tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post4683806837736641398..comments2024-03-04T21:20:46.420+03:30Comments on مجمع دیوانگان: داستان ایرانیان: ایرانیان و عرفان – 1ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.comBlogger3125tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-87756454189732823332012-01-09T12:44:51.526+03:302012-01-09T12:44:51.526+03:30الف
اجازه بدهید من چند نکته را با شاره به نوشته ه...الف<br /><br />اجازه بدهید من چند نکته را با شاره به نوشته های شما 1 تا 6 بگویم<br /><br />1/ تندترین شیب افول فرهنگی زمانی در این سرزمین آغاز شد که عرفان شیب تند رشد خود را سرگرفت<br /><br />شما علت و معلول را وارونه کرده اید و سپس آن را واقعیت خوانده اید. پس عقلانیت به کجا رفت.<br />این هجوم ترکها وسلطه آنها به تمام ایران و بد تر از همه حمله مغول بود که که این رشد در تصوف و عرفان را آنچنان تسریع کرد ونه برعکس.<br /><br />2/ مقصود تنها وارد کردن تلنگری بر پیکر عرفا و یا پیچاندن گوش عرفانگرها در عالم مکاشفه و به اجبار کشاندن آنان به سطح عالم خاکی است.<br /><br />شما اگر میخواهید تلنگری بر پیکر یک درخت بلوط هزارساله بزنید، بزنید. از آن چه باک. عرفا از عالم خاکی گریزانند. اجبار کسی به کاری که او از آن گریزانست کار صیحی نیست.<br /><br />3/ سرفصلی بدین عنوان موجود نیست .<br />عرفان کلمه ایست عربی از ریشه ع ر ف. یعنی شناخت (عرف، عارف، متعارف، تعریف، متعارفه........) همانند واژه های زیادی که بهمین صورت در زبان ما هستند و کسی به آن اعتراض نمیکند مانند " حق، حقیقت، حقوق، محقق، حقیقتا، محق، مستحق..... اگرچه استفاده ای که مردم از آن میکنند همیشه مورد سوال است. همین واژه "استفاده" را بنگرید. میگویم واژه نمیگویم "کلمه" چون جنگ تازه ای آغاز میگردد. نشایست که ما ابزاز ی خود مورد سوال را بکار گیریم تا ابزار دیگری را بشکنیم. شما اگر دنبال سر فصلی میگردید (مثلا تعریف قانونی واژه عرفان) به نتیجه ای نخواهید رسید چون "تعریف، قانونی، فصل، سرفصل" خود کمیتشان لنگ است. اصولا شما هنگامی که به معضلات هر زبان بنگرید میبینید که ما با زبانهای لرزان خودمان مانند قاره های کره زمین بر فراز اقیانوسی از آتش ایستاده ایم. <br /><br />4/ عرفان مبهم است<br />مسلما مبهم است چون همانطور که نشان دادم هر چه میکنیم و هرچه میگوئیم مبهم است. اشتباه است که ما این "سوء تفاهم" را ایجاد کنیم که ما در اختیار گویش ها و مقیاس هائی هستیم که فارغ از ابهام هستند. عرفا لااقل هزار سال پیش به این ابهام پی برده اند.<br />چه میکنند این "فلسفیون مدرن ماتریالیست" که در اوج پیشرفت علوم مدرن مانند اقتصاد و روانشناسی و ریاضیات و شیمی و طب و .... با خلق هزاران واژه پوچ و بی محتوی میلیونها مردم بیگناه جهان را در زیر یوغ دیکتاتورهائی قرار میدهند که این بار نه به لباس استبداد بلکه بزبانی عوام فریبانه جهانی را به فقر و نکبت میکشند.<br /><br />5/ عرفان صفویه را برمیآورد و جاده را برای فقه باز میکند.<br /> سوسیالیسم لنین را میاورد و راه را برای استالین و مائو باز میکند<br />آزادی طلبی خمینی را میاورد و راه را برای سپاه پاسداران باز میکند<br />مونتسکیو و ولتر و روسو انقلاب بزرگ فرانسه را میاورند و راه را برای ژاکوبین ها مانند روبسپیر و بعد برای ناپلئون باز میکنند.<br />جنبش تجدد انقلاب مشطروطیت را میآورد و راه را برای رضا شاه و آتاتورک باز میکند.<br /><br />من همین جمله شما را بکار میبرم تا نشاندهم که جمله شیخ بهائی در مورد همه جهان صادق است حتی به تعبیر نکبت انگیز آن و تعبیرش بعهده خود شنونده است<br /><br />مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه<br /><br />مقصود قدرتست و زور گفتن به دیگران است<br />چه سوسیالیسم چه کمونیسم چه اسالینیسم چا مائویسم و چه سرمایه داری، چه مذهب بهانه<br /><br />شما شاه اسماعیل و حتی شیخ جنید و شیخ حیدر را دیگر متصوفه و حتی اهل عرفان نخوانید. عرفان و تصوف دیگر پس از دوره مغول و تیمور در ایران مرد. شما از حلاج بگوئید و تا حافظ که بیش ار هر گروه دیگری مسئولیت پذیرند.<br /><br />6/ بطوریکه میبینید تنها چند سطر اول نوشته شما (تا آخر شماره 2 شما) خود حاوی بسیاری مشکلات است و من اگر بخواهم به همه آن بپردازم در این کامنت ها نمی گنجد بخصوص که "کلام" خود کمیتش لنگ است. همینرا میگویم که عرفان عقل گریز نیست. حافظ (اگر او را اهل عرفان بدانید) نیمی از شکایاتش از خود متصوفه هست. حلا شکایات شما رفیق شین از سایر رفقا مثلا آنها که ..... کجاست؟Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-79411938122822853692012-01-08T12:52:25.757+03:302012-01-08T12:52:25.757+03:30رفیق جان
من هم با بخش زیادی از سخنان شما موافق هس...رفیق جان<br /><br />من هم با بخش زیادی از سخنان شما موافق هستم. اتفاقا به ذهنم رسیده است که پس از تکمیل این مجموعه یادداشت، من هم مطلبی بنویسم با عنوان «در دفاع از عرفان» و در آن به جنبهای دیگر از مسئله بپردازم. اما از مواردی که نام بردید فکر میکنم بخش حکایات اخلاقی مولوی را باید به دورهای از زندگی او نسبت دهیم که بیشتر متشرع بود تا عارف. البته این ادعای من نیازمند کمی تحقیق است که من ابدا در مورد زندگی ایشان چنین دانشی ندارم اما تصور میکنم پس از پیوستن به جناب شمس ادبیات و عملکرد ایشان چیز دیگری شد.ArmanParianhttps://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-16167788059777519042012-01-08T12:40:00.867+03:302012-01-08T12:40:00.867+03:30بسیاری از مواردی که در مطلب آمده درست هستند منتها ...بسیاری از مواردی که در مطلب آمده درست هستند منتها نکاتی رو از قلم انداخته :<br />1- اگر حافظ را به عنوان یکی از چهره های عرفان فارسی به حساب بیاوریم ، می توان گفت مفاهیمی مانند پلورالیزم ، تحمل ، مدارا ، عدم وجود حقیقت مطلق و ... در بسیاری از اشعار او وجود دارد که صد البته می توان نشانهایی از آنها در بسیاری از اشعار عرفانی گرفت ، این مفاهیم ارزشمند در دل عرفان فارسی بوده و اغلب در چنین بررسیهایی نادیده گرفته می شوند .<br />2- مولانا به عنوان چهره ای دیگر بنیان گذار نوعی اخلاق اجتماعی است (با تسامح البته) که بسیاری از متفکرین کار او را در مثنوی نوعی ترجمه اخلاق یونانی می دانند . مطلب فوق این جنبه را هم نادیده می گیرد . <br />3- خیام و هم فکرانش را هم اغلب نوعی عارف به حساب می آورند . با پذیرش این بحث دایره بحث از مواردی که شما مطرح کردید بیررون می زند <br />4- بسیاری از شعرای مطرح عرفانی غیر خانقاهی ، اغلب زندگی فقیرانه و محدودی داشتند و می توان از این موضوع نتیجه گرفت که در گذشته هم اقبال عمومی چندانی به آنها وجود نداشته است . با تسامح می توان گفت که این روال در مورد خود خانقاه نشینان هم صادق بوده است . با نگاهی در این موضوع بحث افیون بودن عرفان به خودی خود جایگاهی نخواهد داشت ، زیرا که فراگیری چندانی نداشته (بر خلاف مذهب) که بتوان ناکامی ها و انفعال ها را منتسب به آن دانست .<br />5- تاریخ ایران را می توان سرشار از انواع بی اخلاقی ها (بخوانید کثافت های اخلاقی) دانست ، آیا با این اوصاف و با مراجعه به نوشته های اهل عرفان می توان جامعه ایران را عرفانی دانست ؟؟؟<br /><br />** در آخر باز هم تکرار می کنم که با بسیاری از موارد مطرح شده در متن مشکلی ندارم و مشکل از دید من بیشتر در بزرگ جلوه دادن نقش عرفان است .انترnoreply@blogger.com