عمق استدلال و منطق آروین پی ببرم. و هیچ ایرادی متوجه خود او نیست! روشن است که صاحب این دیدگاه برای خود نقشی به جز معلمی که وظیفه درس آموزی به دیگران دارد قائل نیست، و روشن است که تفکری چنین جزم اندیشانه چه نتیجه ای در بر دارد.
(1): یک توضیح بدهم. اشکال اصلی استفاده آروین از واژه "نافهمی" برای توصیف نوشته من، این است که با این واژه آروین مسئولیت خودش را در این عدم تطابق نظر کاملا کتمان میکند. یعنی اگر من نوعی با نظر آروین موافق نیستم مطلقا به این دلیل نیست که او نتوانسته عقایدش را خوب بیان کند، یا احیانا نوشته اش ایراد استدلالی داشته باشد. این همنظر نبودن، (از نظر او) به این دلیل است که من نوعی یا هر مخاطب دیگری نتوانسته ایم دلایل آروین را به خوبی فهم کنیم و من نتوانسته ام به عمق استدلال و منطق آروین پی ببرم. و هیچ ایرادی متوجه خود او نیست! روشن است که صاحب این دیدگاه برای خود نقشی به جز معلمی که وظیفه درس آموزی به دیگران دارد قائل نیست، و روشن است که تفکری چنین جزم اندیشانه چه نتیجه ای در بر دارد.
***
اما قبل از اینکه به بحث اصلی بپردازم میخواهم بر یک نکته مهم تاکید کنم: بین من و بهاره آروین یک عقیده و فکر مشترک است: اینکه تغییرات احتمالی در قانون اساسی در زمینه تغییر نظام ریاستی به پارلمانی کاملا زیانبار، خطرناک و با آیندهای کاملا مبهم و حتی تاریک است. بقول آروین چنین تغییری اساسا نامطلوب و بقول یک وبلاگ نویس اسلام گرا از بیخ محکوم است. با تاکید دوباره بر این عقیده مشترک وارد بحث اصلی میشویم. طبق معمول نوشتههای رنگی عین جملات آروین هستند و بخشهای مشکی داخل گیومه کلمات آروین هستند که جدا از جمله مبدا و بشکل دیگری اینجا تکرار شدهاند.
1. آروین معتقد است دو تفسیر متفاوت از سخنان رهبر قابل برداشت است: تفسیر الف که معتقد است این سخنان رهبر دانسته یا ندانسته مجوزی خواهد بود برای تغییرات بعدی در قانون اساسی، و برداشتی که تفسیر الف را ناموجه و زیانبار میداند (تفسیر ب). من هم به تبعیت از آروین و برای راحتی در ارجاعات بعدی از همان عنوان "الف" و "ب" برای این دو تفسیر استفاده میکنم. ایشان دریادداشت قبلی اش "هوچی گری های زیانبار" دو دلیل عمده برای مخالفت با پرداختن سبزها به تفسیر الف را چنین عنوان کرده بود: "اصل حرفم اما در این پست این است که این تفسیری که از سخنان دیروز رهبری باب شده است و سند افزایش قدرت و دیکتاتوری و چه و چه، نه تفسیر موجهی از متن است، و نه مهمتر از آن، مطلوبیتی در نشر و جاانداختن چنین تفسیری برای حامیان دموکراسی در ایران وجود دارد، به نظرم، چنین تفسیری جز یک انگزنی ناموجه و زیانبار هیچ دستاورد دیگری ندارد". آروین در پست قبلی بیشتر دلایلش مبنی بر چرایی "ناموجه بودن" این به گفته او "انگ زنی" را بیان کرده بود. اینکه "ایشان اگر میخواست در باب امکان یا عدم امکان تغییر قانون اساسی اظهارنظر کند، این موضع فعلی به اصول دموکراتیک نزدیکتر است یا اینکه احیانا میگفت قانون اساسی ما چون وحی منزل است و اصلا فکر تغییرش را به مخیلهتان راه ندهید؟ نه جدا، کمی فکر کنید" و در یادداشت اخیرش اینگونه نظرش را تکمیل میکند که: "یک تفسیر هم تفسیری است که تفسیر قبلی را ناموجه میداند و معتقد است این کلام رهبری بیش و پیش از هر چیز، ظرفیت تغییر در قانون اساسی را مورد تایید قرار داده است که این امر هم فینفسه موضع دموکراتیکی است فارغ از اینکه مصادیق این تغییر تامینکنندهی شرایط دموکراتیک باشد یا نباشد".
من همچنان سوال بی جوابم در پست قبل را تکرار میکنم که: "ایراد ما هم همان "اگر" است. مگر رهبر اجباری داشته به پاسخ گویی و اظهارنظر در اینباره؟ مگر خبرنگاری از او درباره امکان تغییر در قانون پرسیده بود که رهبر اجباری به پرداختن به این بحث داشته بوده باشد؟ چه شده که در حالیکه 22 سال از آخرین تغییر در قانون اساسی میگذرد و بسیاری از بندها و اصول همین قانون فعلی هم درست اجرا نمیشود یا کلا مسکوت مانده رهبری در میانه یک سفر استانی احساس کرده باید درباره "امکان" تغییر در قانون اساسی آنهم درباره حذف بالاترین مقام اجرایی کشور سخن بگوید؟ همینطور اتفاقی و کاملا فی البداهه؟"
به نظر آروین این مقدمه چینی و بحث درباره امکان حذف پست ریاست جمهوری مطلقا هیچ ارتباطی با وقایع ماههای گذشته ندارد؟ سخنی است که کاملا جدا از بستر اتفاقات رخ داده در کشور بیان شده؟ آیا میشود که سخنی را شنید ولی هنگام تحلیل آن هیچ نگاهی به بستر رخدادهای سیاسی کشور و اتفاقات پیش آمده قبل از آن نداشت؟ برای نشان دادن ظرفیت تغییر در قانون اساسی هیچ مثال بهتری هم برای بیان کردن وجود نداشت؟ الا همین حذف پست ریاست جمهوری؟!
و یک سوال دیگر از بهاره آروین: مگر مواضع و تصمیمات سیاسی را (آنهم در کشورهایی که سرشار از روابط غیرشفاف بین نهادهای قدرت هستند) میتوان بدون توجه به مصداقها و شرایط عینی بروز تغییرات بررسی کرد و حکم به دموکرات بودن یا نبودن آنها و نتیجهشان داد؟ به گمان من نه، نمیشود. در عرصه سیاسی هیچ سخن و تصمیمی را نمیتوان سنجید بدون اینکه به مقتضیات و شرایط و حتی گوینده سخن توجه کرد. مثال و مصداق هم زیاد است. طرح نظارت بر نمایندگان مجلس طرحی پیشرو است، اما نه وقتی اعمال این نظارت به نهادهای امنیتی در سایه سپرده شود. طرح خصوصی سازی اموال دولتی میتواند در جهت گسترش دموکراسی باشد، اما نه وقتی اعمال این خصوصی سازی (و در واقع خصوصی فروشی) بدست یک دولت کاملا فاسد و رانت خوار انجام شود و نهادهای نظامی در قامت بنگاه های اقتصادی وارد این معاملات شوند. طرح ایجاد سلامت اخلاقی در اینترنت هم بسیار خوب است. اما نه وقتی که فیلترینگ بجای اینکه صرفا درباره سایت های غیر اخلاقی و پورن اعمال شود، وسیلهای شود برای حذف هر وبلاگ و سایت سیاسی و اجتماعی که اندک نشانی از مخالفت با سلایق حاکمان داشته باشد.
بله، سخن گفتن از اعمال تغییر در قانون اساسی هم فی نفسه موضعی دموکراتیک است، اما نه وقتی اکثریت مجلس در حکم روسای دفتر رهبری عمل میکنند، و نه وقتی که تمام فضای رسمی رسانهای در کشور در اختیار یک جناح و تفکر خاص است، و نه وقتی که نهادهای مسئول برگزاری رفراندوم احتمالی به هیچ مرجع مستقلی پاسخ گو نیستند و قدرتشان را با تصمیم های امنیتی و انتظامی مراقبت میکنند.
و شاید وقتی میتوانستیم این سخن رهبر را جدا از اتفاقات ماههای اخیر ببینیم که این سخن در پاسخ به پرسشی خاص مثلا از جانب یک خبرنگار پرسیده میشد (آنهم به این شرط که از سفارشی نبودن سوال میشد مطمئن بود). مثلا سوالی بدین صورت که: "جناب آیتاله خامنهای، آیا قانون اساسی فعلی امکان تغییر دارد یا نه؟" و رهبر هم پاسخ مذکور را میداد.
2. آروین در یادداشت دوماش به چرایی زیانبار بودن این برداشت از سخنان رهبر میپردازد و مینویسد: "آنچه تعیینکنندهی گزینش یک تفسیر از میان تفاسیر مختلف از سوی یک کنشگر سیاسی – اجتماعی است، منافع و مطالبات کنشگر است..."، و چند خط پایینتر چنین ادامه میدهد: "ادعای من این بود که مانور رسانهای بر روی تفسیر اول، هرچند انتقادی و به تعبیر دوستان هشدارآمیز باشد، عملا بر ضد منافع و مطالبات دموکراتیک است چون اساسا پیش از آنکه انتقاد یا هشدارش مفید واقع شود، قبل از هر کار دیگری دارد به تفسیر اول مشروعیت و اعتبار میبخشد یعنی قبل از هر انتقاد و هشداری میپذیرد که چنین تفسیری، تفسیری موجه و معتبر از متن است تا بعد بتواند آنرا مورد انتقاد قرار دهد. درحالیکه وقتی تغییر احتمالی مبتنی بر چنین تفسیری با منافع و مطالباتِ شما سازگار نیست، قاعدتا عقلانیاش این است که شما به جای دامن زدن به این تفسیر به عنوان یک تفسیر موجه و معتبر، از اساس اعتبار چنین تفسیری را زیر سوال ببرید، همانکاری که احمدینژاد و حامیانش به عنوان متضرران اصلی از چنین تغییر احتمالی صورت دادند و اصلا چنین تفسیری را جدی نگرفتند که بعد بخواهند هزینهی مضاعف بدهند بابت انتقاد و احیانا مخالفت رهبری، ایضا هاشمیرفسنجانی با آن دفاع غرایش از نظم موجود و جمهوریت نظام و اضافه کردن این تتمهی مهم که “مطمئنا چنین چیزی مدنظر رهبری نبوده است”، یعنی اصولا ارجاع این تفسیر به رهبری را زیر سوال میبرد تا اینکه بخواهد به صورت غیرعقلانی خودش تفسیری را علم کند که بعد در وهلهی بعد بابت انتقاد از آن به دردسر الکی بیفتد. همچنین نگاه کنید به سکوت یکدستِ خاتمی و رفقا که خیلی عقلانی تشخیص دادند هر نوع پرداختنِ انتقادی به چنین تفسیری، فارغ از هزینههای بالقوهاش، قبل از هر چیز به اعتبار این تفسیر از متن میافزاید".
استدلال آروین (بطور خاص) میتواند صحیح باشد. اما یک ضعف شکلی دارد. آروین یک استدلال درست درباره نحوه مواجهه سیاستمداران با مواضع سیاسی افراد را بیان میکند، و مثالها و نمونههایی صحیح هم میآورد، اما ناگهان این استدلال را به عموم مردم، علاقه مندان مباحث سیاسی و بدنه مردمی گروههای سیاسی تسری میدهد. ایراد استدلال آروین این است که هیچ تفاوتی بین عملکرد سران جنبش های سیاسی (با هر گرایشی) و بدنه این گروهها و جنبشها قایل نیست؛ یک عملکرد برای این دو گروه تجویز میکند و اشتباها تصور میکند که هر سیاستی که سران یک جریان در پیش گرفتند باید از سوی بدنه هم دنبال شود. مشخص است که در فعل و انفعلات سیاسی سر و بدنه یک جریان هر کدام وظیفهای دارند. چانه زنی در پشت پرده و در صورت لزوم انکار در روی صحنه وظیفه سران یک جریان و گروه است، اما اعلان هشدار و ایجاد فشار اجتماعی وظیفه بدنه یک جریان است. مثال هم زیاد است. در یک انتخابات که قبل از وقوع بوی تقلب به مشام میرسد، شاید کاندیداها با اعلام اطمینان داشتن از امکان وقوع تقلب در ظاهر تلاش کنند از به رسمیت شناخته شدن این موضوع جلوگیری کنند، اما حامیان این کاندیداها دقیقا بر عکس عمل خواهند کرد و نسبت به وقوع آن هشدار خواهند داد. به چه کسی؟ به حاکمیت به طور غیر مستقیم و به سایر مردم بشکل مستقیم. بحث ترسیدن حکومت از مردم هم اساسا مطرح نیست. مردمان سخن نمیگویند که حاکمیت را بترسانند. سخن میگویند تا صرفا حرفشان را اگر گوشی برای شنیدن باشد به گوش حاکمان برسانند. حاکمان کشوری که در خطر حمله نظامی قرار دارد (آنهایی که عاقلتر هستند) ضمن برشمردن خطرات این اتفاق، وقوع جنگ را نامحتمل و آن را یک دیوانگی تمام عیار خواهند شمرد، اما مردم آن کشور بطور رسمی درباره این اتفاق و وقوع آن بحث و تبادل نظر خواهند کرد. روشن است که صحبت درباره خطر جنگ به معنای به رسمیت شناختن آن نیست.
در همین مورد اخیر هم این اتفاق را در بین بدنه جریان های سیاسی شاهد بودیم. سران جریان اصولگرا (با کمی اغماض متشکل از راست سنتی و بازار) که در تمام انتخابات ریاست جمهوری گذشته از بعد از تغییر قانون اساسی در سال 68 تا به حال از رساندن کاندیدایشان به مقام نخست اجرایی کشور ناتوان بودهاند (مشخص است که نه هاشمی رفسنجانی و نه احمدینژاد هرگز گزینه اول این جریان نبوده و اینها صرفا مجبور بودهاند در مقاطعی برای از دست ندادن حداقلها از این کاندیداها حمایت کنند) و باز هم امید چندانی به انتخابات ریاست جمهوری بعدی ندارند، از این سخن رهبر آشکارا هیجان زده شده و آن را به فال نیک گرفتهاند و شروع به برگزاری نشست و همایش درباره آن کردند. اما بدنه هوادار این جریان در فضای مجازی و در اینترنت (تا جایی که من دیدم) موضوع را کاملا مسکوت گذاشته و یا از تفاسیری مانند پستهای اخیر بهاره آروین حمایت کرده، آن را واقع بینانه و بیطرفانه خوانده و از آن استقبال کردهاند. در نقطه مقابل گرچه احمدینژاد رسما اعتباری برای این موضوع قایل نشد، اما حامیانش در فضای مجازی و در رسانه ها واکنش سختی به موضوع نشان دادند. روزنامه "ایران" در مطلبی صریحا به تمسخر سخن رهبر ایران پرداخت (+)، سایت "دولت ما" این مطلب را دوباره منتشر کرد و بلافاصله فیلتر شد، یک وبلاگ نویس اسلام گرای حامی احمدینژاد (به نظر من هوشمندانه) چنان واکنش تندی به سخنان رهبر نشان داد که بلافاصله وبلاگش حذف شد (+)، و بالاخره یک وبلاگ نویس سکولار حامی احمدینژاد هم با پرداختن به تفسیر الف به احمدینژاد پیشنهاد داد تا این موضوع را به فرصتی برای "گل زدن جمهور مردمان" تبدیل کند(+). تمام این فعالان رسانهای با علم به اینکه احمدینژاد هم یکی از متضرران این تصمیم است به این موضوع پرداخته و این تفسیر را جدی گرفتهاند. چون متوجه هستند که سیاستمداران و فعالان خُرد عرصه رسانه هر کدام گروه های مختلفی را مخاطب سخنان و تحلیلهایشان قرار میدهند.
حتی در جبهه اصلاحات هم همین موضوع صادق بود. یعنی گرچه هاشمی و خاتمی از موضع سکوت و انکار برخورد کردند، اما تحلیلگرانی مانند عباس عبدی و صادق زیباکلام (که نزدیک به این دو نفر محسوب میشوند و به هر حال جزو اصلاحطلبان و حامی دموکراسی هستند) در روزنامه های اصلاحطلب به این موضوع پرداخته و آن را نقد و بررسی کردند (+)، (+). کسانی که اتفاقا نشان دادهاند دچار جوگیری رایج بین برخی از تحلیلگران اصلاحطلب نیستند و اصطلاحا نه با یک غوره سردی میکنند و نه با یک مویز گرمیشان میشود.
بطور خیلی خلاصه، پاسخ این پرسش آروین که "ما به عنوان حامیان ارزشها و مطالبات دموکراتیک، اگرکدام تفسیر از این متن را بپذیریم، همسو با منافع و مطالباتمان است" این است که وظیفه هواداران جنبش های سیاسی ارائه تفسیری دلخواه و غیر واقعی از اتفاقات (گر چه که همسو با منافعشان باشد) نیست، هم حق و هم وظیفه مردمان حامی دموکراسی بحث و گفتگو برسر تفاسیر مختلف، انتخاب یک برداشت واقعبینانه و ارزیابی نتایج هر تفسیر و برداشت متفاوت است.
***
دو بخش بالا اصلی ترین استدلال های آروین درباره علت ناموجه و مضر خواندن تفسیر الف از سخنان رهبر بود که گمان میکنم نکات نوشته شده برای رد این دلایل کافی باشد. اما بخصوص متن اخیر آروین چند نکته فرعیتر شامل یکسری نتیجه گیری های اشتباه، مغالطه های زبانی و بازی با کلمات هم داشت که بنظرم بد نیست به آنها هم پرداخته شود:
• آروین مکررا و با بیانهای مختلف میپرسد که: "آن چند جملهای که تفسیر الف ناظر به آنهاست، همان درجا یک دلالتِ گلدرشت متناقض با تفسیر ارائه شده دارد، همان جملهی معترضهی “که چنین چیزی "احتمالا" در آیندهی نزدیک پیش نمیآید”. اگر واقعا قصد رهبری چراغ سبز نشان دادن به تغییر نظام سیاسی در ایران بود، چرا متن بدون این جملهی معترضه بیان نشده است..." و البته این سوال را اصلی ترین دلیل "حامیان کم شمار تفسیر ب" قلمداد میکند؛ که پاسخ بسیار روشن است. به این دلیل که رهبر با زیرکی دریافته که هزینه این تغییر شگرف نباید بر رهبری تحمیل شود و باید بر دوش افراد پیاده نظام، نمایندگان بی اختیار مجلس و سایر مسئولان گوش به فرمان باشد. به علاوه که از واژه احتمالا هم استفاده میکند که یعنی "حالا شاید به فراخور حال چنین وضعیتی در آینده نزدیک هم پیش بیاید."! باز روشن است که کلمات ربطی و قیدهای زمان و غیره به تنهایی بیانگر مقصود گوینده سخن نیستند و جدا کردن آنها از متن اصلی همان اشتباهی است که آروین هم منتقد آن است.
• آروین سپس عبارت "آینده احتمالا دور" را جعلی خطاب کرده و مینویسد: "جعلی بودنِ عبارت “آیندهی احتمالا دور” از این جهت آشکار است که کمتر فارسیزبانی چنین عبارتی را برای بیان منظورش به کار خواهد بود چون واژهی “احتمالا” و اصولا مفهوم “احتمال” عموما با رخداد پدیدهها در آیندهی نزدیک همبسته است و یک فارسیزبان بدون آنکه نیاز به تلاش و تامل زیادی داشته باشد، تناقض نهفته در عبارت “آیندهی احتمالا دور” را “احساس میکند". آیا واقعا کلمه "احتمال" با رخداد پدیدهها در نزدیک مرتبط است؟ اگر فارسی زبانی بخواهد جمله "چنین چیزی احتمالا در آینده نزدیک پیش نمیآید" را بازنویسی کند باید چگونه بنویسد جز به این شکل که: "پس احتمالا در آینده دور پیش خواهد آمد"؟!
ولی عجالتا هیچ کدام از این سوالات برای من هم مهم نیست. حتی این هم مهم نیست که خود بهاره آروین در متن قبلیاش (هوچیگریهای زیان بار) 4 بار عبارت "آینده احتمالا دور" را بکار میبرد. خب شاید آن موقع هنوز به جعلی بودن این عبارت پینبرده بوده. مهم نیست. مهم این است که اصلا جعلی بودن یا نبودن این عبارت چه اهمیتی دارد؟ و چه کمکی در جا انداختن تفسیر مورد نظر آروین میکند؟
• و یک نکته دیگر اینکه آروین چند جا محمود احمدینژاد را متضرر اصلی تغییر نظام ریاستی به پارلمانی معرفی میکند. چرا؟ من تفسیر خودم از هدف آروین را دارم که البته نیازی به بیانش نیست. اما تاکید میکنم که این برداشت اشتباه است. دولتها میآیند و میروند. هیچ گروه و جریانی برای همیشه قدرت قبضه کردن دولت را ندارد و این درست نقطه قوت نظام ریاستی در ایران است. درست بر عکس نهادهای انتصابی که همیشه در کنترل یک جناح خاص است، و درست بر عکس مجلس که با وجود نظارت استصوابی و انتخابات محلی و شهری و استانی و با وجود فضای کاملا محدود رسانهای و سیاسی و روابط غیر شفاف مالی و روابط قدرت در ایران، کاملا پتانسیل این را دارد که برای همیشه تبدیل به حیاط خلوت نهادهای امنیتی، نظامی و احزاب فرمایشی شود. و نه احمدینژاد و تیم همراهش، که مردم ایران بلکه اساسا دموکراسی و اصلاحات در ایران قربانی و متضرر اصلی این تغییر زیانبار محسوب میشوند.
• آروین یک اتهام هم نثار حامیان تفسیر الف میکند. او درباره اکثریت (به گفته خود آروین) پرشمار حامیان تفسیر الف، و اقلیت کم شمار حامی تفسیر ب، و علت این تفاوت در تعداد مینویسد: "تکلیف خرد جمعی چه میشود پس؟ ... این تفاوت رویکردها و واکنشها ار کجا ناشی میشود؟ به نظر من، شخصا، از زندگی در خارج و داخل و برمبنای آن انتخاب بر مبنای حمایت از اصلاح تدریجی وضع موجود یا براندازی و تغییر اساسی وضع موجود. من معتقدم کسانی که به گونهای انتقادی و به قول خودشان، هشدارگونه، اینچنین درصدد جاانداختنِ تفسیر الف از متنِ مورد بحث برآمدند، نیروهای رادیکال در نظر و محافظهکار در عملی هستند که اتفاقا چون هیچ استراتژی مشخصی برای تغییر وضع موجود پیش رویشان نیست و همینطور منتظرند یک ناجیای از خارج یا چه میدانم فروپاشیای در داخل، منشاء تغییر بنیادینِ وضع موجود شود و برای خودشان در این فرآیند، هیچ نقش فعالی جز قانع کردنِ آن ناجی خیالی بابت غیرقابل اصلاح بودنِ وضع موجود قائل نیستند، به نظرم کموبیش طبیعی و قابل درک است که چطور این طیف از مخالفانِ خارجنشینِ وضع موجود از در نظر گرفتنِ پیامدهای ناخواستهی کنشهایشان در امکان تغییر یا حفظ وضع موجود عاجزند چون خیلی ساده این دسته از مخالفان اساسا قائل به امکان تغییر و اصلاح تدریجی وضع موجود و در نظر گرفتن نقش فعالی برای خود در این فرآیند نیستند که حالا بخواهند ریز و درشتِ استراتژیهای رسانهایشان را متناسب با تاثیرش بر روی آن فرآیند تغییر و اصلاح تدریجی ارزیابی کنند، نه برایشان مهم است و نه حتی اساسا توان تشخیصِ چنین اهمیت و تاثیری را دارند. همان پیوند نامبارکِ رادیکالیسم نظری و محافظهکاری عملی، این است که شما در پایان هیچکدام از متنهای ناظر به هشدار در باب تحقق تفسیر الف نمیبینید که نویسنده توصیهی استراتژی خاصی را از این هشدارش نتیجه بگیرد؛ همین صرفا هشدار میدهد نه چون وبلاگ است و هر متنی که نباید سنگ تمام بگذارد بابت روشن کردن پیوندِ میان نظر و عمل؛ هیچکدام از این متنها ناظر به توصیهی استراتژی خاصی در عمل نیست چون اساسا استراتژیای وجود ندارد، همهچیز نظر است و به اصطلاح هشدار، چنتهی عملِ ناظر بر آن نظر، خالیِ خالی است. این است که دوستان در نظر، رادیکالترین مواجهاتِ انتقادی را صورت میدهند و پای عمل که میرسد، هیچ حرفی برای گفتن ندارند جز اینکه همین دیگر، داریم صرفا هشدار میدهیم نسبت به رخداد آیندههای احتمالا دور...".
پس بطور کوتاه، اتهامات آروین به حامیان تفسیر الف، عبارتند از اول، خارج نشینی و داشتن چشم امید به بیگانگان و حمله خارجی یا فروپاشی داخلی، و دوم، رادیکالیسم نظری و محافظه کاری عملی، و نداشتن استراتژی برای مقابله با این رخداد و تغییر احتمالی در قانون.
به نظرم نسبت دادن اتهامی غیر منصفانهتر از این حقیقتا به سختی امکان پذیر است. اینکه در بحث و گفتگو، حریفت را به صرف اینکه همعقیده و همنظر با تو نیست (و بخصوص وقتی که پای استدلالت میلنگد) متهم کنی که چشم امید به خارج از کشور و فروپاشی داخلی دارد و منتظر ناجیان خارجی است. آروین بر اساس چه روند و منطقی به ارتباط بین این دو رسیده است؟ خود ایشان توضیح بیشتری نداده است. اما لابد بر این اساس که «طرفداران تفسیر الف در ضمیر ناخودآگاهشان دوست دارند که تفسیر فوق اجرایی شود، و از طریق انحصار سیاسی روز افزون ناشی از آن و نارضایتی عموم مردمان که دیگر هیچ تاثیری در انتخاب دولت ندارند و افزایش نارضایتی داخلی، شرایط برای حمله خارجی فراهم شود و حامیان تفسیر فوق به اهداف خود برسند». بنظر این تنها نخی است که میتواند حمایت از تفسیر الف را وصل کند به منتظر ناجی خارجی ماندن. لازم است که از معایب توهم توطئه و انگ زنی و اتهام زدن های این چنینی برای آروین بنویسم؟ و همانطور که گفتم حامیان احمدی نژاد در فضای مجازی هم تفسیر الف را پذیرفته اند. آیا آنها هم مشمول این اتهام میشوند؟ و آیا کسانی مانند عباس عبدی و صادق زیبا کلام هم (که تفسیر الف را پذیرفته و درباره آن مطلب نوشته اند) خارج نشین و منتظر ناجی خارجی هستند؟
و ایشان که "زندگی در خارج و داخل" را علت تفاوت دو دیدگاه میداند و در عین حال اذعان دارد که تفسیر الف از حامیان بسیار بیشتری نسبت به تفسیر ب برخوردار است، لاجرم نباید بپذیرد که نتیجه این دو گزاره این است که اکثریت سبزها نه تنها خارج از ایران زندگی میکنند بلکه موافق دخالت خارجی هم هستند؟ فارغ از اینکه غلط بودن این تحلیل آشکار است، آیا ایشان به نتایج این تحلیل و تفسیر از چرایی در اقلیت بودن حامیان تفسیر ب آگاه هستند؟ پاسخ من به این سوال منفی است.
و درباره بی عملی سیاسی که متهم به آن شدهایم: آروین بطور ضمنی در نوشتهاش آزادی رهبران جنبش سبز و زندانیان سیاسی را مطالبه اصلی حامیان فعلی جنبش قلمداد میکند. ما هم با ایشان موافق هستیم. در زمینه تحقق همین مطالبه چه کار عملی از هواداران جنبش سبز بر میآید؟ جز همین خبر رسانی نصفه و نیمه و نهایتا حمایت کلامی از رهبران جنبش، در شرایط فعلی چه عملکردی اساسا امکان وقوع دارد؟ خود ایشان درباره آزادی زندانیان سیاسی چه پیشنهاد مشخصی برای عمل سیاسی دارند؟ جز این است که این اتهام صرفا وسیله ای است برای برچسب زدن به طرف مقابل؟ آیا ایشان در این زمینه ها هم سبزها را متهم به بی عملی سیاسی میکند؟ یا این اتهام صرفا مخصوص هواداران تفسیر فوق از سخنان رهبر است؟
و بالاخره ایشان چند سطری هم از مضرات انگ زنی نوشتهاند. البته انگ زنی وقتی زیانبار است که موافق با تفسیر ایشان نباشد. اما اگر آروین مخالفش را متهم کند به اینکه منتظر ناجی خارجی است یک انگ زنی کاملا مقبول و دارای فواید زیادی است! همانطور که قبلا درباره تفسیر از سخنان رهبر نوشته بود که: "فیالواقع از نیت و غرض واقعی پس و پشتِ یک سخن، کسی جز خود گوینده و خدایش نمیتواند خبردار شود"، اما خودش نیت حامیان تفسیر الف را منتظر کمک خارجی بودن و از روی دق و دلی سیاسی و بچه گانه و دلیل جور کردن برای گوشمالی" (!) و البته از باب "خنک شدن دل" تلقی میکند. باز وارد حواشی شدیم، پس برگردیم به صراط مستقیم.
• آروین یک شباهت هم پیدا کرده بین من و قاضی مقیسه. چه شباهتی؟ از نگاه آروین، ما دو نفر شبیه هم هستیم چون قاضی مقیسه یک دانشجو را به اتهام توهین به رئیس جمهور محکوم به مجازات کرده و برای او حکم شلاق بریده، و من هم یک وبلاگنویس به نام بهاره آروین را به توهین به دیگر آدمها متهم کردهام. و چون من چنین موضوعی (توهین به دیگران) را به آروین نسبت داده ام "آنوقت قوهی قضاییه و امثال قاضی مقیسه لابد به طریق اولی حق دارند کسی را بابت توهین به رئیسجمهور به پای میز محاکمه بکشند". قبلا هم در یک بحث مستقیم کامنتی آروین چنین موضوع و اتهامی را مطرح کرده بود با این شکل که من هم چون آروین را متهم کردهام به توهین به دیگران، پس اگر قدرتش را داشتم متوسل میشدم به بگیر و ببند و شلاق و زندان و غیره. البته گمان من این بود که با توضیح درباره تفاوت حیطه نظر و عمل میتوانم آروین را از تکرار این تشبیه بازدارم. اما ظاهرا اشتباه میکردم.
پس یکبار دیگر عرض میکنم که سخن و عمل دو مقوله کاملا جدا از هم است. اگر من قضاوتی درباره کسی داشته باشم لزوما به این معنی نیست که دست به اعمال فشار هم بر علیه او خواهم زد اگر که قدرتش را داشته باشم. اصلا ممکن است کسی در سخن خیلی خودش را پایبند به یک قواعدی نشان دهد اما در عمل طور دیگری باشد و بالعکس. و حتی برای آروین مثالی زدم از دو رئیس جمهور. اولی، آقای خ در یک گردهمایی سیاسی دانشجویی در دانشگاه، دانشجویانی را که وسط حرفهایش علیه اش شعار میدادند تهدید کرد که "میدهم از سالن بندازنتان بیرون". اما خب طبعا در تمام دوران ریاست او بر این نهاد نه هیچ دانشجویی از سالن اخراج شد نه از دانشگاه حکم اخراج گرفت. اما یک آقایی هم بود به نام آقای الف که در سفرش به یک دانشگاه برابر دانشجویانی که علیه اش شعار میدادند تنها لبخند ملیحی بر لب داشت، اما دهها دانشجوی منتفد و مخالف دولت پس از آن جلسه حکم تعلیق و محرومیت از ادامه تحصیل گرفتند و یک دانشجو هم (محمد یوسف رشیدی) با تعلیق های متوالی روبرو شده و عملا از دانشگاه اخراج و یکسال زندانی شد. مطمئنا نه آن تهدید زبانی به تنهایی نشانگر عقیده ای بود و نه آن سکوت و لبخند.
اما حالا و در برابر اصرار آروین به تکرار چنین تشبیهی، ترجیح میدهم خود او را به عنوان مثال نقض صحت این مقایسه قرار دهم. آروین شباهتی برقرار میکند بین نوع تفسیر غیر همنظران با او و تفسیر بی بی سی و غیره به قصد بیاعتبار جلوه دادن این تفسیر و محکوم کردن آن. اتفاقا که یکی از اتهامات رایج به منتقدان حکومت که بهانهای برای سرکوب و توقیف و اعمال فشار و تهدید از جانب آقایان است، همین همنوایی با رسانههای معاند نظام (!) است. آروین از واژه هوچیگری رسانهای استفاده میکند، و اتفاقا رهبر نظام در سخنرانی معروفش (+) از واژه "شارلاتانیزم مطبوعاتی" برای روزنامههای منتقد حکومت استفاده کرد. سخنرانی که باعث توقیف 15 روزنامه و نشریه در عرض تنها یکروز شد. آیا به صرف این شباهت در نوع منطق و گفتار میتوان به این نتیجه رسید که آروین هم "زورش نمیرسد، و گرنه اگر میرسید وبلاگ فیلتر میکرد و بگیر و ببند راه مینداخت و حکم صادر میکرد"؟ میتوان به این نتیجه رسید که او هم به مانند رهبر اگر قدرتش را داشت با یک اشاره مسئولان قوه قضائیه را امر میداد به توقیف 15 نشریه در عرض یک صبح تا ظهر؟!
و جالب است که بارها عین این اتهام را از زبان دوستان اصولگرا هم شنیدهام. وقتی که در مباحثات قلمی در دنیای مجازی با آنها وارد بحث میشوم گاه میپرسند که: "پس شعار زنده باد مخالف من چه شد؟!" و منظورشان این است که اگر من وارد بحثهای گاه تند مکتوب با آنها میشوم به این معنی است که اگر قدرت داشتم حتما صدای آنها را با اعمال فشار خاموش میکردم! و اگر بخواهیم در عمل اعتقاد خود به شنیدن صدای مخالف را نشان دهیم باید از هر گونه برخورد کلامی و مباحثه و مجادله خودداری کنیم. خانم آروین، فتامل!
• و حالا که بحث تشبیه طرف مقابل به آدمها و جناح های بدنام سیاسی داغ است، من هم بدم نمیآید که تشبیهی برقرار کنم بین بهاره آروین از یک طرف و بعضی از اصولگرایان جوان و پیر و رسانه هایشان از طرف دیگر. آروین آگاهانه و به قصد منکوب کردن آدمهایی که جرمشان همنظر نبودن با اوست، از یکسری کلمات کلیشه ای دارای بار منفی استفاده میکند. مثلا در مورد هواداران تفسیر الف از واژه "مانور رسانه ای" استفاده میکند اما در مورد هواداران تفسیر ب کلمه "تلاش" را بکار میبرد. معتقدان به تفسیر الف را "مدعیان تفسیر الف" مینامد و معتقدان به تفسیر ب را "هواداران تفسیر ب". که روشن است هر دو گروه تنها در پی بیان دلایل و استدلال های خود و اثبات درستی تفسیرشان هستند. نه آنگونه که آروین میپندارد مانوری در کار است و نه کسی مدعی چیزی است و ادعای خاصی دارد! و نه آنطور که آروین مینویسد بوق و کرنایی موجود است تا بقول آروین "مدعیان اهل مانور تفسیر الف" در آن بدمند. و این بیان الفاظ متفاوت (با بار معنایی مثبت و منفی) در مورد یک عمل دقیقا کاری است که دوستان اصولگرای ما و رهبران و رسانه هایشان انجام میدهند. اگر چند روزنامه اصولگرا واکنش یکسانی نسبت به یک موضوع داشته باشند نامش "واکنش گسترده مردم و رسانه ها" است اما اگر چنین خبطی (!) از جانب روزنامه های منتقد حاکمیت رخ دهد میشوند "روزنامه های زنجیره ای". اگر حامیان حکومت به خیابان بیایند نامش "حضور خودجوش" است و اگر مخالفین به خیابان بیایند نامش "لشکر کشی خیابانی" است. برای خودشان "خشم انقلابی" است و برای ما "اغتشاش". حالا شاید آروین بتواند این شباهت نه تنها در سخن که در عمل را ببیند. که نه تنها منطق عمل، که خود عملشان هم شبیه به هم است.
• و این دقیقا مفهوم سخن من مبنی بر توهین آمیز و غیر محترمانه بودن ادبیات آروین است. و این البته مطلقا ربطی به دل نازک بودن ندارد. صفتی که آروین مرا به آن منسوب کرده. بلکه ارتباط مستقیمی دارد با تاثیر گزار بودن.
هر کسی باید از خود بپرسد هنگام نوشتن یک مطلب انتقادی چه گروهی را به عنوان مخاطب حرفش در نظر میگیرد. در همین مورد اخیر، آروین اگر حامیان تفسیر ب را به عنوان مخاطب متن انتخاب کرده که اساسا نیازی به این زحمت نیست. گروه مذکور تفسیر ب را پذیرفته و طبعا نباید نیازی به دلایل بیشتر داشته باشند؛ البته مگر اینکه عقیده آروین این باشد که این گروه از دوستان ممکن است در مقابل شواهد (احتمالی) مبنی بر اشتباه بودن این تفسیر به مرور زمان از آن برگردند و لذا نیاز به استدلال های تازه دارند. اما اگر آروین حامیان تفسیر الف را به عنوان گروه مخاطب نوشته اش در نظر گرفته، و میخواهد آنها را متوجه اشتباه بودن برداشت شان از سخن رهبر کند، اساسا راهی را در پیش گرفته به ترکستان میرود. آروین در مطلبش حامیان تفسیر الف را انسان هایی "ناشی" خطاب میکند که "یک چیزی شان میشود" و بخاطر "دق و دلی های بچه گانه" تحت تاثیر "هوچی گری های رسانه ای" قرار گرفته اند و "از انگزنی دلشان خنک میشود". گروهی "خارج نشین" که دچار "بی عملی سیاسی" و "تند روی نظری و محافظه کاری عملی" هستند و در یک حالت انفعالی خاص منتظر "ناجیان خارجی" هستند برای تغییر وضعیت فعلی؛ و بعد از تمام این تهمت ها و بی احترامی ها انتظار دارد "مدعیان" مذکور سخنش را بپذیرند و از موضع غیر عقلانی خود برگشته تفسیر آروین را بپذیرند! مشخص است که چنین انتظاری چقدر دور از واقعیت است. و به همین دلیل است که بنظر من وبلاگ آروین تاثیر گذار نیست. توانایی اقناع مخاطب را ندارد و بسیار کمتر از لیاقت اش در فضای مجازی موثر است.
• بالاخره اینکه آروین در پی نوشت های مطلبش نوشته: " یک نکتهی جالب دیگر هم اتهام بینظمی و اغتشاش است که شخصا با آن تفریح زیادی کردم. متن البته مغشوش نیست، درواقع به نظرم بینظمی و اغتشاش یکی از بیربطترین صفات برای توصیف این متن است اما درعینحال متن یک ویژگی خاص دارد که برای امثال جناب احسان آزاردهنده است و آنها بیدقت و سهلانگار و بدون آنکه دقیقا بر ویژگیای که باعث آزارشان شده تامل کنند، صفات بیربط بینظمی و اغتشاش را برای توصیف آن ویژگی آزاردهندهی خاص برگزیدهاند. حالا آن ویژگی آزاردهنده که سرچشمهی این اتهام مکرر شده چیست؟ یکپارچگی، متن به طرز عجیبی یک تکه است، هر جملهاش به جملهی بعدیاش زنجیر شده است و این است که برای منتقدی که نیاز به تکه پاره کردن متن و مانور بر روی برخی عبارات و جملات دارد، بسیار دردسرساز است، طرف میبیند هرجا را جدا کند، تابلو است که تنها یک تکهی متن را برای بیان منظورِ انتقادیاش نقل کرده بسکه جملات نه فقط به صورت صوری و با علائم سجاوندی، بلکه به صورت محتوایی و ساختاری در هم تنیده شدهاند و پیدا کردنِ سرنخ اصلی ماجرا را دشوار میسازند بسکه همهچیز یکتکه و منسجم است، همین یکپارچگی غیرقابل نفوذ است که امثال احسان را به سردرگمی میکشاند که بالاخره سر و ته متن دقیقا کجاست و بخش مهم و غیر مهماش کدام است و…یک کل یکپارچه و غیرقابل نفوذ که به شدت در برابر جدا کردنِ قسمتهای مختلف و تاکید روی یک قسمت خاص جدا از اجزای دیگر مقاومت میکند. این است که میگویم که بسیار با این اتهام بینظمی و اغتشاتش در مورد متن تفریح کردم، بسیار جالب و طنزآمیز بود که انسجامِ زیاده از حد متن، مخاطبی مثل جناب احسان را به توصیفی سراسر متناقض با ویژگی اصلی متن وا داشته بود، بسیار هم جالب و مفرح بیاغراق:) ".
و من تنها به گفتن دو نکته اکتفا میکنم که بیرون کشیدن استدلال های یک نوشته و نقد آنها هر چند هم غیر قابل نفوذ (!) باشد کار دشواری نیست. و آروین هم در اشتباه است اگر فکر میکند میتواند ضعف در استدلال را پشت این به گفته خودش در هم تنیدگی ( و به گفته من اغتشاش) پنهان کند. نمیتواند. حداقل نه در این بحث. و باقی قضاوت را به خواننده واگزار میکنم.
• و آروین در پایان گله میکند از فرسوده کننده بودن نوشتن این مطالب و خسته کننده بودن آن. که من فکر میکنم این حرف بهانه ای است برای کنار کشیدن از ادامه این گفتگوی مکتوب. نوشتن یک متن شش یا هفت هزار کلمه ای برای هیچ کسی آسان نیست. اما برای گفتن دلایل مان به سایرین گریزی از آن نیست و منتی هم بر سر کسی نیست. و بر همین اساس از آروین انتظار دارم اگر احیانا استدلال دیگر (و مردود نشده ای) در رد تفسیر الف و صحت تفسیر ب دارد بیان کند.
***
3. و باز تاکید دارم تمامی سخن اصلی در رد دو استدلال آروین مبنی بر "ناموجه بودن" و "زیان بار بودن" تفسیر الف در بندهای اول و دوم این نوشته بیان شد. استدلال آروین این است که "ارائهی هر تفسیری از وضع سیاسی خود بخشی از یک استراتژی سیاسی برای حفظ یا تغییر آن وضع است"؛ و پاسخ من این است که " اما نه برای رسانه های خرد و نه برای علاقه مندان و نه برای مردم و هواداران گروه های سیاسی. وظیفه ما ارائه تفسیری غیر واقع بینانه هر چند نتایج آن به نفعمان باشد نیست. بلکه بحث پیامون تفاسیر و برداشت های متفاوت و انتخاب عقلانی واقعی ترین تفسیر (منطبق بر شرایط عینی و نه آمال و آرزوهایمان) و گفتگو پیرامون نتایج و پیامدهای هرکدام است".
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر