۱۱/۱۱/۱۳۹۰

یادداشت وارده: «روایت کودتا با چالش ها و تناقض های جدی روبروست»

سعید: می توان گفت که برای سیاسی نوشتن دو روش متفاوت وجود دارد:

1- توجه کردن به نفس واقعیت‌ها و در صورت لزوم تن دادن به تفسیر هر چند نامطلوب آن‌ها
2- گفتمان‌سازی انقلابی ـ ایدئولوژیک و پافشاری متعصبانه بر باورهای دلخواه.

به دست دادن یک روایت کودتا قطعا با تلقی ایدئولوژیک و انقلابی بیشتر می‌خواند اما تبلیغ روایت کودتا در اوضاع کنونی با اشکالات و تناقض های عمده‌ای روبرو می‌شود که نمی‌توانیم برای موجه جلوه دادن آن‌ها، تنها به دلخواه بودن روایت کودتا یا سهل الوصول بودن نتیجه‌گیری از آن (توجیه هر گونه اقدام علیه حاکمیت) نظر داشته باشیم. به نظر بنده می‌رسد که شما در وبلاگ «مجمع دیوانگان» اصرار دارید که از روش دوم (روش انقلابی ـ ایدئولوژیک) استفاده کنید و سعی می‌کنید واقعیت‌های سیاسی را به روایت دلخواهتان دربیاورید تا بتوانید تقصیرهای عمده‌ای را متوجه حاکمیت کنید. اما این کافی نیست و با وجود تناقض‌های مضمر، روایت‌تان سست و شعاری می‌شود.

مثلا؛ اینکه من بیایم و دائم بگویم حاکمیت به نفع احمدی نژاد کودتا کرده و نمازجمعه 29 خرداد هم تأیید کودتا بوده و به لوازم گفته‌هایم توجه نداشته باشم این تنها می‌تواند حرصم را خالی کند و دلم را خوش کند که یک روایت انقلابی و شورآفرین برای خودم و لج درآر و کنف کننده برای مخالفینم دارم، که سر آخر تقصیر هر اتفاقی علیه کشور را به گردن حاکمیت و گناه کوتا می‌اندازد (شبیه روایت شعاری که به علت ضعف تحلیل، انقلاب اسلامی را حاصل دزدی خمینی از روشنفکرها می داند!). اما این روش نمی‌تواند با واقعیت‌های سیاسی مطابق بیافتد یا کمک کند که تحلیلم را درست پیش ببرم. تکرار بی چون و چرای آن هم نشان می‌دهد که از فروپاشیدنش هراس دارم، مرتب سعی می‌کنم همه چیز را با آن توضیح بدهم و هر جا هم عدم تطابقی به چشم خورد آن را با ادعای توطئه یا غافلگیری ناشی از توطئه بر طرف می‌کنم. با دانستن این آسیب بد نیست به نکته‌های زیر توجه داشته باشیم:

1 ـ ادعای پوپولیسم و کودتا با هم تناقض دارند: شما توأمان از واژه پوپولیسم و کودتا علیه دولت استفاده می‌کنید اما به نظر می‌رسد که متوجه تناقض این دو واژه نیستید. اگر بدانیم کسی با کودتا سر کار آمده دیگر نیازی نیست که بگوییم او پوپولیست است! (مگر اینکه صرفا بخواهیم همه بدی‌ها را به او نسبت بدهیم). کسی که می‌تواند برای انتخاب شدنش مردم فقیر و عامی را با وعده‌های نادرست و ادعاهای غیرتخصصی فریب بدهد دیگر چه احتیاجی به کودتا (استفاده از زور و ابزار نظامی) دارد؟ ما می‌توانیم آلنده را پوپولیست بدانیم اما نمی‌توانیم او را کودتاچی بخوانیم، او واقعا موفق شده بود فقرا را طرفدار خودش کند و بورژوازی غربگرا را به حاشیه بفرستد. پس برای اینکه روایت‌مان را تمیز کنیم تنها باید یکی از دو واژه را انتخاب کنیم؛ «پوپولیسم» یا «کودتا»؛ چون هیچ رهبر پوپولیستی احتیاج به کودتا ندارد و هیچ کودتاچی واقعی هم اهمیتی به نظر اکثریت نمی‌دهد. متأسفانه کلیدواژه پوپولیسم از ابتدا در مطبوعات و رسانه‌های اصلاح طلب پیدا شد اما داوم چندانی نداشت و به فراموشی سپرده شد. توجه داشته باشید که استفاده توأمان از دو واژه کودتا و پوپولیسم برای طرفداران جنبش سبز کاملا سوال برانگیز است.

2 ـ معنای واژه ها را ما تعیین نمی کنیم: واژه‌ای مثل کودتا معنی مشخصی دارد، کودتا دخالت نظامی آشکار از سوی کسانی است که در خارج از مرکزیت قدرت سیاسی قرار گرفته‌اند، برای تصاحب یکباره آن. کودتا علایم آشکاری دارد و نمی‌توان هر حادثه ناخوشایند یا هر سرکوب و خشونتی را که عوامل نظامی هم در آن دخالت دارند کودتا نامید. از این روست که در نامیدن بعضی حوادث تاریخی به عنوان کودتا هم تشکیک شده است. شاید بد نباشد بدانید که بعضی مورخین مانند امیرخسروی جریان سرنگونی دولت دکتر مصدق را هم به واقع کودتا نمی دانند اما بعضی دیگر به دلایل آشکاری چون وجود حرکت یگان‌ها و تجهیزات نظامی در خیابان، و حمله نظامی به خانه دکتر مصدق ـ محل اداره دولت ـ آن را صراحتا کودتا و دخالت خیابانی ارتش در سیاست دانسته‌اند. نتیجه اینکه وقتی درمورد حادثه‌ای با آن خصوصیات جای گفت و گو و تشکیک هست در مورد انتخابات 88 و پس از آن کاربرد واژه کودتا بسیار عجیب می‌نماید. مگر اینکه ادعای وضع واژگانی تازه با معانی دلبخواه و من عندی را داشته باشیم، که به صراحت عملی دور از تدبیر و تأمل است.

3 ـ احمدی نژاد عامل دلخواه حاکمیت نبوده است: وقتی عوامل دلخواه‌تری وجود داشته اند ادعای کودتا برای او یا مطلق بودن حمایت حاکمیت از او ناسازگار با واقعیت‌های رخ داده است. اگر مثل مهدی کروبی انتخابات 84 را هم نوعی کودتا یا دخالت در نتیجه انتخابات بدانید روایت‌تان از همان ابتدا با چالش مواجه می‌شود، چون اگر قرار بود به سود کسی کودتا بشود لاریجانی یا قالیباف گزینه‌های بسیار مناسب‌تری برای حاکمیت بودند (فکر نمی‌کنم شما هم تردیدی در این باره داشته باشید) و در صورت اعتقاد جازم اصلاح طلبان به تقلب یا کودتا هم باید انتخابات بعدی تحریم می‌شد، که نشد! اگر هم احمدی‌نژاد را رییس جمهوری واقعی (و پیروز قاطع علیه هاشمی) بدانید بسیاری از باورهایتان درباره رابطه مردم و احمدی نژاد به لرزه می‌افتد. در انتخابات 88 راستگراها چون می دانستند هیچ کدام از گزینه‌های‌شان نمی‌تواند با احمدی‌نژاد رقابت کند لذا نیامدند و تنها رضاییِ تک رو و خوش خیال به انتخابات آمد و دیگران یا به ناچار از احمدی نژاد حمایت کردند، یا سکوت کردند و در خفا آرزوی پیروزی موسوی را داشتند. به هر حال احمدی نژاد در انتخاباتی که نتیجه‌اش توسط عده زیادی زیر سوال رفته و نوع رفتار با معترضان آن باعث واکنش جهانی شده، باری به هر جهت پیروز شده است. اما پذیرفتن ادعای دوبار تقلب یا کودتا توسط او، یا به نفع او، بسیار دشوار است.

4 ـ توطئه زمانمند احمدی نژاد باورنکردنی است: ادعای شفاف شدن یکباره چهره احمدی نژاد و فریب خوردن اجزای بالای حاکمیت دستکم در میان آشنایان دنیای سیاست روایتی مطابق با واقع و پذیرفتنی نیست. احمدی نژاد چهره مبهمی نداشته که بعد از انتخابات شفاف شود، او از ابتدا صاحب دوچهره بوده که مخالفان راستگرایش قصد آشکار کردن چهره دوّم را داشته اند و اسفندیار رحیم مشایی هم یکی از کلیدهای این آشکارسازی بوده است. (شاید مخالفت با اقدامات مشایی در سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، یا جنجال رسانه ای بلافاصله بعد از شرکت او در یک مجلس رقص! در ترکیه را به یاد بیاورید.) اصولگراها از همان مقطع معرفی کابینه با احمدی‌نژاد مخالفت‌هایی کردند، پیشاپیش مشایی و تفکراتش را می‌شناختند و از ابتدا او را برای مخالفت با دولت نشان کرده بودند، به همین دلیل هم بلافاصله پس از انتصابش به معاون اولی با او مخالفت شد (بنابراین چهره اش پس از، به قول شما کودتا، شفاف نشده) و حالا هم می خواهند او و دولت را یکجا با برچسب «جریان انحرافی» حذف کنند. اما عموم اصلاح طلب ها نسبت به این موضوع تأخیر فاز داشتند و نتوانستند از آن به نفع خودشان بهره برداری کنند، و حالا هم سعی می کنند آن را با ادعای توطئه احمدی نژاد توضیح بدهند.

5 ـ صورتبندی سیاسی منحصر به دو جناح نیست: شما در صورتبندی‌تان فقط دو جناح را در نظر دارید: سبز و غیرسبز! که البته برای دوگانه ایدئولوژیک کودتاچی ـ انقلابی تان لازم است. اما اوضاع سیاسی ایران بسیار پیچیده تر است و دستکم سه جناح در درون حاکمیت و یکی بیرون از آن وجود دارد که هر کدام هم از حدّی از حمایت مردمی برخوردارند: جناح قدرتمند راستگرا که احمدی نژاد می‌گوید از اول مجبور شده به آنها باج بدهد و الا اجازه کار کردن به او نمی‌دادند (که اکنون زیر پرچم جبهه متحد اصولگرایان جمع شده‌اند و طرفدار لاریجانی و قالیباف‌اند)، جناح طرفدار احمدی نژاد که حزبی و منضبط نیست اما به خاطر وجود خود او پشتوانه نسبی مردمی دارد (از جبهه پایداری گرفته تا طرفداران مشایی، که نماد دوچهره متفاوت از احمدی نژادند)، جناح اصلاح طلب که بیشتر از هر چیز به اصلاح انتخابات و اصلاح رفتار با معترضان می‌اندیشد و در درون خودش هم یکپارچه نیست و نظریات متفاوتی (از تحریم تا شرکت فعال) در میان شان دیده می‌شود، و بالاخره جناح اپوزیسیون که به هیچ چیز جز تغییرات اساسی نمی‌اندیشد (اپوزیسیون خارج از کشور، از مجاهدین خلق گرفته تا رضاپهلوی و ...). توجه داشته باشید که القای صورتبندی دوگانه به خصوص در میان عامه مردم جایگاه و نفوذی ندارد.

6 ـ غرب مطلقا بی گناه نیست: وقتی همه تقصیرها به گردن حاکمیتی سیاه و مستبد باشد معنی التزامی آن بی گناهی مطلق غرب خواهد بود. (انگار که غرب همه رفتارش طبیعی است!) بنابراین وقتی از رابطه حاکمیت با غرب می‌گویید تناقض‌ها به اوج می‌رسد. با وجود اینکه تصویر مرحوم مصدق را کنار وبلاگتان دارید اما تقریبا هیچ مطلب ضدانگلیسی یا ضدآمریکایی (یعنی علیه حامیان کودتای 28 مرداد) از قلم شما ـ حتی در حد اکبر گنجی هم ـ دیده نمی‌شود. بنابراین به نظر نمی‌رسد که چندان مثل مرحوم مصدق احساسات ضدانگلیسی یا ملی‌گرایانه داشته باشید و آن عکس هم بیشتر جنبه تزیینی یا تبلیغاتی دارد و با واقعیت فکرتان سازگار نیست. حتی بر عکس، از مجموع نوشته‌هایتان بر می‌آید که در تخییر میان قدرتی مستقل، تک‌رو و دردسرآفرین مانند دولت مصدق، یا حاکمیتی که سیاست خارجی‌ای شبیه به حکومت پهلوی یا ترکیه کنونی داشته باشد دومی را ترجیح می‌دهید! به هر حال، فراموش نکنید آنچه باعث بی‌اعتمادی عمیق روشنفکران ایرانی به غرب شد و فضا را برای فعالیت اسلامگراها باز کرد اقدام علیه دولت مصدق با یک کودتای انگلیسی ـ آمریکایی بود و اگر تحلیل درستی از سقوط مصدق و پیامدهایش نداشته باشیم و آن را به قاب و شعار تنزل بدهیم تنها در همان تناقض تندزبانی و وازدگی روشنفکران پس از کودتا خواهیم ماند.

7 ـ مصدق کودتاچی یا مقصر کودتا نبود: در وضعیتی مشابه، حکومت ملی دکتر مصدق نیز با تحریم شدید و تهدید نظامی تحت فشار قرار می‌گرفت و عاقبت شکست خورد، اما تقصیر آن شکست بر عهده چه کسی بود؟ خود او؟ یا متجاوزین غربی، شاه، و متحدانش؟ جالب است که برای محکوم کردن حاکمیت کنونی می‌گویید: «وقتی شما هیچ ابزار فشاری ندارید، تمام مملکت را هم که ببخشید طرف مقابل «سیر» نمی‌شود و دلیلی برای توقف پیش‌روی خود ندارد.» اما این همان اتفاقی است که برای مرحوم مصدق افتاد، او هم هیچ ابزار فشاری نداشت و هر چه هم می‌بخشید غرب طلب بیشتری می‌کرد. یا می‌گویید: «هیچ کس تا کنون کوچکترین نشانه امیدوارکننده‌ای از تغییر سیاست حاکمیت نسبت به تداوم مسیر کودتا مشاهده نکرده است.» که دقیقا برای دکتر مصدق نیز صادق است. او خودش منزوی شد، درِ مجلس را بست و با هیچ حزب و گروه سیاسی هم، از مسلمان‌ها گرفته تا توده‌ای‌ها، سر سازش نداشت. بنابراین قضاوت اخلاقی شما درباره مصدق چگونه خواهد بود؟ آیا مثل بعضی از مسلمان‌ها تقصیر کودتا را هم به گردن خود او می‌اندازید؟ (همانطور که می‌خواهید تقصیر جنگ را به گردن حاکمیت کنونی بیاندازید؟)

8 ـ تاریخ به سود متجاوز نوشته نمی‌شود: با تحریم‌ها و تهدیدهای تازه گویا قرار است سرنوشت دولت مصدق تکرار شود. اگر آن شیوه تظاهرات خیابانی ممکن نشود، که احتمالا نخواهد شد، روش دوم همانی است که خانم کلینتون می گوید: مخالفین مانند لیبی دست به اسلحه ببرند تا ایشان هم حمایت کنند! حاصل این طرح کشته‌های بسیار و ویرانی کشور خواهد بود. بعد از آن هم حمله گسترده نظامی و تجزیه ایران است که آمریکا در آرزوی آن به سر می‌برد. پس اگر جزم گرا نباشیم می‌بینیم که غرب سرِ کوتاه آمدن و معامله کردن با ضعیف‌تر از خودش را (مصدق باشد یا جمهوری اسلامی) ندارد. بنابراین تبلیغ روایت کودتا و تلقی آن به عنوان سرمنشأ تقصیرات ـ که حاکمیت باید از کودتا برگردد تا مشکلاتش حل شود ـ نه تنها خوش خیالی است که با محکوم کردن گزینه های تعاملی و اصلاحی ترجیح حمله نظامی هم هست. اگر همین امروز حاکمیت احمدی نژاد را بردارد و خواسته‌های مخالفان را جامه عمل بپوشاند مشکلاتش چند برابر خواهد شد و اپوزیسیون هم از فرصت پیش آمده برای اهداف قبلی استفاده خواهند کرد. پس هیچ کس فریب القائات ظاهرا هوشمندانه ـ و نامطابق با واقعیت ـ را نخواهد خورد. در صورت حمله نظامی و کشتار نیز تاریخ به نفع کسان دیگری نوشته خواهد شد و ریشه حاکمیت کنونی هم از بین نخواهد رفت، همانطور که با سرنگونی مصدق احساسات ضدانگلیسی از بین نرفت. (و همانطور که در کشورهای عربی انزوای چند دهه ای اسلامگراها باعث زوال اسلامگرایی نشد).

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند

اطلاعیه شورای هماهنگی و فراخوانی برای «یک پرسش از دوستان اصولگرا»

«شورای هماهنگی راه سبز امید» بیانیه جدیدی منتشر کرده و در بخشی از این بیانیه آورده است: «از تمامی همراهان جنبش سبز دعوت می کنیم از ساعت ۴ تا ۷ بعد از ظهر روز ۲۵ بهمن ماه در تهران در پیاده‌روهای خیابان‌های انقلاب و آزادی، حدفاصل میدان فردوسی و تقاطع نواب، و در شهرستان‌ها در خیابان اصلی هر شهر، بنابر تصمیم فعالان محلی، اقدام به پیاده‌روی سکوت کنند. بدیهی است که همه‌ی ما همچون گذشته، با حفظ هوشیاری و نیز التزام به خط مشی جنبش در پایبندی به اصل عدم توسل به خشونت، از هرگونه سوء استفاده احتمالی جلوگیری خواهیم کرد. در مقابل، از نیروهای انتظامی نیز می‌خواهیم به حقوق قانونی هموطنانشان احترام بگذارند و به جهانیان نشان دهند که مانند نیروهای سرکوبگر نظام‌های استبدادی عمل نخواهند کرد». (+)

مخاطب این متن به صورت مشخص «تمامی همراهان جنبش سبز» است، اما مخاطب من سبزها نیستند. من نمی‌خواهم کسی را تشویق به آمدن یا نیامدن به خیابان کنم. مخاطب من هم‌وطنانی هستند که خود را همراه جنبش سبز نمی‌دانند و یا اساسا با آن مخالف هستند. پرسش من این است: «فارغ از اینکه با نظرات و مواضع سبزها موافق هستید یا نه، آیا حاضر هستید روز 25 بهمن‌ماه، از ساعت 4 تا 7 بعداز ظهر حد فاصل میدان انقلاب تا فردوسی پیاده‌روی کنید، اگر کسی قصد خشونت یا تخریب و بلوا داشت به او تذکر بدهید و در غیر این صورت اگر نیروهای انتظامی خواستند بی‌دلیل به شهروند آرام که در سکوت پیاده‌روی می‌کنند حمله کنند از هم‌وطنان خود دفاع کنید؟»

من دوستان اصولگرای بسیاری را نمی‌شناسم. در جامعه وبلاگستان آقای حسینی از وبلاگ «آهستان» را می‌شناسم که مشخصا ایشان را مخاطب قرار می‌دهم و از ایشان می‌خواهم که به این پرسش پاسخ دهند. هر دوست دیگری هم که از جایگاهی غیر از «همراه جنبش سبز» به این پرسش پاسخ دهد ممنون‌اش می‌شوم و اگر خواست در همین وبلاگ جوابش را منتشر می‌کنم. از خوانندگان هم می‌خواهم این پرسش را با دیگر دوستان اصولگرا مطرح کنید و حتی به گوش نمایندگان مجلس برسایند و برای مثال آقایان مطهری و توکلی را خطاب قرار دهید. پرسش من ساده است: «آیا حاضرید از حق هم‌وطنانتان برای یک پیاده‌روی سکوت حمایت کنید»؟

پی‌نوشت:
من این پرسش را برای سایت‌‌های «الف»، «تابناک» و «خبرآنلاین» ارسال می‌کنم.

۱۱/۱۰/۱۳۹۰

تا انتخابات: من به منصور اسانلو رای می‌دهم

قبلا هم در مورد شبیه‌سازی یک انتخابات آزاد صحبت کرده بودم. (+) به نظر من دلایل بسیاری می‌تواند سبب شود که گروه‌های سیاسی یک انتخابات را تحریم کنند، بنابر همین دلایل هم باید شیوه‌ای برای نشان دادن اعتراض خود و رساندن آن به گوش مردم پیدا کنند. حال برای من، به اسارت گرفته شدن همراهان سبزمان اصلی‌ترین دلیل تحریم انتخابات است. از نگاه من اینان «زندانیان سیاسی» نیستند، بلکه اسرایی هستند که حاکمیت از میان شهروندان خودش انتخاب کرده تا دیگران را به وحشت انداخته و به سکوت بکشاند. به تعبیر دکتر رمضان‌زاده: «دوستان ما را گرفتند، که ما بترسیم! هیچ دلیل دیگری برای دستگیری این دوستان وجود ندارد ... ما از این مملکت بیرون نمی‌رویم. این مملکت مال ماست. هر کس بخواهد مملکت را بفروشد، جلوش می‌ایستیم. دوستانمان را هم تنها نمی‌گذاریم. اگه لازم باشد، همه‌مان می‌رویم زندان». بدین ترتیب برای من، دست‌مایه قرار دادن اسرای جنبش، بهترین موضوع برای فعال کردن تحریم است.

سایت کلمه، با هدفی مشابه اقدام به انتشار تصاویر اسرای جنبش با شعار «نامزدهای انتخاباتی ما در حبس هستند» کرده است.(+ و + و +) به نظرم اقدام بسیار خوبی است. من هم با هدفی مشابه به شیوه خودم نامزدهای مورد نظرم را اعلام و معرفی می‌کنم. از این بین، در مورد «منصور اسانلو» مدت‌هاست که نظرم قطعی است.

سی سال است که اسم انقلاب خودمان را گذاشته‌ایم انقلاب «پابرهنگان». انقلاب «مستضعفان». بعد در و دیوار مملکت را پر کردیم از شعارهایی در مدح «کارگران» تا این حد که «پیامبر اسلام هم کارگر بود». پرسش من این است؛ آیا این کارگران، با این سهمی که در انقلاب داشتند، چه تعداد نماینده واقعی در ساختار حکومت و مجلس دارند؟ گروهی از نمایدگان در مجلس شورای اسلامی یک فراکسیون راه‌انداخته‌اند به نام «فراکسیون کارگری». من باور نمی‌کنم هیچ گزینه‌ای شایسته‌تر از «منصور اسانلو» برای رهبری فراکسیون کارگری مجلس وجود داشته باشد. من تردید ندارم که کارگران منصور اسانلو را بیشتر از هر کس دیگر از جنس خود می‌یابند و اطمینان دارم تا وقتی که نماینده‌ای چون اسنلو در مجلس حاضر باشد، قطعا کسی به خودش جرات تضییع حقوق کارگران را نخواهد داد. رای من با هدف رسیدگی به مطالبات کارگری، آزادسازی منصور اسانلو و برادرش «افشین اسانلو» است.

توقف فوری فروش نفت با منطق خودش زیرکانه است

گویا نخستین بار «علی فلاحیان» این پیشنهاد را مطرح کرد. وزیر سابق اطلاعات کشور خیلی ساده گفت: «اکنون که اتحادیه اروپا تصمیم به تحریم نفت ایران گرفته اعلام کرده ۶ماه فرصت می‌خواهد تا جایگزین برای نفت ایران و تأمین نیازهایشان پیدا کنند ... (پس) بهترین راه این است که ما قبل از پایان ۶ماه و اجرایی شدن طرح تحریم نفتی، خودمان صادرات نفت را متوقف کنیم تا قیمت نفت بالا برود و برنامه‌های اروپایی‌ها که با توافق آمریکا تصمیم به تحریم نفتی کشورمان گرفتند، به هم بریزد». (+) حال از مجلس خبر می‌رسد که طرحی مشابه همین پیشنهاد در حال بررسی است (+) و من گمان می‌کنم اگر با منطق نگرش حاکم به این طرح نگاه کنیم، تصمیم زیرکانه‌ای است.

* * *

از نگاه من اگر نظام بخواهد جلوی جنگ را بگیرد، دو مسیر کلی می‌تواند داشته باشد:

نخست اینکه با طرف‌های غربی وارد مذاکره شده و آن را از پیش‌روی در مسیر جنگ منصرف کند. به باور من این اقدام تقریبا غیرممکن است. چنین مذاکره‌ای تنها در شرایطی می‌تواند امکان‌پذیر باشد که طرفین مذاکره از توازن نسبی قوا برخوردار باشند. وقتی که حاکمیت کنونی ایران در ضعیف‌ترین شرایط ممکن طی سه دهه گذشته قرار دارد و طرف‌های غربی نیز به گسترده‌ترین اجماع قابل تصور دست یافته‌اند و همسایگان ما نیز برای سرنگونی حکومت بی‌تابی می‌کنند، چه چیزی می‌تواند مذاکرات را متوازن کند؟ بر فرض که ایران دربست رضایت بدهد که تمام فعالیت‌های هسته‌ای خود را متوقف می‌کند؛ چرا طرف غربی باید به همین مقدار باج از چنین حاکمیت ناتوانی رضایت دهد؟ چرا غرب باید این خطر را بپذیرد که در آینده این حکومت دوباره خودش را بازسازی کند و به مسیر قبلی برگردد؟ اساسا وقتی شما هیچ ابزار فشاری ندارید، تمام مملکت را هم که ببخشید طرف مقابل «سیر» نمی‌شود و دلیلی برای توقف پیش‌روی خود ندارد.

دومین گزینه این است که حاکمیت دست خود را به سوی مردمش دراز کند و به جای باج دادن به بیگانه، از شهروندان خودش دلجویی کند. دست‌کم من هیچ تردیدی ندارم که در شرایط کنونی جهان، حمله نظامی به کشوری که دچار شکاف داخلی میان «ملت-دولت» نشده امکان‌پذیر نیست. این اتحاد و مشروعیت داخلی آنچنان قدرتمند است که بسیاری از کشورها را به این فکر انداخته که اساسا از داشتن قدرت نظامی صرف نظر کنند. (مگر اینکه اهداف تهاجمی داشته باشند) با این حال هیچ کس تا کنون کوچکترین نشانه امیدوارکننده‌ای از تغییر سیاست حاکمیت نسبت به تداوم مسیر کودتا مشاهده نکرده است. مواضع کلی حکومت همچنان همان است که رهبر نظام در نماز جمعه 29خردادماه 88 اعلام کرد و عجیب اینکه نه تبعات زیان‌بار آن تصمیم و نه شفاف شدن چهره احمدی‌نژاد، هیچ کدام نتوانسته است اراده‌ای برای اصلاح مسیر اشتباه پیشین در حاکمیت ایجاد کند. (یا اراده‌ای وجود دارد اما امکانش را ندارد!) در هر صورت فعلا استنباط من این است که هسته مرکزی قدرت حاکمیت همچنان قصد دارد به مسیر سه سال گذشته خود ادامه دهد.

* * *

با این توصیفات صورت مسئله برای من ساده است. حاکمیتی که هر دو گزینه توقف جنگ را مسدود شده می‌بیند (یا خودش آن را مسدود کرده) بهتر از هر کسی می‌داند که کشور به زودی وارد جنگ خواهد شد. با این منطق، شش ماه زمان مورد نیاز اروپا برای جایگزین کردن واردات نفت از ایران دقیقا یعنی سنگربندی برای نخستین حمله نظامی. وقتی شما این منطق «قطعی بودن جنگ» را بپذیرید و اصلا گزینه «تلاش برای توقف آن» را در دستور نداشته باشید، آنگاه طبیعی است که پیش‌دستی کنید و در این جنگ اولین ضربه را شما بزنید. شاید توقف زودهنگام صادرات نفت به اروپا به کاهش درآمدهای نفتی ایران منجر شود، اما دست کم یک هزینه‌ای هم به طرف مقابل وارد می‌کند و قطعا بهتر از این است که شش ماه بعد اروپا هیچ هزینه‌ای ندهد و فقط نفت ما تحریم شود!

داستان ایرانیان: ایرانیان و داستان ایرانیان (تکمله)

رفیق.ش: داستان ایرانیان شیرین نیست. ایرانیان به هر دست‌آویزی چنگ می‌اندازند تا آن را وارونه سازند. با گذشته‌اش ور می‌روند. «حال»‌اش را به «اما» و «اگر» آلوده می‌کنند و یا از سر ناامیدی آینده‌اش را به توهمی متفاوت گره می‌زنند. داستان ایرانیان قسمتی از داستان شرق است. داستان شرق در کره خاکی تجربه‌ای متفاوت است اما «تنها» برای خاورشناسان «تنها» متفاوت است! همان‌طور که برای جانورشناسان تجربه گونه‌های جانوری متفاوت است خاورشناسان نیز تجربه شرق را متفاوت می‌نامند. متفاوت از چه؟ از تجربه‌های باختری یا متفاوت از داستان انسان؟ وقتی ناگفته می‌ماند لابد یعنی از هردو! پست‌مدرنیست‌ها تنوع را مثبت می‌یابند. انگار بی‌طرفند. در اظهار نظر البته بی‌طرفند اما تجربه زیستن شرقی را بر نمی‌تابند. نهایتا نه «تفاوت» و «تنوع» و نه هیچ واژه دیگری نمی‌تواند تحقیر را بی‌رنگ کند.

ایرانی‌ها انتقاد از فرهنگشان را باور دارند. برای آن‌ها این انتقاد سر فصلی است که باید یک در میان لابلای ستایش‌های مکرر فرهنگ ایرانی زنجیر شود. این لابد یعنی اعتدال در فرهنگی که قامت «آزادی» در برابر اما و اگرهایش ترد و شکننده است و عدالت ابتدا می‌تواند ظلم بلسویه باشد و نهایتا هم فقط همان ظلم بلسویه است، عجیب نیست که اعتدال هم از فرمول میانه‌یابی حسابی پی‌روی کند. انتقاد فرهنگی برای ایرانیان فقط واکسنی است که قرار است همان فرهنگ مورد انتقاد را در برابر انتقادات جدی‌تر ایمن سازد. هر واکنش جدی‌تر صدای میانه‌یاب‌ها (همان معتدل‌ها) را در می‌آورد. فریاد «آل‌احمد‌»ها و «شریعتی»ها را سبب می‌شود. لاجرم «افراطی‌»ها طرد می‌شوند. هیچ انتقاد جزیی بدون مقدمه چینی گسترده (چند پاراگراف لیسیدن ماتحت فرهنگ شرقی) مجاز نیست. تساهل و تسامح که در سیاست و برخورد اجتماعی روا داشته نمی‌شود، جای خود را به غلط در «نقد» باز می‌کند. (شروع فاجعه) بیرون از این قاعده رفتن «افراطی‌گری» توصیف می‌گردد. (امتداد فاجعه) وقتی گند کار در میان هر تحول اجتماعی بالا می‌آید مجالی برای چراجویی فراهم نمی‌شود و اولین متهم همان «افراط‌گرایی» در معنای جاافتاده‌اش است. روز از نو و روزی از نو. (دیالکتیک فاجعه)

جالب آنکه افراطیون واقعی صحنه‌های مهم اجتماعی هرگز محکوم نمی‌شوند. بلبشوی 57 یک نمونه تمام عیار همین داستان است. اکثریتی که به انواع افراطی‌گری دست می‌زند و یا افراطی‌گری سیاسی را می‌ستاید در حوزه اندیشه و در مقام قضاوت فرهنگی خود را کاملا میانه‌رو می‌دانسته است. به بیان دیگر اینان حس میانه‌روی یا همان میانه‌یابی‌شان جای دیگری ارضاء شده بود!

بلی! بی‌شک دستاورد تسامح نگاه عرفان محور شرقی را بارها رصد کرده‌ایم. نه مسامحه فرهنگی چیز جدیدی است و نه افراطی‌گری سیاسی. هرچند اولی قدمت بیشتری دارد و دومی صرفا به عنوان یک نتیجه پدیده‌ای متاخر به نظر می‌رسد. پس سوال اساسی این است که تسامح چگونه به حوزه نقد راه یافته است؟ منظور از تسامح در حوزه نقد اینجا همان رودربایستی با فرهنگ شرقی و معضلات ساختاری‌اش است. انگار این معضلات متعدد و خُرد نادیده انگاشته شده‌اند. چون اعتقادی راسخ به حقیقتی برتر وجود داشته که مسامحه در لایه‌های زیرین را تسهیل می‌کرده است. افق بلندی رو به سوی حقیقت که محاصره شدن در تنگنای خردورزی را بر نمی‌تافته است. خردورزی در کار فرعیات تعریف می‌شده و در مقابل حقیقت برتر عرفانی اصل است. رد پای عرفان شرقی اینجا پیداست و این همان موضوعی است که در «داستان ایرانیان» به آن اشاره شد.

عرفان در غرب کالای لوکسی است. کالایی که گه گاه در ویترین متنوع باختر ملاحضه می‌شود. ولی در شرق حکایت عرفان چیز دیگری است. اینجا عرفان دیگر کالا نیست. عرفان خود ویترین خاوری است. عرفان سوپرمارکتی است که در آن هر کالایی فروخته می‌شود. عجبا که هر بار به ساختار این سوپرمارکت تجاوز شود مدافعین به کالاهای مطلوبی اشاره می‌کنند که در همین ویترین هم فروخته می‌شود. این دن‌کیشوت‌ها به نبوغ خود افتخار می‌کنند که چگونه با این تساهل معنایی اصل موضوع را دور زده‌اند. این جوهره «داستان ایرانیان» است. داستان ایرانیان شیرین نیست.

پی‌نوشت:
شما نیز می‌توانید مجموعه یادداشت‌های خود را در مجمع دیوانگان تعریف و سردبیری کنید.

۱۱/۰۹/۱۳۹۰

چرا نمی‌توان بخش رسمی «مواضع جمهوری اسلامی ایران» داشت؟

تلویزیون صدای آمریکا یک بخشی دارد که در ابتدایش اعلام می‌کند: «این مواضع رسمی ایالات متحده آمریکا است» یا یک همچین چیزی. به زبان اصلی پخش می‌شود و باب مخاطب یک ترجمه هم به صورت زیرنویس دارد. (مثلا زیرنویس فارسی در بخش فارسی زبان صدای آمریکا) مدتی است دارم به این مسئله فکر می‌کنم که چرا در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران یک بخش مشابه وجود ندارد؟ دقیقا بخشی که هرچه در آن منتشر می‌شود را بتوان مواضع رسمی جمهوری اسلامی قلمداد، نقد یا استفاده کرد. باور من بر این است که مسئله چیزی فراتر از یک تصمیم مدیریتی برای راه‌اندازی چنین بخشی است. از نظر من اساسا چنین رسانه‌ای و چنین بخشی در حاکمیت ما امکان وجود ندارد!

* * *

ابهام، چند پهلو گویی، مسوولیت‌ناپذیری و فرار مداوم از ویژگی‌های نظام توتالیتر است. مسئله تلاش جنبش‌های توتالیتر در پرهیز از ثبت یک قانون اساسی و پای‌بندی بدان از جانب «هانا آرنت» مورد تاکید فراوان قرار گرفته است. به قول او «نازی‌ها حتی به قوانین خودشان هم علاقه‌ای نداشتند»(1) و در بی‌توجهی به قوانین کار را به جایی می‌رساندند که «دیگر برای اعلام‌ همگانی فرامین و احکام ضرورتی احساس نمی‌شود»(2) البته این بدان معنا نیست که این حکومت‌ها حتی به صورت ظاهری هم یک قانون اساسی ندارند. به تعبیر آرنت قانون اساسی 1936 در شوروی به مانند قانون اساسی وایمار در آمان نازی «با آنکه هرگز رعایت نشد، هرگز هم لغو نگردید».

مسئله فرار از پای‌بندی به قوانین را از یک جنبه می‌توان در پرهیز از شفافیت مورد بررسی قرار داد. وقتی هویت شما در یک قانون اساسی مشخص شود، این موجودیت دارای مرزهایی مشخص می‌شود که فراتر از آن قابل پذیرش نیست و کمتر از آن ایجاد توقع می‌کند. حاکمیت توتالیتر به هیچ یک از این دو نمی‌تواند پایبند شود. این حکومت مرزی ندارد. سیال است و در هر زمان تغییر شکل می‌دهد. تعریف شدنی نیست. موضع مشخصی ندارد. مواضع‌اش هر روز و ای بسا هر ساعت و هر دقیقه تغییر می‌کند و هر مطلبی را که اعلام می‌کند در همان لحظه نقض می‌کند. پس هیچ گاه نمی‌تواند بر سندی با عنوان «رسمی» مهر تایید بزند. هرکسی چیزی می‌گوید، حرف‌ها با هم در تضاد هستند. مواضع یکدیگر را نقض می‌کنند. همه موضع حکومت هستند و در عین حال هیچ کدام موضع حکومت نیست. این در هم تنیدگی با نظم معمول مورد انتظار همخوانی ندارد و تنها در قالب منطق توتالیتر است که قابل درک می‌شود.

* * *

مواضع رسمی حکومت ایران کدام هستند؟ سخنرانی‌های رهبری؟ حرف‌هایی که رییس دولت می‌زند؟ آن‌ها که سخن‌گوی دولت اعلام می‌کند؟ سخنان رییس مجلسی که باید در راس امور باشد؟ این‌ها که همه آشفته و گاه در تضاد هستند؟ اجازه بدهید به مورد مشخص‌تری اشاره کنیم. یک عده از «دانشجویان خودجوش» به سفارت انگلیس حمله می‌کنند. نیروی انتظامی نگاه می‌کند. رییس مجلس حمایت می‌کند. رییس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس هم حمایت می‌کند. سخن‌گوی دولت عذرخواهی می‌کند. رهبر نظام سکوت می‌کند. صدا و سیما در محکومیت سابقه استعماری انگلستان جنجال به راه می‌اندازد. کدام یک موضع رسمی نظام است و کدام نیست؟

در موردی دیگر معاون رییس دولت تهدید می‌کند که در صورت تصویب شدن تحریم نفتی تنگه هرمز را خواهند بست. (+) چند روز بعد وزیر دفاع اعلام می‌کند «نگفتیم تنگه هرمز را می‌بندیم». (+) مدتی بعد مشاور امور بین‌الملل رهبری می‌گوید که اگر ما نتوانیم نفت بفروشیم، کس دیگری هم نخواهد توانست. (+) حالا موضع نظام کدام است؟ کدام یک از این‌ها نظام هستند؟ من می‌گویم این‌ها هیچ کدام حرف نظام نیست و در عین حال همه‌اش با هم حرف نظام است.

در مورد شخصیت‌ها هم همین است. امروز اصول‌گرا هستید و فردا جریان انحرافی. دیروز نخست‌وزیر امام بودید و امروز سرکرده فتنه. یک روز استوانه نظام هستید، یک روز خواص بی بصیرت. یکی گمان می‌کند شما مامور بقای نظام هستید و دیگری شما را عامل براندازی می‌خواند. درست همان لحظه که همه فکر می‌کنند شما خود خود نظام هستید، در جای دیگر نسخه بی‌اعتباری شما پیچیده شده است. نظام همه این‌ها هست و هیچ کدام این‌ها نیست؛ پس شاید بتوان گفت که نظام اصلا هیچ چیزی نیست!

«توماس مازاریک» به روشنی دریافته بود که «نظام بلشویکی هرگز چیزی جز عدم کامل هرگونه نظامی نبوده است»(3) و این نیز کاملا حقیقت دارد که اگر «حتی یک متخصص حقوقی بکوشد رابطه میان حزب و دولت را در رایش سوم پیدا کند کارش به جنون خواهد کشید».(4)

پانویس:
1- توتالیتاریسم، هانا آرنت، ص189
2- همان، ص190
3- Quoted from Boris souvarine, Stalin; A critical survey of Bolshevism, Newyork
4- Stephen H.Roberts, The House that Hittler Built, 1939, P72’

داستان ایرانیان – ایرانیان و واژه‌ها

رفیق.ش: ایرانی‌ها عاشق بازی با واژه‌ها هستند. نوعی واژه‌پردازی قافیه‌دار که قرن‌هاست به عنوان «سبک عراقی» در شعر شناخته می‌شود هنوز شاید پرمشتری‌ترین گوشه ادبیات نزد ایرانی‌ها باشد. ایرانیان برای «گل»، «بلبل»، «می»، «می‌خانه»، «عارف»، «صوفی»، «جام»، «صبا»، «پیمانه» و ... معانی چندان مشخصی قایل نیستند. همان که این واژگان از معنای اولیه خود بیرون آمده‌اند و تنها به تناسب عروض و قافیه در جای جای جملات گنگ و (بدون تردید) بی‌معنی نقش می‌پذیرند انگار به خودی خود ارضاء کننده بوده است. حتی انگار خالی از لطف بوده که معنای مشخص جدیدی به آن‌ها تخصیص داده شود. وقتی هر یک از این واژگان به گوش ایرانیان می‌رسد بی‌درنگ چندین مصراع شعر، چند مفهوم گنگ شاعرانه و حتی گاهی نام چند شاعر همراه زوایای دیدشان به دنیا در ذهن متبادر می‌شود.

از زاویه مقابل معنای گنگ و عملا بی‌معنایی آن‌چنان فرهنگ لغات فارسی را تسخیر کرده‌اند که طرح هر بحث صریح با استفاده از معانی اولیه واژگان بسیار دشوار شده است. هر نویسنده یا سخنرانی باید به دقت مراقب واژگانی باشد که بر زبان یا قلمش جاری می‌گردد. دایره روزافزون لغت‌هایی که توسط فرهنگ مستقر مین‌گذاری شده‌اند ممکن است هر لحظه نویسندگان و سخن‌رانان را به دام بیندازد. لحظه‌ای غفلت در استفاده از اصطلاحات چند معنی می‌تواند منجر به بروز محتوای ناخواسته در کلام یا نوشته شود.

* * *

انواع واژگانی که هم‌زمان با انقلاب مشروطیت خلق شدند و یا از زوایای تاریک دایره لغات قدیمی بیرون آمدند به سادگی دچار همان بلایی شدند که پیش از آن بر سر واژگان ادبی آمده بود. این بار خبری از خوره به سبک عراقی نبود اما بی‌گمان همان گرایش کلاف‌پرستی در سبکی دیگر ظاهر شده بود. «ملت»، «حریّت»، «مساوات» و ... نخستین قربانیان موج اول تسخیر واژگان پس از مشروطیت بودند. موج دوم واژه‌هایی نظیر «آزادی»، «استقلال»، «خلق»، «عدالت»، «جمهوری»، «دموکراسی» و ... را قلقلک داد و نهایتا کار بدانجا کشید که «اصلاحات»، «اصلاح‌طلبی»، «اصلاح‌گری» و ... هم از تعرض مصون نماندند.

کار از آن‌جا بیخ پیدا کرد که نابغه‌ها دست به کار شدند تا از لابلای کلمات مورد استفاده، خط مشی سیاسی هر سخنران یا نویسنده‌ای را اکتشاف نمایند. موضوع آنقدر بدیهی در نظر گرفته شد که مثلا در سالیان اخیر اگر کسی بخواهد به هر دلیلی از «اصلاح» سخن بگوید و در عین حال به عنوان «عضو رسمی چند حزب مشخص سیاسی» شناخته نشود ترجیح خواهد داد از معادل انگلیسی «رفرم» استفاده کند. به همین منوال ساده کوچکترین ترکیبی از چند واژه مذهبی و اصطلاحات فرنگی ممکن است هویت نویسنده‌ای را برای همیشه به عنوان «روشنفکر مذهبی» تثبیت نمایند. نمونه‌هایی از این دست فراوان‌اند.

* * *

از نگاهی دیگر چند معنایی یا گنگ بودن مفهوم واژگان برای طیف وسیعی از سیاست‌مداران و چهره‌های اجتماعی امکان وسیعی برای پیچیده سخن گفتن و یا گنگ سخن گفتن فراهم آورده است. حتما شنیده‌اید: «حجاب محدودیت نیست؛ مصونیت است» یا «حجاب حق زن است». در حالتی دیگر نمایندگان استبدادی‌ترین تفکرات ممکن به سادگی از «آزادی» سخن می‌گویند و سنتی‌ها به راحتی از مفاهیم نوین قافیه می‌سازند. این دیگر یک مشکل دایره‌المعارفی نیست؛ بلکه تبدیل به یک معضل فرهنگی شده است. وضعیت اخیر حتی از موضع «تقلیل مفاهیم سیاسی در عصر مشروطیت» فاصله جدی گرفته و به حد قلب مفاهیم توسعه یافته است.

* * *

وقتی «آزادی» و «عدالت» به عنوان دو مطالبه اجتماعی مطرح می‌شوند دعوا بالا می‌گیرد. منظور کدام «آزادی» است و کدام «عدالت»؟ این سوال جدی است چون ممکن است منظور از آزادی همان «فحشا» باشد که دامان غرب را گرفته و به همان شیوه شاید مقصود از «عدالت» چیزی فراتر از مرزهای «مصلحت نظام» باشد! در این صورت پر واضح است که این مطالبات «افراطی» هستند و با منطق اعتدال جور در نمی‌آیند!

گنگ‌ترین واژه‌ها از دایره لغات فارسی، نه «گل» و «بلبل» و «صوفی» و «پیمانه» است و نه «آزادی» و «حریت» و «مساوات» و «عدالت». گنگ‌ترین واژه‌ها همان «اعتدال» است. «اعتدال»ی که در فرهنگ ایرانیان غالبا از طریق همان گنگ کردن هرچه بیشتر اصلاحات اجتماعی و تخصیص صفت «افراطی» به مفاهیم اولیه واژگان حاصل می‌شود. این اعتدال غالبا بدان معناست که بین غلط و درست هر بار «نیمه غلط» انتخاب گردد! در مکانیسم سیاسی ممکن است با چند بار حرکت بین «نیمه غلط» و «درست» رفته رفته جامعه به سمت گزاره‌های درست طی طریق کند، اما در فرهنگ عمومی این میانه‌یابی‌ها یکسر در راستای گنگ‌تر شدن هرچه بیشتر مفاهیم است تا آن‌جا که دیگر ساده‌ترین مفاهیم اجتماعی توضیحی گسترده می‌طلبند تا شبهه‌ای ایجاد نشود و این انگار همان وضعیتی است که امروز دچارش شده‌ایم.

پی‌نوشت:
شما نیز می‌توانید مجموعه یادداشت‌های خود را در مجمع دیوانگان تعریف و سردبیری کنید.

۱۱/۰۸/۱۳۹۰

داستان ایرانیان – ایرانیان و عرفان3 (توضیحات تکمیلی)

رفیق.ش: «برخی عشاق متجدد عرفان هنگامی که در صحنه سیاست با مفاهیم قدیمی و بسیار آشنای «خودی» و «غیرخودی» روبرو می‌شوند چنان با کرشمه اخم می‌کنند که انگار نیمه سیاسی فکر آن‌ها از محفوظات عرفانی نیمه دیگر بی‌خبر است». از: «دفترچه خاطرات و فراموشی و مقالات دیگر – مفهوم آینده در ادبیات قدیم و در تفکر اجتماعی معاصر – محمد قائد» (فایل پی.دی.اف+)

«ایرانیان و عرفان» (1 و 2) عنوان یکی از نوشته‌هایی بود که در قالب سلسله نوشته‌های کوتاه «داستان ایرانیان» در وبلاگ «مجمع دیوانگان» انتشار یافت اما شبهاتی که انتشار این نوشته به دنبال آورد نیازمند توضیحات مختصری شد که در ادامه می‌آید:

1- آنچه در قالب «ایرانیان و عرفان» منتشر شد به هیچ عنوان در پی نقد همه جانبه عرفان ایرانی نبوده و تنها یکی از ابعاد حضور عرفان در فرهنگ ایرانیان را هدف گرفته بود که بی هیچ توضیحی از نگاه نگارنده غلیظ‌‌ترین بعد حضور فرهنگی عرفان ایرانی هم هست. هم از اینرو هیچ یک از خرده آثار مثبت عرفان جایی در نوشته یاد شده نداشتند و اصولا نمی‌توانستند داشته باشند. به همین جهت اتهام «نگاه یکجانبه» به عرفان نمی‌تواند بر چنین مقطع باریکی از نقد یک جنبه از عرفان به عنوان یک «اتهام» صادق باشد. در این مورد شاید انتشار جداگانه دو قسم نوشته به این برداشت دامن زده باشد و الّا درک ماهیت یک جانبه نوشته محتاج نبوغ خاصی از سوی خوانندگان مطلب نبوده و نیست.

2- مصائب اجتماعی که «اعتقاد به حقیقت برتر» در تاریخ ایران به بار آورده همه دلیلی است که نگارنده را بر آن داشت تا عرفان را مورد حمله یکجانبه قرار دهد. این مفهوم خود به خود مساله نقدناپذیری درونی عرفان، فرارهای مکرر عرفان از پذیرش مسوولیت تاریخی و ... را در بر دارد که عملا همان جزییاتی هستند که در نوشته مورد بحث مطرح نشدند. مسلما هر یک از این جزییات می‌تواند به شیوه‌ای کلی‌تر مورد بحث قرار گیرد اما نوشته‌ای کوتاه که تنها متوجه همان «اعتقاد به حقیقت برتر» و پیامدهای آن بوده جایی برای نگاه کی‌تر به فرعیات «مهم» نداشته است. این جزییات در آن‌جا تنها تا حدی مطرح شده‌اند که برای پرداخت موضوع اصلی کاملا ضروری بوده است و نه بیشتر. به طور خاص هدف از طرح موضوع عارضه نهایی بوده که در بند آخر نوشته مورد اشاره قرار گرفته است.

3- یک فرض اصلی نگارنده این بوده که علاقه فرهنگی به «پیچیدگی»، موضوع نسبتا ساده‌ای است و یا حداقل به سادگی قابل مدل کردن است. «اعتقاد به حقیقت برتر» نمونه اعلای علاقه به پیچیدگی است. اینجاست که نوشته مورد بحث در پی ساده کردن هرچه بیشتر تک موضوع مورد بحث برمی‌آید. این شیوه تکراری در همه مجموعه نوشته‌های «داستان ایرانیان» مورد استفاده قرار گرفته است.

4- در بعد تاریخی، تقدم و تاخر وضعیت اجتماعی در سده‌های میانی و شیوع عرفان اساسا موضوع نوشته مورد اشاره نیست. بحث آن نوشته تنها حضور مکرر عرفان در آن سالیان است که در کمال حیرت خود را از حوزه نقد بیرون نگاه داشته است. این شالوده انتقاد تاریخی به عرفان است که در جای جای آن نوشته موج می‌زند و البته پا از این فراتر نمی‌گذارد.

5- نگارنده با بررسی دوباره مطلب همچنان اثری از برخورد «اغراق‌آمیز» با عرفان نیافته است. هرچند شاید همان نگاه تک بعدی باعث شده شبهه «اغراق‌آمیز» بودن موضوع پیش آید. اساسا یکی از ابعاد آزار دهنده نقد فارسی در سده اخیر پرهیز بسیاری از مدعیان نقد از صراحت است. این فرهنگ هنوز آنقدر جا افتاده به نظر می‌رسد که عجیب نیست «صراحت لهجه» همواره با تهمت «اغراق» عجین می‌گردد. این خود دردی است که برای بسیاری از ایرانیان، ساده است که فرهنگ تسامح را به حوزه نقد تسری دهند. بدتر آنکه همین تسامح در کارکرد اصلی خود، یعنی حوزه سیاست و برخورد اجتماعی آنچنان که باید روا داشته نمی‌شود. لاجرم سعی می‌گردد تا در حوزه «نقد» جبران مافات شود! نگارنده هیچ ابایی ندارد که این مساله را «فاجعه» بخواند و بدون هیچ گونه مسامحه‌ای دست‌اندرکارانش را به تجدید نظر فرابخواند. (این خود آیا صورتی دیگر از همام معظلی نیست که در نوشته ایرانیان و عرفان مطرح شد؟)

6- مدتی پیش از مطالعه «مفهوم آینده در ادبیات قدیم و در تفکر اجتماعی معاصر» لذت بسیار بردم. (+) در آنجا نگاه کلی‌تری به عرفان مطرح شده که بی‌ارتباط با نوشته «ایرانیان و عرفان» نیست. شاید ارجاع به آن بتواند به فهم موضوع کمک شایانی داشته باشد.

پی‌نوشت:
شما نیز می‌توانید مجموعه‌ یادداشت‌های خود را در مجمع دیوانگان تعریف و سردبیری کنید.

یادداشت وارده: لطفا مفاهیم مدرن را با مفاهیم دینی و اسلامی خلط نکنید

سعید: راستش تناقض‌ها و اشکال‌هایی در یادداشت: «با رنگ و لعاب منطقی تیشه به ریشه پایه‌های مدرن اصلاحات نزنیم» دیدم که تصمیم گرفتم این چند خط را برایتان بنویسم. چون نوشته‌اید که «مجمع دیوانگان مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند» امیدوار شدم که نکته‌های زیر را به عنوان یک مطلب مجزا و نقدی بر مطلب خودتان منعکس کنید، تا خوانندگان هم در جریان آن قرار بگیرند. قبلا از انعکاس این نقد تشکر می‌کنم:

یک ـ در یک جایی از متن راجع به حیطه شخصی حرف زده‌اید و تقلید در حوزه خصوصی را منع کرده‌اید و به صراحت گفته‌اید که: «در حوزه اندیشه، یا مذهب، یا امورات شخصی نمی‌توان استدلالی را پذیرفت که رنگ و بوی زیر پا گذاشتن منطق شخصی و تمسک به تقلید از دیگران را می‌دهد. این همان فرهنگ تقلیدگری یا مرید و مرادی است که از نظر من به کلی مردود است.» خب، اگر چیزی که مربوط به حیطۀ شخصی آدم‌هاست واقعا خصوصی است خب شما به چه حقی برای دیگران تعیین تکلیف می‌کنید؟ یعنی اگر کسی دوست داشته باشد که در حیطه خصوصی اندیشه و مذهبش را از دیگری تقلید کند این به من و شما چه مربوط است؟

دو ـ نباید به مفاهیم تاریخی (مثل مفهوم مدرن) نگاه انتزاعی و سلیقه‌ای داشته باشیم. شما از چه جهت پیروی اقلیت از اکثریت را مدرن می‌دانید؟ از این جهت که عقل خودبنیاد بشر در تمدن غربی به این نتیجه رسیده که نظر تک تک شهروندان (عامی یا نخبه) در سیاست موضوعیت دارد و در قانونگذاری و شیوه‌های اجرا اقلیت به ناچار باید تابع اکثریت باشد؟ یا تنها از آن رو که هماهنگی اجزاء و اندام‌وارگی را خصیصه اصلی مفهوم مدرن تلقی کرده‌اید؟ به نظر بنده که تلقی دوم به واقعیت نزدیک‌تر است، شما سطحی‌ترین مفهوم از امر مدرن را با ظاهر خوشایند رفتار یک مسلمان یکی گرفته‌اید و از بنیاد اندیشه سیاسی مدرن و تاریخش غفلت کرده‌اید.

سه ـ مدرن نامیدن رفتاری که فقط شباهت ظاهری به تبعیت اقلیت از اکثریت دارد اشتباه بزرگی است. اینکه یک مسلمان به زعیم خودش به شدت انتقاد کند اما در عمل رفتاری نشان ندهد که منافی وحدت باشد جز از مجرای مفهوم ولایت قابل تفسیر نیست. بنابراین رفتار ابوذر هیچ «پیوند عجیبی با مدرن‌ترین اندیشه‌های سیاسی» ندارد. در جامعه اسلامی اکثریت اصلا حق حاکمیت ندارند و همه در چارچوب اسلام صاحب حقوق می‌شوند. انتخاب حاکم هم با ساز و کارهای مقبول اسلامی (عموما با اتکاء به اهل حل و عقد) است و اگر حاکمی تعیین شد دیگر صاحب ولایت خواهد بود و رفتار متقابل مردم و ولی هم ضوابط خاص خودش را دارد. پس رفتار ابوذر نه برای پیروی از نظر اکثریت، که از جهت احترام به حکم خدا، و رعایت مصلحت مسلمین بوده است.

چهار ـ شما قاطعانه به پیروی اقلیت از اکثریت فتوی داده‌اید اما تبعات آن را محکوم می‌کنید! افراط کردن روی این پیروی از مهم‌ترین زمینه‌های بروز فاشیسم و توتالیتاریسم است که در نهایت به خورده شدن اقلیت منجر می‌شود. اگر رأی اکثریت بنیاد حکومت باشد همیشه این تهدید وجود دارد که کسی بیاید و اکثریت جامعه را همراه خودش کند و بگوید جهودها اصلا میکروب اروپا هستند و باید از بین ببریم شان، جمعیت هم برایش هورا بکشند و های بگویند! اما اگر به حکومت اسلامی توجه کنید هیچ وقت به اکثریت اجازه نمی‌دهند اینطور راجع به اقلیت نظر بدهند، آن‌ها به احکام آسمانی‌ای معتقد هستند که هیچ اکثریتی نمی‌تواند تغییرشان بدهد و اکثریت اساسا در اسلام کاره‌ای نیست. اگر بنیاد حکومتی به رأی اکثریت باشد مسلمان‌ها دیگر آن حکومت را حکومت اسلامی نمی‌دانند.

پنج ـ شما گفته‌اید: «کسی که می‌گوید من در سیاست ساز خودم را می‌زنم، تیشه به ریشه جامعه «اندام‌وار» می‌زند. این اندیشه نتیجه‌اش جامعه‌ای توده‌ای است» اما اگر هر کسی ساز خودش را بزند نتیجه‌اش جامعه توده‌ای نخواهد بود! برعکس نتیجه‌اش جامعه ذره‌ای و گسترده شدن میل به آنارشیسم عملی خواهد بود. عجیب است که شما برای گرفتن نتیجه دلخواهتان همه چیز را به میل خودتان واژگون می‌کنید. در جامعه ذره‌ای شده هم هیچ جایی برای فاشیسم و توتالیتاریسم نیست! متأسفانه مفاهیم انسانی و ملزومات‌شان سنگ و فلز نیستند که هر جور بخواهیم تغییر شکل‌شان بدهیم. تکرار می‌کنم که نتیجه تک‌روی در سیاست توده‌ای شدن جامعه نیست، ذره‌ای شدنش (و زیر سوال رفتن اساس و مفهوم جامعه) است.

شش ـ نمی‌شود از شما انتظار داشت که با بحران فردگرایی تجدد و لیبرالیسم سنتی، و راه حل ها و مسکن‌هایش آشنا باشید اما می‌توان ازتان انتظار داشت که برای فتوا دادن به تحریم انتخابات (تبعیت از نظر موسوی یا کروبی) و مخالفت با اظهارنظر کسی که در اقلیت قرار گرفته (کاوه لاجوردی) همه چیز را با هم قاطی نکنید! گردن نهادن به رأی اکثریت با گردن نهادن به رأی شخصیت‌های مرجع متناقض است و انگار شما هر دو را با هم می‌خواهید! گردن نهادن به رأی شخصیت‌های مرجع شبیه همان فکری است که مخالفین شما در تبعیت از یک شخص می‌زنند: تا حالا از خودتان پرسیده‌اید اگر اکثریت جامعه بگویند باید تابع خمینی (یا خامنه‌ای) باشیم و او هر تصمیمی که گرفت درست است در برابرشان چه نظر و عملی خواهید داشت؟

هفت ـ به نظر بنده شما بیش از هر چیز دغدغه تشکیلاتی دارید و از اینکه سبزی پیدا شود که طرفدار شرکت در انتخابات باشد ناراحت‌اید. اما نه اصلاحات و نه جنبش سبز هیچ وقت به آن معنا صاحب تشکیلات نبوده‌اند. تحقق چنین تشکیلات و نظمی هم در وضعیت حاضر محال است و به نظر بنده مطلوب هم نیست. اگر ما پوپولیسم و تحت فشار قرار دادن اقلیت در یک بعد بزرگتر (جامعه) را محکوم می‌کنیم نمی‌توانیم در بعد کوچکتر (حزب یا جنبش) آن را تجویز کنیم. حداکثر می‌توانیم بگوییم امثال لاجوردی دیگر با هسته جنبش ارتباطی ندارند، اما نمی‌توانیم آن‌ها را مخالف نظر اکثریت بدانیم، چون هیچ کس از اعضای جنبش رأی نگرفته که انتخابات باید تحریم بشود یا نه؟ (البته تناقض‌های حزبی که در مورد کرباسچی و ... گفتید کاملا درست است).

هشت ـ بعضی شیعه‌ها می‌گویند خوارج در مسجدی که امام اولشان نماز می‌خواند نماز جدا برگزار می‌کردند اما به حکم «ولی» کسی با آن‌ها کاری نداشت، منتها وقتی از امر ولی اطاعت نکردند حکم‌شان «باغی» شد و بعد هم که دست به سلاح بردند «محارب» شدند و جهاد علیه‌شان واجب. ابوذر احتمالا نه می‌خواسته باغی باشد و نه محارب، چون هنوز مصلحت اسلام را (بر خلاف امام سوم شیعیان) در خطر نمی‌دیده که با حکومت مبارزه کند. بنابراین این نکته را هم توجه داشته باشید که استخدام روایت یا ادبیات اسلامی غیر از اینکه با مفاهیم مدرن و ارزش‌های تجدد (مثل جدایی دین از حکومت) تعارض دارد ممکن است باب تأیید رفتار حکومت نسبت به مخالفین و کسانی که طالب تغییرات اساسی هستند را باز کند.

باز هم از حوصله و توجه شما متشکرم.

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.

۱۱/۰۵/۱۳۹۰

«بی‌بصیرت‌ها» در باتلاق گیر می‌کنند!

روزنامه کیهان امروز در «یادداشت روز» مفصل خود، مدعی شده است که یک جریان قصد دارد تا به عنوان عامل نفوذی آمریکا بازار داخلی کشور را متشنج کرده و قیمت‌ها را بالا ببرد تا کشور از پا در بیاید و تحریم‌ها کارگر شود. سپس در پاسخ به این پرسش که «این جریان چه کسانی هستند» نوشته است: «پاسخ این سوال چندان دشوار نیست. چه كسانی شرایط كنونی كشور را با دوران شعب ابیطالب مقایسه می‌كردند؟ و راه برون رفت را در گشودن باب مذاكره با آمریكا می‌دانستند؟! كه با خروش مقتدرانه حضرت آقا روبرو شدند. چه كسانی از یكسو به افزایش مصنوعی قیمت سكه و دلار دامن می‌زدند و از سوی دیگر به گونه‌ای حساب‌شده، این افزایش قیمت را به حساب ایستادگی مردم و نظام در مقابل زورگویی‌ها و باج‌خواهی‌های آمریكا و متحدانش معرفی می‌كردند و مثلا اینكه اگر سپاه از بستن تنگه هرمز سخن به میان نیاورده بود یا اگر دانشجویان انقلابی خشم مقدس خود را علیه آمریكا و انگلیس مهار كرده بودند و یا... قیمت سكه و دلار افزایش نمی‌یافت»؟! (+)

اشاره‌های برادر شریعتمداری کاملا گویاست. ماجرای جنجالی «شعب‌ابی‌طالب» را که «بهمنی»، رییس بانک مرکزی مطرح کرد(+) و رهبر نظام آن را به شدت رد کرد.(+) مسئله ارتباط قیمت ارز به اشغال سفارت انگلیس را هم که روزنامه ایران، ارگان مطبوعاتی دولت مطرح کرد.(+) پس انگشت اتهام جناب شریعتمداری در آنانی که در حد «نفوذی آمریکا» مطرح‌شان می‌کند مستقیم به سمت دولت است. اما چطور شد که کار کیهان بدین‌جا رسید که با ایما و اشاره دولت را متهم به خیانت و مزدوری آمریکا کند؟ من می‌گویم «بی‌بصیرتی»!

اگر آن زمان که هاشمی نامه سرگشاده نوشت سرچشمه را به بیل می‌گرفتند، اکنون دیگر کار به جایی نمی‌رسید که به «پیل» هم نتوان گرفت! با این حال آن زمان کسانی که حتی قادر به تشخیص دوست و دشمن خودشان هم نبودند و نمی‌توانستند صلاح مملکت را بسنجند نظرشان به نظر کسانی نزدیک‌تر بود که امروز جریان انحرافی و مزدور نفوذی آمریکا شده است! یک سر سوزن از آن «بصیرت»ی که هاشمی داشت اگر در وجود دیگر آقایان بود، امروز کارشان به جایی نمی‌رسید که نه راه پس داشته باشند و نه راه پیش؛ به ناچار بنشینند و فرو رفتن خودشان و مملکت را در باتلاق نظاره کنند و با ایما و اشاره برای دولت دست‌نشانده خط و نشان بکشند!

با رنگ و لعاب منطقی تیشه به ریشه پایه‌های مدرن اصلاحات نزنیم

یک روایت «اسلامی-شیعی» وجود دارد که اصل آن را درست به خاطر ندارم اما پیوند عجیبی با مدرن‌ترین اندیشه‌های سیاسی دارد. (اگر اشتباه نکنم) می‌گویند در سفری ابوذر با عثمان و گروهی از مسلمان‌ها هم‌سفر می‌شود. موعد نماز که می‌رسد ابوذر شروع به اعتراض می‌کند. گویا بر سر شیوه نماز با عثمان اختلاف نظر دارد اما در نهایت نماز که شروع می‌شود، ابوذر هم به جمع اضافه می‌شود و به عثمان اقتدا می‌کند. وقتی از او می‌پرسند چه شد که آن همه اعتراض را کنار گذاشتی؟ می‌گوید: «انتقاد من به نماز عثمان پابرجاست؛ اما حفظ اتحاد مسلمانان اولویت بیشتری دارد». حالا ارتباطش با اندیشه مدرن سیاسی چیست؟ عرض می‌کنم.

* * *

در دوره تبلیغات انتخاباتی سال 88، مناظره‌ای در دانشگاه شریف برگزار شد میان «عباس عبدی» به نمایندگی از تیم آقای کروبی و «حمیدرضا جلایی‌پور» به نمایندگی از حامیان آقای موسوی. در آن جلسه پرسش من از آقای عبدی این بود: «یکی از دو اصل ابتدایی و بدیهی اصلاح‌طلبی در هر کجای جهان و در هر نظام سیاسی، تاکید بر فرهنگ تحزب است. آقای کروبی هم پس از شکست در انتخابات سال 84 با همین نگرش حزب «اعتماد ملی» را تاسیس کرد که کار بسیار خوبی بود و در انتخابات مجلس هشتم هم با پلاکارد همین حزب شرکت کرد. اما در آستانه انتخابات 88 ناگهان ایشان به تمام وعده‌های چهارساله خود مبنی بر فعالیت حزبی پشت پا زد و گروهی را دور خود جمع کرد که اتفاقا بیشترین فعالیت در تضاد با فرهنگ تحزب را داشتند:

1- حزب کارگزاران سازندگی از مهندس موسوی حمایت کرد اما دبیر کل این حزب، «غلام‌حسین کرباسچی» در اقدامی شگفت‌انگیز از حزب «مرخصی» گرفت تا به عنوان «معاون اول آقای کروبی» در انتخابات حاضر شود. آقای محمدعلی نجفی هم از اعضای سابق همین حزب بود که کناره گرفت تا به تیم آقای کروبی بپیوندد.

2- مجمع روحانیون مبارز از مهندس موسوی حمایت کرد اما «محمدعلی ابطحی» از اعضای همین مجمع به تیم آقای کروبی پیوست.

3- خود عباس عبدی، پس از آنکه با از حزب مشارکت کناره‌گیری کرد، دیگر هیچ گاه به صورت گروهی کار نکرد و به فعالیت انفرادی روی آورد.

در مقابل این موارد، حتی یک نفر از اعضای حزب اعتماد ملی، (مثلا جناب منتجب‌نیا) در عکس‌ها و تصاویر تبلیغاتی ستاد آقای کروبی به چشم نمی‌خوردند. حال چطور می‌توان امیدوار بود اگر این گروه، با این سابقه فعالیت حزبی به قدرت برسند می‌توانند فرهنگ تحزب در کشور ما را گسترش دهند؟ با چه منطقی می‌توان این شیوه عملکردی را «اصلاح‌طلبانه» و گامی به جلو قلمداد کرد؟»*

* * *

«کاوه لاجوردی» در وبلاگ «نسخه قابل انتشار» یادداشتی نوشته با عنوان «در انتخابات مجلس شرکت می‌کنم». ایشان در این یادداشت برای دفاع از شرکت در انتخابات مجلس، برخی استدلال‌های حامیان تحریم را از نگاه خود نام برده و رد کرده است. من به تک تک استدلال‌های ایشان نقد دارم. اساسا به این شیوه نگرش که «من استدلال حامیان تحریم را رد می‌کنم، پس شرکت در انتخابات به اثبات می‌رسد» هم نقد دارم. با این حال حرفی که اینجا می‌خواهم بزنم از جنس دیگری است. می‌خواهم بگویم نگرش نگارنده «نسخه قابل انتشار»، در هر زمینه‌ای «منطقی» قلمداد شود، در زمینه سیاست از اساس مردود و نمایان‌گر بارزی از عارضه «پوپولیسم» است.

آقای لاجوردی نخستین استدلالی را که می‌خواهد زیر سوال ببرد اینگونه شرح می‌دهد: «رأی نمی‌دهم چون رهبرانِ جنبشِ سبز گفته‌اند انتخابات را تحریم کنیم». ایشان در پاسخ می‌نویسند: «دست‌کم در حیطه‌ی تصمیم‌گیری برای چیزی از جنسِ رأی‌دادن، این‌ نوع استدلالْ موافقِ سلیقه‌ی من نیست». حرف من این است که اتفاقا تنها و تنها در همین حیطه «تصمیم‌گیری برای رای دادن» است که این شیوه استدلال پذیرفته شده است. مثلا در حوزه اندیشه، یا مذهب، یا امورات شخصی نمی‌توان استدلالی را پذیرفت که رنگ و بوی زیر پا گذاشتن منطق شخصی و تمسک به تقلید از دیگران را می‌دهد. این همان فرهنگ «تقلیدگری» یا «مرید و مرادی» است که از نظر من به کلی مردود است. اما زمانی که وارد حیطه سیاست (اینجا رای دادن) می‌شویم، این دیگر نامش «تقلیدگری» نیست، بلکه کار حزبی و گروهی است. یعنی اعضای حزب می‌نشینند دور هم و بحث می‌کنند، اما پس از اینکه رای‌گیری شد، همه باید به آرای اکثریت پای‌بند باشند و تک‌روی به هر شکل ممکن مردود است.

* * *

می‌خواهید اسمش را «اتحاد میان امت اسلامی-شیعی» بگذارید، یا «فرهنگ تحزب مدرن». حقیقت موضوع یک چیز است، کسی که می‌گوید من در سیاست ساز خودم را می‌زنم، تیشه به ریشه جامعه «اندام‌وار» می‌زند. این اندیشه نتیجه‌اش جامعه‌ای توده‌ای است که همین امروز هم شاهدش هستیم و این جامعه مساعدترین بستر برای ظهور و رشد و قدرت پوپولیست‌هایی است نظیر احمدی‌نژاد. بزرگترین سد پیش روی پوپولیسم و پرهیز از فاجعه «فاشیسم» و حتی «توتالیتاریسم» قطعا و بدون تردید شکل‌دهی به جامعه توده‌ای، تشکیل نهادهای مدنی و اجتماعی و البته نهادینه کردن فرهنگ تحزب و کار گروهی است. این یعنی نقد و بحث و جدل به جای خود، پس از آنکه تصمیم درون گروهی و درون جناحی گرفته شد، به خرد جمعی و رای و نظر نهادها (و گاه شخصیت‌های مرجع) گردن نهیم، ولو اینکه نسبت به آن نقد داشته باشیم.

پی‌نوشت:
* انتقادهایم به تیم انتخاباتی مهندس موسوی بماند برای زمان مناسب

امروز 9 حزب و تشکل سیاسی بیانیه‌ مشترکی برای دعوت به تحریم انتخابات صادر کرده‌اند. (اینجا)
سازمان مجاهدین انقلاب هم خواستار مقاومت منفی از طریق تحریم انتخابات شده است. (اینجا)

۱۱/۰۳/۱۳۹۰

رسوایی آن طبل تهی

1- در سال ۱۳۴۸ دولت بعثی «حسن البکر» با ادعای مالکیت تمام بر «اروندرود*» از ایران خواست کشتی‌های عازم آبادان و خرمشهر در مسیر اروندرود از افراشتن پرچم ایران خودداری کنند در غیر اینصورت، اجازه نخواهد داد کشتی‌هایی که مقصد آن‌ها عازم بنادر ایران است وارد اروندرود شوند. در پاسخ به این تهدید ایران عهدنامه مرزی ۱۳۱۶ (۱۹۳۷ میلادی) بین ایران و عراق را کان لم یکن دانست و به اصل شناخته شده «خط تالوگ» (خط فرضی که از به هم پیوستن ژرفترین نقاط بستر یک رودخانه به دست می‌آید) تاکید ورزید. تنش بالا گرفت. در این شرایط ایران تصمیم گرفت تا به صورت عملی حاکمیت خود را بر اروندرود به نمایش بگذارد، پس نیروهای ارتش با اسکورت دریایی و هوایی یک کشتی تجاری با نام «ابن‌سینا» را همراهی کردند تا با پرچم افراشته ایران از اروندرود عبور کند. تهدید پوشالی عراقی‌ها به تحقیرشان ختم شد و در نهایت با امضای قرارداد 1353 «الجزیره» عراق سهم حاکمیت ایران بر اروندرود را به رسمیت شناخت. (+)

2- در کوران جنگ هشت‌ساله، بازداشتن حریف از درآمدهای سرشار نفتی یکی از مهم‌ترین اهداف متقابل ایران و عراق بود که به «جنگ نفت‌کش‌ها» انجامید. با بالا گرفتن حملات متقابل ایران و عراق، کشورهای کویت و عربستان کمک‌هایشان به عراق را افزایش دادند تا علاوه بر حملات نظامی به کشتی‌های ایرانی، نفت خود را از طریق این کشورها صادر کند. ایران در پاسخ هشدار داد: «اگر ما از صادرات نفت محروم شویم تمامی خلیج فارس محروم خواهند شد». کویت دست به دامان آمریکا شد. شش ناو آمریکایی نفت‌کش کویتی (بریشتون) را اسکورت می‌کنند تا به سلامت عبور کند و تهدید ایران نقش بر آب شود. حساسیت به اوج خود رسیده است. گروهی خبرنگار از نزدیک شاهد ماجرا هستند و شبکه CNN به صورت لحظه به لحظه از عبور این ناو گزارش می‌دهد، ناگهان انفجار مهیبی روی می‌دهد. مین‌های ایرانی نفت‌کش عظیم را در پناه ناو‌های آمریکایی نابود می‌کنند. تهدید جدی بود!

3- معاون اول رییس دولت ایران اعلام می‌کند «اگر نفت خام ما را تحریم کنند تنگه هرمز را می‌بندیم».(+) تکذیب‌های پراکنده این تحریم بی‌فایده است. مانور ارتش در دریای عمان تهدید را جدی‌تر می‌کند. انگلستان و آمریکا واکنش نشان می‌دهند. در یک نمایش قدرت تمام عیار ناو هواپیمابر «آبراهام لینکلن» با اسکورت کشتی‌های فرانسوی و بریتانیایی از تنگه هرمز عبور می‌کنند. (اینجا) آب از آب تکان نمی‌خورد. کوس رسوایی این «طبل تهی» که به زمین می‌افتد، به فاصله یک روز اتحادیه اروپا واردات نفت خام و ارتباط بانکی با ایران را ممنوع می‌کند. (اینجا)

پانویس:
* به عربی «شط العرب»

نخستین‌گزینه‌های جامعه تطابق‌پذیر

راننده تاکسی کرایه 700 تومانی را 800 تومان حساب می‌کند. خانم مسافر اعتراض می‌کند. راننده پاسخ می‌دهد «همین دیروز رفتم بیمه ماشین رو تمدید کنم، بیمه 250هزار تومانی شده 520 هزار تومان»! این روی‌داد کاملا ساده و متداول که به صورت روزانه با ده‌ها نمونه متفاوت از آن مواجه هستیم از نگاه من «نخستین گزینه یک جامعه تطابق‌پذیر» است.

قیمت ارز و سکه بالا می‌رود، فروشنده، فارغ از اینکه محصول اولیه‌اش به این قیمت‌ها ارتباط مستقیم دارد یا نه بلافاصله به این می‌اندیشد که چقدر قیمت‌هایش را افزایش دهد. راننده تاکسی کرایه‌ها را بالا می‌کشد. کارفرما حقوق کارگرانش را به تعویق می‌اندازد، کارمندی که حقوقش دست خودش نیست یا در به در به دنبال یک «پارتی» می‌گردد که وام بگیرد یا به این فکر می‌افتد که مثلا به آژانس‌های مسافرتی رشوه بدهد تا با صدور بلیط جعلی ارز مسافرتی با قیمت ارزان بخرد. از همه مضحک‌تر اینکه حتی خود دولت هم سوار موج می‌شود و تجارت ارز و سکه می‌کند! و حتما مامور دولت هم ناچار است به دنبال راه‌های جدید دریافت رشوه بگردد!

خلاصه ماجرا این است که اینجا در نهایت هرکسی در نخستین گام برای آنکه «گلیم خودش را از آب بیرون بکشد» به دم‌دستی‌ترین ابزار موجود برای سوار شدن بر موج «سوء استفاده‌ها» متوسل می‌شود. گویی گزینه نخست هیچ کس این نیست که «اگر بحرانی ایجاد شده، به راه‌های کنترل و یا برطرف کردن آن بیندیشیم». اینجا هیچ کس «مسوول» هیچ چیزی نیست. مردم تمامی مسوولیت‌ها را یکجا و بی‌کم و کاست متوجه دولت می‌دانند، حتی بدون اینکه خود را در حد تحت فشار قرار دادن دولت و یا پرسش از نمایندگان مسوول بدانند. از نظر دولت «متوهم» هم یا «کار کار انگلیسی‌ها»ست، یا دلالان (+) یا فتنه‌گران اقتصادی!

بحران‌ها می‌آیند و می‌روند، عده زیادی قربانی می‌شوند، عده‌ای آسیب می‌بینند، گروه انگشت‌شماری سودهای نجومی می‌کنند اما در نهایت همه با شرایط جدید «تطبیق» پیدا می‌کنند. عامیانه‌اش این می‌شود که «دور هم نشسته‌ایم و همه چیزمان به همه چیزمان می‌آید و خوش هستیم»!

۱۱/۰۱/۱۳۹۰

یادداشت سفارشی: لوایح دوگانه آمریکا و واکنش مردمی به محدودیت در نشر آزاد

توضیح: با افزایش اعتراضات نسبت به لوایح دوگانه آمریکایی در مورد محدودیت‌های اینترنتی، از یک کارشناس مسایل آی-تی درخواست کردم تا مسئله را به زبان ساده باز کند تا دقیقا متوجه شویم با چه چیزی مواجه هستیم. این دست یادداشت‌ها را «یادداشت سفارشی» می‌نامم که زحمت نمونه حاضر را «میلاد» از وبلاگ «Digiraz» کشیده است.

میلاد: واکنش‌های فراگیر به لوایح SOPA و PIPA به نظر عرصه را برای پیشنهاددهندگان آن تنگ کرده است. لوایحی که گفته می‌شود زیر فشار لابی‌های هالیوودی در کنگره و سنا برای جلوگیری از سرقت آنلاین آثار فرهنگی و هنری مطرح شده‌اند. شرکت‌های بزرگ اینترنتی مثل گوگل و ویکیپدیا در کنار بسیاری از شهروندان آمریکایی و اروپایی اعتراض خود را به این لوایح در فضای مجازی ابراز کرده‌اند. حتی ماه گذشته گروهی از مهندسان پیش‌کسوت و بنیانگزاران اینترنت در نامه‌ای (+) خطاب به کنگره ایالات متحده نگرانی خود را از آینده‌ای که تصویب این لوایح پیش روی کاربران اینترنت قرار می‌دهد ابراز کردند. اما چه چیزی در این لوایح سبب ایجاد این نگرانی گسترده در میان کاربران و متخصصان شده است؟

لوایح دوگانه به گفته حامیان‌شان، تنها برای جلوگیری از سرقت آنلاین آثار فرهنگی و هنری پیشنهاد شده‌اند، به طوری که برای مثال کلیه شرکت‌های آمریکایی از تبلیغات بر روی این سایت‌ها منع شده و این وبسایت‌ها در ایالات متحده از دسترس خارج خواهند شد. همچنین صاحبان این وبسایت‌ها نیز در سرتاسر دنیا تحت پی‌گرد قانونی قرار خواهند گرفت. خبرتعطیلی وبسایت MegaUpload و دستگیری صاحبانش در نیوزیلند و پس از شکایت اف بی آی، که موجی از اعتراض را در فضای مجازی در پی داشت، تنها نمونه‌ای از اتفاقاتی است که می‌تواند پس از تصویب این لوایح گسترش یابد.

شکستن تابوی فیلترینگ، آن هم در کشوری که داعیه‌دار آزادی بیان است، بخش دیگری از نگرانی کاربران اینترنت است. در این لوایح (در SOPA صراحتا و در PIPA به طور ضمنی) متخصصان و محققان حوزه کامپیوتر و شبکه مجبور خواهند بود در تهیه و طراحی پروتکل‌ها و نرم‌افزارهای آینده، قوانین مربوط به فیلترینگ را رعایت کنند به طوری که این نرم افزارها و قراردادها به طور خودکار هم‌خوان و هم‌راستا با محدودیت‌های موجود باشند. با این وجود تولید نرم‌افزارهای ضد‌ فیلترینگ و تورها (نرم‌افزارهای مخفی‌سازی هویت کاربران) در آینده برخلاف این قوانین خواهند بود. بدتر آنکه در آینده‌ای دورتر، قواعد فیلترینگ به صورت قوانینی درون پروتکل‌های شبکه جاسازی خواهند شد تا نرم‌افزارهای کامپیوتری به طور طبیعی و بدون وجود نرم‌افزارهای واسط فیلترینگ، وبسایت‌ها و سرویس‌های فیلتر شده را باز نکنند. این دقیقا همان چیزی است که دولت‌های سرکوبگر نیازمندش هستند.

از سوی دیگر اما، موج اعتراضات بسیار گسترده شده است. علاوه برغول‌هایی مثل گوگل و ویکیپدیا*، کاربران عادی به طور روزافزون مخالفت خود را با تصویب این لوایح اعلام می‌کنند**. پس از اعلام خبر دستگیری مدیران «مگا آپلود» گروه هکرهای «ناشناس» اعلان جنگ کردند و در 24 ساعت چندین سایت دولتی در اروپا و امریکا را از کار انداختند. از چند ماه پیش جامعه بزرگی از هکرها با همکاری دانشجویان کامپیوتر، الکترونیک و هوافضا در سرتاسر دنیا اقدام به طراحی شبکه ماهواره‌ای بزرگی برای دسترسی به اینترنت آزاد کرده اند. پروژه‌ای که چندین دانشگاه اروپایی نیز به آن کمک می‌کنند. خبر این تلاش را می‌توانید از اینجا(+) بخوانید و اخبار و جزئیات فنی بیشتر را از اینجا(+) دنبال کنید. مهمتر آنکه بسیاری از نمایندگان کنگره و سناتورهای آمریکا حمایت خود را از این طرح پس گرفته‌اند و اوباما، رییس جمهور آمریکا نیز اعلام کرده است هر قانونی که آزادی جریان اطلاعات را به خطر بیندازد وتو خواهد کرد(نقل به مضمون).

پانویس:
* البته بعضی وبسایتها مثل godaddy هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده، نشانه‌هایی از همکاری با این لوایح را بروز داده‌اند.

** روز گذشته عکسی در فضای مجازی بین کاربران آمریکایی و اروپایی دست به دست می‌شد که روی آن نوشته بود، «اوضای مالی‌مان خراب است، حرفی نمی‌زنیم. وضع آموزش و بهداشت افتضاح است، ساکت نشسته‌ایم. ولی حتی اجازه فکر کردن به بازی با اینترنت را هم به خود ندهید». (نقل به مضمون)

این «جمع‌های بی‌هویت»، این «تروریست‌های فضای خبری»

1- جمعی از فرماندهان و رزمندگان لشگر عاشورا از سردار علایی حمایت کرده‌اند. (اینجا)
2- جمعی از دانشجویان سبز دانشگاه تهران اعتراض خود را به فضای خفقان اعلام کرده‌اند. (اینجا)
3- جمعی از یادگاران دفاع مقدس از سکوت هاشمی رفسنجانی گلایه کرده‌اند. (اینجا)

این‌ها چه کسانی هستند؟ این «جمعی از ...»های بی‌هویت که ناگاه ظاهر می‌شوند و خیلی زود از یاد می‌روند کارکردشان چیست؟ هدف‌شان چیست؟ پیشینه‌شان کدام است؟ به کدام جریان تعلق دارند؟ به کجا می‌خواهند بروند؟ چند نفر هستند؟ چه جایگاه و خاستگاه و نفوذی در جامعه دارند؟ تا چه میزان نماینده نام‌هایی هستند که یدک می‌کشند؟ هیچ کس نمی‌داند!

به باور من، این زشت‌ترین، پلیدترین، غیراخلاقی‌ترین، غیرحرفه‌ای‌ترین و البته مضرترین سنت نامیمونی است که در فضای رسانه‌ای سیاسی-اجتماعی ما متداول شده است. اینکه نامه‌های بی‌سر و تهی به نام «جمعی از فلان...» منتشر شود و هیچ کس هم در موردش پاسخ‌گو نباشد.

چرا بنده مخاطب باید صحت این ادعاها را قبول کنم؟ آیا رسانه منتشر کننده این خبر به صورت غیرمستقیم من را دعوت نمی‌کند که به پذیرش ادعاهای «بی‌سند» و «غیرموثق» عادت کنم؟

چرا نگارندگان این نامه‌ها اسامی خود را منتشر نمی‌کنند؟ آیا به صورت غیرمستقیم به مخاطب خود پیام نمی‌دهند که «ما جرات معرفی کردن خودمان را نداریم، اما شما بروید و یک کاری بکنید»؟

چرا دست کم یک نام مشخص‌تر برای خود انتخاب نمی‌کنند؟ مثلا نام یک انجمن یا هیات که بار بعدی هم اگر نامه‌ای نوشتند بفهمیم که این‌ها همان‌ها بودند؟ آیا جز این است که نمی‌خواهند هیچ مسوولیتی در قبال تبعات سخنانشان بپذیرند؟

این‌ها برای من ویژگی‌های مشخصه رفتاری است که من آن را «تروریسم خبری» می‌خوانم. به باور من، برادر حسین شریعتمداری هزار بار شرافتمندانه‌تر و صادقانه‌تر از این جماعت تولید خبر می‌کند چرا که راست و دروغش را با نام خودش منتشر می‌کند و دست کم به موافق و مخالف خودش فرصت سنجش و پی‌گیری و قضاوت می‌دهد. من فقط می‌توانم خودم را به نیمه پر لیوان دل‌خوش کنم که این شیوه زشت هنوز به صورت کامل فراگیر نشده است و در برابرش می‌توان نمونه‌های دیگری را ارایه داد. پس در تقابل با سه گزینه نخست به این موارد دقت کنید:

1- خواهر شهیدان باکری، از سردار علایی تشکر کرد. (اینجا)
2- هشدار استادان دانشگاه علامه طباطبایی نسبت به ایجاد فضای پادگانی در دانشگاه (اینجا)
3- نامه گروهی از زندانیان سیاسی به هاشمی رفسنجانی (اینجا)

۱۰/۲۸/۱۳۹۰

کژطبع جانوران!


1- آن داستان کتاب‌های ادبیات دوران دبیرستان را به خاطر دارید؟ داستان همان همشهری ما (کرمانشاهی) که اگر فراموش نکرده باشم نامش خسرو بود و ذوق خوبی داشت و خوش‌آواز هم بود و بعدها اسیر اعتیاد شد؟ یک جای داستان داشت آواز می‌خواند که یک نفر از در کلاس وارد شد و تذکری داد، همشهری خوش‌قریحه ما هم معطل نکرد و گذاشت کف دستش که:

«اشتر به شعر عرب، در حالت است و طرب
گر ذوق نیست تورا، کژطبع جانوری»


2- جناب سلحشور در جدیدترین افاضات خود فرموده‌اند: «اگر کسی دزد خوبی باشد وبانکی را بزند وبعد به او جایزه بهترین دزد را بدهند ویا اگر دکتری متخصص تولید قرص های روانگردان باشد وجایزه بگیرد آیا واقعا باید به آنها افتخار کرد؟ جدایی نادر از سیمین هم چنین نقشی را در گلدن کلوب ایفا کرد وبرای ما پیرو رهبری ها کسب این جایزه هیچ افتخاری ندارد». (+) بنده در پاسخ ایشان جای خالی همشهری گرامی‌مان را پر می‌کنم و حواله‌شان می‌دهم به همان تک بیت شعر سعدی!

3- چند وقت است دارم به حال و روز ... فکر می‌کنم. مثلا فرض کنید کسی 70 سال سن دارد و به احتمال زیاد و بنابر اعتقاداتش برای 40 سال است که موسیقی گوش نمی‌دهد. یک لحظه با خودتان فکر کنید؟ 40 سال بدون موسیقی؟ چه بلایی بر سر درون شما می‌آید؟ چه چیز می‌خواهد دل شما را رام و آرام کند؟ روح‌تان را چه چیز می‌خواهد تازه کند؟ واقعا فکر می‌کنید قلبی که صاحبش 40 سال بدون دل دادن به ساز و آواز سپری کرده است چگونه قلبی است؟ اصلا می‌لرزد؟ باز هم به این فاجعه دقیق شوید و بیشتر فکر کنید: 40 سال بدون موسیقی آن هم در شرایطی که «اشتر به شعر عرب، در حالت است و طرب»؟!

4- حالا چرا این یادداشت با این تصویر منتشر شده است؟ خوب گفتن ندارد؛ پیش‌دستی کردم تا در پاسخ برخی‌ها باز هم بگویم:

«اشتر به شعر عرب، در حالت است و طرب
گر ذوق نیست تورا، کژطبع جانوری»!


بعد نوشت:
بلافاصله پس از انتشار یادداشت، خودم آن را سانسور کردم و یک ... گذاشتم!

۱۰/۲۷/۱۳۹۰

یک نفر را می‌خواهند بکشند


یک نفر را می‌خواهند بکشند، تماس گرفتن با پلیس بی‌فایده است، آنکس که قصد کشتن دارد لباس قانون به تن کرده است.

یک نفر را می‌خواهند بکشند، شاید شما از آن گروهی هستید که باور دارند اگر او کسی را به قتل رسانده اینک مستحق کشته شدن است، اما او هیچ کس را به قتل نرسانده.

یک نفر را می‌خواهند بکشند، شاید گمان می‌کنید که توزیع کننده مواد مخدر بوده است و هزاران انسان را به نابودی کشانده، ولی او قاچاقچی نیست.

یک نفر را می‌خواهند بکشند، شاید گمان می‌کنید باز هم پرونده تجاوز در میان است اما او به هیچ کس تجاوز نکرده.

یک نفر را می‌خواهند بکشند، تنها بدین دلیل که می‌گویند او طراح سایت‌های پورنو بوده است. (+)

به همین سادگی یک نفر را می‌خواهند بکشند و تماس گرفتن با پلیس بی‌فایده است!

پی‌نوشت:
حکم اعدام «سعید ملک‌پور» در دیوان عالی کشور تایید شد. (+)

۱۰/۲۶/۱۳۹۰

تا انتخابات: من فعلا یک مطالبه بیشتر ندارم

چند ماه پیش با یکی از دوستان در مورد پیش‌شرط‌های خاتمی برای شرکت در انتخابات صحبت می‌کردیم. آن زمان همسرش در بند بود و صادقانه می‌گفت: «این‌ها که جای خود، زن من رو ول کنند من قول می‌دم شرکت کنم».

چندی پیش، مصطفی موسوی لاری (فرزند وزیر کشور دولت اصلاحات) در نامه‌ای خطاب به محمد نوری‌زاد نوشت: «خاتمی زمانی که دم از بخشیدن دو طرف و مصالحه زد همه جریان منتقد با او تند شدند. من نیز از آن گروه بودم و به قدری از این گفته عصبانی بودم که پدر روز اول پاسخی به چرای تند من ندادند. پاسخ خود را زمانی گرفتم که به دیدن یکی از زندانیان سیاسی رفتم. او می‌گفت دوستان در بند از این حرف استقبال کرده‌اند. بی‌شک در تشخیص درستی این حرف آن‌ها از امثال من ذی حق‌ترند». (+)

من نمی‌خواهم همچون آقای موسوی لاری بگویم برخی از فعالان جنبش از برخی دیگر «ذی‌حق‌تر» هستند با این حال از نزدیک می‌بینم که عینیت وضعیت کشور در باور فعالین مختلف کاملا متفاوت است. برخی در دل جریانات بوده‌اند، برخی عزیزانشان را از دست داده‌اند، گروهی هنوز زیر فشار هستند، این‌ها یک سر طیف هستند و شاید سر دیگرش آنانی باشند که حتی چندین و چند سال پیش‌تر از آغاز جنبش از کشور خارج شده بودند. از میان تمامی این گروه‌ها من می‌گویم که نگرش اسرای جنبش و خانواده‌های آنان نسبت به دیگران «عینی‌تر» است، چرا که مسئله جنبش برای آنان یک آرمان‌خواهی آزادی طلبانه، یا راهکاری غیرمستقیم برای اصلاح وضعیت سیاسی-اجتماعی-اقتصادی نیست، بلکه سرانجام جنبش بزرگترین چالشی است که آنان هر روز و هر لحظه با آن دست به گریبان هستند.

* * *

بحث بر سر «تحریم فعال» از مدت‌ها پیش آغاز شده بود. به نظر من اصلی‌ترین مسئله در مورد تحریم این است که اساسا پاسخ دهیم: «تحریم فعال یعنی چه؟» و باز هم به باور من، نخستین و البته بهترین پاسخ عملی به این پرسش همان مدلی بود که سیدمحمد خاتمی ماه‌ها پیش مطرح کرد: تعیین پیش‌شرط‌های انتخاباتی یعنی «تحریم فعال تحریم مطالبه محور است». بدین ترتیب من از این پس تنها به دنبال «ویژگی‌های ضروری مطالبه قابل طرح» می‌اندیشم. در این بستر فعلا تحلیل من این است:

1- مطالبه باید ساده و شفاف، همه‌فهم و فراگیر، واقع‌بینانه و قابل حصول، دارای اولویت و البته قابل سنجش باشد. آزادی، دموکراسی، قانون‌گرایی، رفراندوم و نظایر آن‌ها، نه شفاف هستند، نه تعریف درستی دارند و نه قابل سنجش و واقع‌بینانه هستند.

2- مطالبه باید قدرت تداوم داشته باشد و تاریخ مصرفش زود تمام نشود تا نه تنها به عنوان یک کارکرد مقطعی انتخاباتی، بلکه به عنوان یک گام از مسیر کلی جنبش سبز پی‌گیری شود. مثلا تایید صلاحیت فلان نامزد مطالبه‌ای است که تنها تا روز انتخابات می‌تواند دوام داشته باشد و پس از آن قابل پی‌گیری نیست.

3- مطالبه باید ظرفیت و ابزار رسانه‌ای شدن را داشته باشد. در واقع تفاوت تحریم فعال با تحریم غیرفعال برای من این است که در «تحریم غیرفعال» شما از صحنه رسانه‌ای سیاست حذف می‌شوید. تفاوتی میان این نوع «تحریم» با «قهر» یا «عدم شرکت» وجود ندارد. بدین ترتیب نه تنها بار روانی برای حاکمیت ایجاد نمی‌کند، بلکه به مرور سبب می‌شود آن جریان سیاسی در اذهان مردم فراموش شده و عملا حذف شود. در نقطه مقابل تحریم فعال باید این قابلیت را داشته باشد که نگرش عمومی را حتی از مقوله انتخابات منحرف کرده و به سوی خود جلب کند. بدین ترتیب، به جای انتخابات فرمایشی حکومت، این جناح تحریم کننده است که در کانون توجه قرار می‌گیرد.

* * *

شورای هماهنگی راه سبز امید با انتشار بیانیه‌ای همه فعالان جنبش را به همیاری و هم‌فکری دعوت کرده است. (+) موضوع این هم‌فکری «اخذ تصمیمات بهینه و کنش مؤثر در مقطع انتخابات مجلس آینده، با هدف گسترش و تعمیق و ارتقای جنبش سبز، تعقیب حاکمیت ملی، و مهار خودکامگی در کشور» است. من به سهم خودم نظرم را خیلی ساده توضیح می‌دهم:

همه چیز را کنار بگذارید. گذشته و آینده را فراموش کنید. قانون، انتخابات، آزادی، دموکراسی، سرکوب و جنگ، همه را از ذهن بیرون کنید و تنها بر روی یک چیز متمرکز شوید: «اسرای جنبش باید آزاد شوند». همراهان ما در بند هستند. اکثریت قابل توجهی از آنان همچنان در میان جامعه و حتی فضای رسانه‌ای کشور گم‌نام مانده‌اند. حجم انبوه بمباران خبری سبب شده تا درد و رنجی که صدها و ای بسا هزاران خانوار به صورت روزانه تحمل می‌کنند از یادها فراموش شود. این وضعیت باید تغییر کند. من در حال حاضر هیچ مطالبه‌ دیگری ندارم. من نه آزادی می‌خواهم، نه دموکراسی، نه کار و ارزانی و رفاه. من فقط می‌خواهم دوستانم را آزاد کنند. تا وقتی که من این بیرون هستم و دوستانم در زندان به سر می‌برند من نمی‌توانم به هیچ چیز دیگری فکر کنم، پس در روزهای انتخابات راه می‌افتم و هرجا که برسم و به هر کسی که برسم و از هر طریقی که بتوانم خواهم گفت: «هم‌وطنان ما به ناحق در اسارت گرفتارند، هم‌وطنان ما را باید آزاد کنند».

پی‌نوشت:
در مورد تحریم فعال بخوانید: «تحریم فعال از نظر من چیست؟» از وبلاگ «پیپ، قهوه و شکلات».

پاسخ فرماندهان سپاه و حکایت یک «قیاس مع‌الفارق»!


1- پس از جنجالی شدن یادداشت سردار علایی در روزنامه اطلاعات، تعدادی از فرماندهان سپاه نامه‌ای مشترک و سرگشاده خطاب به ایشان منتشر کردند. (+) در بخشی از این نامه آمده است: «این‌بار فردی با سیاط و نیش قلم به خلف صالح خمینی کبیر اهانت روا می‌دارد که عمری سر سفره انقلاب اسلامی و لطف و احسان رهبری نشسته بوده و اکنون چنین ناروا و بی‌پروا حق نمک خوردن را پاس نمی‌دارد و نمکدان می‌شکند. لذا تیغ جفای او بیشتر دل را می‌خراشد و بر عمق جان می‌نشیند».

راستش من انتظار داشتم این بند بدین صورت نوشته می‌شد: «این بار فردی به خلف صالح خمینی کبیر اهانت روا می‌دارد که عمری با جان و مال خود در راه حفظ نظام و ولایت ایثار و فداکاری کرده و ...». دست کم تا جایی که من به خاطر دارم همواره به ما می‌گفتند این نظام مقدس است چون حاصل خون شهداست. چون با فداکاری میلیون‌ها انسان روی کار آمده و با جان‌بازی صدها هزار زن و مرد حفظ شده است. می‌گفتند درخت نظام و انقلاب باخون شهدا آب‌یاری شده و خلاصه اگر حرمت و ارزشی بود به پاس فداکاری شهدا، جان‌بازان، آزادگان و رزمندگان بود. اما الآن گویی اوضاع عوض شده است. این سرداران سپاه و رزمندگان جنگ نبودند که با جان‌فشانی نظام را حفظ کردند، بلکه این مقام ولایت بوده که سرداران گرامی را «سر سفره لطف و احسان» خود ایتام می‌کرده است. حالا بعضی از این افراد پس از آنکه عمری سر سفره «لطف و احسان رهبری» نشستند، نمک شناسی به خرج می‌دهند و سر به فرمان رهبری می‌سپارند، یک عده دیگر هم نمک‌نشناس هستند و نمکدان می‌شکنند!

2- نامه سردار علایی که مشخص است. در آن هیچ نامی از مسوولان فعلی برده نشده و در ظاهر هرچه گفته شده است به زمان پهلوی بر می‌گردد. عکس‌العمل آقایان هم مشخص بود که باز هم یک نفر گفت «دیکتاتوری بد است» و مدعی آزادترین کشور دنیا طبیعتا به خودشان گرفتند. بخش جالب ماجرا نامه‌ای است که سردار علایی به تازگی منتشر کرده است (+) تا در ظاهر برداشت پیشین از مقاله‌اش را اصلاح کند. در بخشی از این نامه آمده است: «قطعا مقایسه نظام ستم‌شاهی با نظام جمهوری اسلامی ایران قیاسی مع الفارق بوده و به هیچ وجه مورد نظر نویسنده مقاله نبوده است». بنده هم خدمت جناب سردار عرض می‌کنم که الحق و الانصاف که این قیاس‌ مع‌الفارغ است. شاهدش هم دیوار خانه شما؛ آن زمان یک شعبان بی‌مخ داشتند داغ ننگش هنوز هم بر پیشانی سلطنت پهلوی باقی است، این‌ها که هنوز حرفی زده نشده و سوء تفاهمی پیش آمده(!) لشگر از پی لشگر عربده‌کش همیشه در صحنه و اتوبوس سوار اعزام می‌کنند چه شباهتی به آن حکومت دارند؟

۱۰/۲۵/۱۳۹۰

یک اشاره گذرا به مسئله ابداع واژگان و اصطلاحات جدید

- خیلی کم پیش می‌آید که من کتابی را نیمه کاره رها کنم. به ویژه از آثار منتشر شده طی دو سال گذشته که در مورد آن‌ها برای وبلاگم مطلب می‌نویسم. اما رمان «قاراچوپان» را هرکار کردم نتوانستم تمام کنم. مشکل فقط از ضعف داستان نبود. با واژه‌ها و ترکیبات ابداعی و «من درآوردی» آقای کربلایی‌لو نمی‌توانم کنار بیایم. من اصرار نویسنده برای به کار بردن «برزخیت»(ص159) یا «آهکیده بود» (ص168) یا «انگشت درازاندم» (ص193) و «به آینه زل ماندن» (ص42) را درک نمی‌کنم. این‌ها تنها چند نمونه ساده از ده‌ها موردی است که آقای کربلایی‌لو معلوم نیست به دلیل کدام نیاز و احساس کمبود در واژگان و ادبیات فارسی دست به ابتکار و واژه‌سازی زده‌اند، اما تردید ندارم بی‌دلیلی این عمل در کنار بی‌تراوتی و نداشتن عمق و خلاقیت قطعا دست به دست هم خواهند داد تا این واژگان حتی در میان اندک مخاطبان رمان نیز جایی پیدا نکنند.

- آلبوم جدید محسن نامجو باز هم پر حرف و حدیث شده است. هر کسی از یک جنبه به آهنگ قابل توجه «الکی» پرداخته است، اما برای من آنچه در این آهنگ جلب توجه کرد، یک ابتکار در ابداع اصطلاحات جدید بود. آن‌جا که آقای نامجو می‌خواند: «دستپخت عشقم قرمه سبزی بود، سبزی‌های الکی». من گمان می‌کنم اکثر مخاطبان این آهنگ هیچ مشکلی در درک مفهوم این عبارت نداشته‌اند. احتمالا معشوق مذکر در طبخ قرمه‌سبزی بیش از دیگر غذاها تبحر داشته است. با این حال اگر دقت کنید این اصطلاح برای نخستین بار است که به این شیوه و در این معنا به کار می‌رود و یا دست کم برای نخستین بار است که چنین کاربردی اینچنین عمومی شده است. به سادگی می‌توانید امتحان کنید که بدون استفاده از این اصطلاح جدید، هیچ راهی برای بیان این منظور وجود ندارد بجز اینکه به توضیحات مفصلی در حد یک جمله متوسل شوید. پس دقیقا ادبیات ما در بیان این مفهوم ساده دچار یک ضعف و کمبود بوده است که ابداع محسن نامجو می‌تواند آن را جبران کند. از نگاه من این شیوه از ابداع واژگان و اصلاحات جدید، بر خلاف شیوه‌ای که آقای کربلایی‌لو به کار می‌برند هم ضروری است و هم قابلیت ماندگاری در زبان را دارد.

داستان ایرانیان: ایرانیان و اینترنت

رفیق.ش: اکثر ایرانی‌ها اگر خود هم استفاده مستمر از اینترنت نداشته باشند، به شیوه‌ای غیرستقیم از آن بهره می‌جویند. در سال‌های گذشته تلاش‌های دولتی برای بهره‌برداری حداقلی از این شاهراه ارتباطی یکی از دلایلی بوده که باعث شده نگاه ایرانیان به این سرگرمی همیشگی کمی جدی‌تر شود. در کنار این مسئله، محدودیت‌های خبری در ایران هم خود به خود برای دسته‌ای از ایرانیان اینترنت را بیش از پیش صاحب نقش برجسته ساخته است. مساله اخیر اما برای حاکمیت سیاسی ایران کمی بیش از حد نگران کننده شده است. به حدی که در تقابل با تلاش‌های دولتی برای بهره‌کشی از اینترنت و سوق دادن اربابان رجوع بانک‌ها، موسسات و وزارت‌خانه‌ها به آن سمت، هم‌زمان از همه نوع ابزار برای ایجاد محدودیت در این بستر استفاده می‌کند. برای حاکمیت سیاسی ایران پیش از این پذیرفتنی بوده است که در دنیای بیرونی چندان مورد توجه مثبت مجامع جهانی قرار نگیرد چرا که امکان همه نوع دخل و تصرف در نشان دادن بازتاب رفتارهای بیرونی‌اش را بری خود قایل بود، در مقابل اما فضای اینترنت در چشم حاکمیت ایران جانوری وحشی است که به آسانی رام نمی‌شود.

در ابتدای امر فیلترینگ اینترنت برای حاکمان مبحثی فرعی می‌نمود که بیش از منابع خبری غیرخودی متوجه محتوای «غیراخلاقی» محیط وی می‌شد. در آن زمان اما سرعت دسترسی به اینترنت برای کاربران ایرانی آنقدر آزاردهنده بود که به خودی خود نیازی به جهاد همه جانبه اینترنتی نباشد. اینترنت کالای لوکسی بود که موسسات گوناگون سعی داشتند برای عقب نماندن ازقافله دستی بر آن داشته باشند. با این حال و هوا هزاران وبسایت آغاز به کار کردند که معرف نامی دولتی و یا تجاری بودند اما در عمل خالی از هرگونه محتوای قابل بهره‌برداری مانده بودند. معلون نیست مسوولین کشور با چه حسابی گمان برده بودند که عمومی‌تر شدن دسترسی به اینترنت ارایه این خدمات حماقت‌آمیز (ارایه مطالبی پوچ در معرفی فلان وزارت‌خانه و یا موسسه تجاری) را به فازی بسیار پربارتر خواهد رسانید و هم‌زمان کاربران تشنه این خزعبلات ارتقاء یافته می‌شوند. این پیش‌بینی بدیهتا نادرست از آب درآمد و فضای وب در مقایسه با رسانه‌های ارتباطی داخلی برای حاکمیت ایران تبدیل به سنگری نامتقارن گردید. نگاه‌های مدافع حاکیت سیاسی هر اندازه در سطح جامعه کنش‌های تهاجمی از خود به نمایش می‌گذاشتند در محیط وی به حفظ سنگرهایی حداقلی دل خوش داشتند که باید با صرف هزینه‌ای انبوه اداره می‌شد تا سقوط نکند. از نگاهی دیگر اما عوارض نامتقارن بودن این سنگرها تنها دامن‌گیر حاکمیت سیاسی ایران نشد.

* * *

حکومت به مدد رسانه‌های ارتباطی که در کنترل خود دارد همواره وزن اجتماعی خود را بیش از آنچه هست نشان می‌دهد. به همین شیوه نخستین مراحل شیوع اینترنت در ایران مرادف بود با تلاش‌ همه مخالفین حاکمیت، حتی ورشکسته‌های سیاسی تا وزن اجتماعی خود را بیش از آنچه که هست نشان دهند. طبیعتا قرار نیست بر کسی که تنها دست به انتشار اینترنتی افکار خود می‌زند خرده گرفت که متوجه وزن اجتماعی نگاه متبوع خود نیست، اما در کلیت امر نمی‌توان نادیده گرفت وقتی تمامی مجاری آگاهی رسانی در سطح جامعه مسدود و یا نیمه مسدود شده‌اند وضعیت شرم‌آوری که بر آخرین گزینه باقی‌مانده حکم‌فرماست با همان منطق «همه چیزمان به همه چیزمان می‌آید» حل و فصل می‌گردد. در نگاهی فراتر، این یک نمونه آزماشگاهی از نتیجه عدم رعایت اولویت «نوسازی» بر «تجدد» است. گزاره‌ای که هم‌چنان غالب اندیشمندان ایرانی به آن بی‌اعتقاد و اغلب فعالین سیاسی حتی به آن «مشکوک‌»اند.

* * *

همه حق دارند از عقاید خود دفاع کنند و یا دست به انتشار آن‌ها بزنند. فضای وب برای سودازدگان جامعه ایرانی این بستر را فراهم کره که آنچه به صورت دیگری در جامعه قابل طرح نیست با فراغ بال در محیط وب مطرح نمایند. بازخورد طرح فکری خود را هم قطعا از همان‌جا پی‌گیری می‌کنند و این روندی است که می‌تواند بدون هضم واقعیت‌های جامعه «واقعی» طی شود.

در این مباحث گاهی آن‌چنان فرض‌های مدرنی که برای جامعه هضم نشده باقی مانده‌اند دانسته‌هایی بدیهی در نظر گرفته می‌شوند که انگار از ابتدا تولید محتوایی برای بهره‌برداری اجتماعی مد نظر نبوده است. این اتفاقی است که تنها به مباحثات نظری صرف محدود نمی‌ماند و دامان جزیی‌ترین تصمیم‌سازی‌های سیاسی را می‌گیرد.

طرح اندیشه‌های نو در فضای اینترنت حتی اگر نخست به قصد نفوذ به بطن جامعه انجام یافته باشد وقتی در نیل به مقصود اولیه ناکام می‌ماند منشا اندیشه را به این مجرا سوق می‌دهد که سعی دوچندانی این‌بار برای گسترش برد طرح فکری‌اش، لاجرم در همان محیط وب نماید. این اتفاقی است که هزاران بار تکرار می‌شود و در نتیجه همان تکرار تصویری پایدار از وب فارسی به دست می‌دهد: «وزن‌کشی گروه‌های مرجع سیاسی-اجتماعی در محیط وب حتی به صورت مجرد از قراین واقعی‌اش در جامعه به خودی خود اعتبار می‌یابد».

پایداری در خیره داشتن دیدگان بر صفحه مانیتور اندکی بیش از حد با پایداری اجتماعی تفاوت دارد. در حقیقت به مراتب برای فاعل ارزان‌تر تمام می‌شود و به همان نسبت برای مطامع شکم و زیر شکن سازگارتر می‌آید! (و این همه آیا کافی نیست برای آنکه در نتیجه وزن‌کشی‌های مجازی اثری بی‌بدیل بگذارد و آن هم بدون بروز کوچکترین مترادف بیرونی در عرصه جامعه؟)

اما محیط وب به اندازه کافی نو هست. (خود بیرون آمده از پیشرفت حاصل نوسازی در جغرافیایی دیگر است) اما آیا محتوای استفاده کاربران فارسی زبان هم به اندازه بستر اولیه «نو» هست؟ بستری که از آن صحبت می‌کنیم حتی در عقب افتاده‌ترین مختصات واقعی سیاسی امکان نشر آزاد اندیشه را فراهم می‌کند. این همان ویژگی مثبتی است که در ابتدا صحبت از آن به میان آمد. اما در این قسمت از نگاه ما ماهیتی متفاوت از خود نشان می‌دهد. این محیط «نو» خود به تجدد افکار حاصل از برخوردهای فکری درونش دامن می‌زند و طبعا چون در این عملکرد استاندارد و مقیاس تعیین شده‌ای فرا روی خود نمی‌تنید، عملا از مناسبات بیرونی (و واقعی) جامعه غافل می‌گردد. فراموش نکنیم که هرچند برای اینترنت عملکرد کلی قایل شده‌ایم اما نمی‌توان آن را یک «کل» در نظر گرفت که مختارانه اهدافش را می‌جوید. اجزای ریز اثرگزار آنقدر پراکنده و متفاوت‌اند که تغییر عملکرد کلی به دشواری هرچه تمام‌تر و نهایتا هم با تغییر و تول همان اجزاء میسر نخواهد بود. اما این اجزاء به سختی حاضر خواهند بود میان عملکرد خود، محتوای کلی وب فارسی و تحولات مجامعه بیرونی دست به مقایسه بزنند. بی‌تعارف چنین وظیفه‌ای هم برای خود قابل نیستند. با این وضع نمی‌توان صرفا به دلیل «تجدد» بر آن‌ها خرده گرفت. از سوی دیگر اما هنگامی که همه مناسبات گفته شده روی هم می‌آید در میان اجزایی که از نوگرایی خود به تمامی خوشنودند، انگیزه‌ نوسازی به هیچ روی پدید نمی‌آید. در خروجی وب به سمت جامعه نیز همین نوع انگیزه محذوف می‌ماند و لاجرم شکاف‌های جامعه هر لحظه عمیق‌تر می‌شود. این نتیجه قطعی نگاهی است که به جای تشویق به پر کردن شکاف‌های واقعی موجود در جامعه توجه ویژه خود را از زاویه‌ای نوگرایانه متوجه بازنمایی همان شکاف‌ها می‌سازد. حتی بدون آنکه بپذیرد در پیش بردن تعادل ناپایدار جامعه به سوی فروپاشی به ایفای نقش می‌پردازد.

پی‌نوشت:
شما نیز می‌توانید مجموعه یادداشت‌های خود را در «مجمع دیوانگان» تعریف و سردبیری کنید.

یادداشت وارده: نامه ای به فیدل


رفیق انوشه:

فرمانده عزیز؛
رفیق فیدل آلخاندرو کاسترو رُز؛

مطلع شدم در روز پنج شنبه بیست و یکم دی ماه هزار و سیصد و نود (یازدهم ژانویه دوهزار و دوازده) در هاوانا با آقای احمدی‌نژاد، رییس‌جمهور دروغین و متقلب میهنم ایران و یکی از فریبکارترین کسانی که بر کشورم حکمرانی کرده است ملاقات و با او خوش‌وبش کرده‌اید. صداقت، رُک بودن و بی‌پرده سخن گفتن را از شما آموخته‌ام. پس مایلم شاگرد خوبی باشم و فروتنانه نکاتی را یادآوری و یا روشن سازم:

کشور کوبا در سال هزار و نهصد و هفتاد و پنج طی سیاست‌های تحسین‌برانگیز انترناسیونالیستی‌اش در آنگولا مقابل رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی جنگید. در نبرد سرنوشت‌ساز «کویتوکواناوال» رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی شکست خورد، نبردی که شخصِ رفیق «نلسون ماندلا» آن را منشا پیروزی «کنگره ملی آفریقا» و شکست رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی میداند.

فیدل عزیز؛ شما در آنگولا، کشوری که فاصله‌اش با هاوانا بیشتر از فاصله هاوانا و مسکو بود، کشوری که اگر می‌خواستید از هاوانا به آنجا بروید باید سیزده ساعت لاینقطع در هواپیما می‌نشستید با صد هزار سرباز جنگیده‌اید. جنگ‌هایی که منجر به کشته و معلول شدن چند صد کوبایی در راه آزادی آفریقا شد. حال چطور میتوانید وحشی‌گری‌هایی که حکومت ایران نسبت به مردمش روا می‌دارد را نادیده بگیرید؟

کشور کوبا همچنین با اتیوپی در مقابل تجاوز خارجی همبستگی رزم‌جویانه نشان داد. در سال هزار و نهصد و شصت و سه رفقای کوبایی ما به الجزایر رفتند تا آن‌ها را در نبردهای استقلال از فرانسه یاری بخشند. همچنین سربازان شجاع کوبایی برای آزادی گینه بیسائو و آنگولا از یوغ استعمار پرتقال جان فشاندند. حال چگونه می‌توانید نسبت به اتفاقاتی که در وطنِ من، ایران می‌افتند بی‌تفاوت باشید و راهی به غایت غلط در پیش بگیرید؟ مگر این شما نبودید که در نوزدهیمن سالگرد قیام بیست و ششم ژوئیه در سانتیاگو کوبا گفتید: «ما هرگز به اصول انترناسیونالیستی خود خیانت نخواهیم کرد. ما هرگز سیاست‌های خارجی خود را به معامله نمی‌گذاریم»؟

یاد آوری می‌کنم: کوبا روابط پرسودی با رژیم سابق ایران، حکومت محمدرضا شاه پهلوی داشت ولی در حالی که می‌دانستید دیدار شخص شما با رهبران حزب توده ایران که آن زمان (و البته اکنون نیز) در ایران غیرقانونی اعلام شده بود می‌تواند به روابطِ وقتِ ایران و کوبا صدمه وارد کند مشتاقانه به دیدار رهبران این حزب مارکسیست-لنینیست شتافتید تا در سال هزار و نهصد و هفتاد و شش شاه ایران روابطش را با کوبا قطع کند. اکنون چه شده است که شما چشم بر سرکوب تمام فعالین کارگری در ایران بسته‌اید؟

همچنین شما در زمان رژیم سابق ایران، حکومت محمدرضا شاه پهلوی که با ایالات متحده رابطه بسیار گرمی داشت اظهار داشتید: «شادمان خواهیم شد اگر موعظه‌های جیمی کارتر بتواند برخی از نزدیکترین متحدانش از جمله ایران را تحت تاثر قرار دهد تا دست از سیاست هموطن کُشی، شکنجه، آدم ربایی و کشتار رزمندگان دموکراسی و پیشرفت بردارد». - حال به من بگویید چطور می‌توانید با باعث و بانی هموطن‌کشی و آدم‌ربایی‌های جدید در ایران خوش و بش کنید؟

شما در سال هزار و نهصد و نود و یک در ماتانزاسِ کوبا فریاد زدید: «خون مردم آنگولا خون مردم ما بود. خون مردم نامیبیا خون ماست. خون مردم آفریقای جنوبی خون ماست. خون بشریت خون ماست!» – خون مردم ایران چه؟ آیا خون مردم ایران، این خون‌های ریخته شده روی آسفالت‌های خیابان و کف سلول خون شما نیست؟

حتی شما کشتار و سرکوب فعالین و زندانیان سیاسی را در دهه شصت در ایران را محکوم کردید و به شدت بر حکومت ایران تاختید. اظهاراتی که مدتی به سردی روابط کوبا و ایران انجامید. اکنون گویا سرکوب فعالین سیاسی در ایران را به هیچ می‌انگارید.

رفیق کاسترو گرانقدر،

باور ندارم که همه چیز در قرار داد های تجاری دولت احمدی‌نژاد و کوبا خلاصه می‌شود. باور ندارم که کوبا اخلاق و اصول انترناسیونالیستی‌اش را به یک کارخانه سیمان دویست میلیون دلاری که قرار است با کمک ایران در کوبا ساخته شود می‌فروشد. باور ندارم که اعتقادات انقلابی و انساندوستانه کشور شما در مقابل یک نیروگاه هزار و پانصد مگاواتی که ایران در کوبا خواهد ساخت ذوب شوند. چرا که اگر قرار به فروختن آرمان‌های بشر دوستانه و پایین کشیدن پرچم‌های افتخار بود ایالات متحده ی آمریکا بیشتر می‌پرداخت و کارخانه‌ها، نیروگاه‌ها و حتی زمین‌های گلف با شکوه تری در کوبا می‌ساخت. یا اگر قرار بر از دست دادن آرمان‌های سوسیالیسم بود کوبا و شخص شما آن‌همه در مقابل فروپاشی شوروی مقاومت نمی‌کرد و همرنگِ یکی از جمهوری‌های استقلال یافته می‌شد، همرنگ همه آن‌هایی که از اینکه روزی کمونیست، سوسیالیست یا دوست کمونیست‌ها بودند شرم داشتند می‌شدید و آرام بدون تحمل کردن هیچ یک از تحریم‌های اقتصادی ایالات‌متحده (تحریم‌های تریچلّی و هلمز-بورتون) به دامان نئولیبرالیسم می‌غلطیدید. این مقاومت جانانه تنها برای خلق کشور یا حتی جهانی نو بود: جهانی عاری از تبعیض، فقر، اختلاف طبقاتی، خشونت و بی‌سوادی. حال چه شده که دست مردی را می‌فشارید که نه تنها هرگز علاقه‌ای به این جهان نو ندارد بلکه همه مبارزان راه خلق این جهان را به سیاه چال یا گور های سرد می‌فرستد و خود جز ایجاد فساد، تبعیض و فقر در کشورم قدمی برنداشته است؟

فرمانده عزیز،

حدس من این است که شما از پیشامدهای داخلی ایران بی‌خبرید، (و اجازه بدهیم ذکر کنم که من از شما به عنوان «فیدل کاسترو»، شخصیتی که محبوب بسیاری از چهار نسل از مبارزین راه آزادی در ایران و دیگر نقاط جهان بوده‌اید انتظار دارم از فعل و انفعالات ایران آگاه باشید و در صورت عدم آگاهی سخنی در این رابطه بر زبان نرانید و حکمرانانی از این کشور را به دفتر خصوصی خود دعوت نکنید.) پس سعی می‌کنم بصورت بسیار خلاصه و بی‌نظم شما را در جریان برخی از وقایع کشورم ایران قرار دهم:

شکافتنِ ظلم حدودا سی ساله‌ای که حکومت کشورم بعد از انقلاب بهمن پنجاو هفت به مردمش روا داشته از حوصله این نامه و همچنین سواد من خارج است. انقلابی که به همراهِ حاکمانِ تازه از راه رسیده‌اش فرزندان خود را به مسلخ برد و امروزه با یک نگاه گذرا می‌توان دید که تقریبا هیچ یک از شعارهای آن انقلاب عملی نشده‌اند. اما شاید صحبت اصلی بر سر انتخاباتِ پر سر و صدای ریاست جمهوری در ایران (هزار و سیصد و هشتاد و هشت شمسی) و سرکوب مضاعف و بی‌سابقه معترضان به نتیجه انتخابات باشد. شاید از آن روزها است که دیدار شما با سردمدارانِ یک کودتای خشنِ انتخاباتی دیگر برای جوانان ایران قابل پذیرش نیست. آقای کاسترو، پیش از پایان یافتن زمان رای گیری در روز بیست و دوم خردادِ سال هزار و سیصد و هشتاد و هشت بسیاری از فعالین سیاسی ربوده شدند، معترضان به نتیجه انتخابات که معتقد به وقوع تقلب در این رویداد بودند بارها برای اعلام اعتراض خویش اقدام به برپایی راهپیمایی و میتینگ‌های مسالمت آمیز و بسیار با شکوه کردند. (طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران همه در برپایی راهپیمایی غیرخشونت‌آمیز آزاد هستند) ولی هر بار با سرکوب خشونت‌بار نیروهای امنیتی، پلیس، بسیج و انواع شبه نظامیان مواجه شدند. تیراندازی‌های مستقیم، ضرب‌وشتم، پرتاب گاز های اشک‌آور، باعث کشته شدن بیش از هشتاد نفر شد. تصاویر و فیلم‌های بسیاری از این کشتار، از این سر های پریشان و خون آلود موجود است. اسناد بسیار محکمی خبر از شکنجه بازداشت شدگان می‌داد. تجاوز های جنسی به زندانیان؛ضرب و شتم، آویزان کردن آنها بصورت وارونه؛ شلاق زدن با کابل، بیدار نگاه داشتن برای ساعت‌های طولانی از جمله این شکنجه‌ها است. یکی از معروفترین مکان‌هایی که شاهد این شکنجه‌ها بوده «بازداشت‌گاه کهریزک» است، مکانی که پنج نفر از مبارزان راه آزادی در آن به فجیع‌ترین شکل شکنجه و کشته شدند، واقیعتی که مقامات رسمی جمهوری اسلامی ایران صحت آن را تایید می‌کنند. دختران و پسران جوانی که با دستان خالی در خیابان‌ها جمع شده بودند کشته یا به زندان افکنده شدند، زندانیانی که از حداقل حقوق یک زندانی بی‌بهره‌اند. دانشجویان بسیاری ناعادلانه از حق تحصیل محروم گشته اند.حتی در یکی از تظاهرات این جنبش اعتراضی، موسوم به جنبش سبز ایران ماشین‌های پلیس به صف مردم معترض کوبیدند، از روی آن‌ها رد شدند و آن‌ها را به شهادت رساندند (فیلم این اقدامات جنایت‌کارانه نیز موجود است.) در حالی که هرگز فردی از نیروهای امنیتی و شبه‌نظامی به خاظر این اقدامات بی‌رحمانه مورد پیگرد قانونی قرار نگرفت- هیچ کدام از این اعمال نمی‌تواند مورد تایید یک سوسیالیستِ واقعی باشد.

به جرات می‌توانم بگویم تمام فعالینِ کارگری در تمام این سال‌ها، بخصوص بعد از روی کار آمدن احمدی‌نژاد به شدت سرکوب شده‌اند. کارگران حق داشتن سندیکای مستقل و اعتصاب را ندارند. سندیکای شرکت واحد اتوبوس‌رانی که در سال هشتاد و چهار شمسی سعی در احیای سندیکای خود داشت به شدت سرکوب شد. رهبران و اعضای فعال سندیکا شکنجه و به حکم‌های طویل المدت محکوم شدند و هم اکنون نیز در زندان هستند. حتی اوباش حکومت نُک زبان منصور اسانلو، رییس این سندیکا را بریدند تا بیش از پیش در دفاع از حقوق کارگران سخنی بر زبان نراند. همچنین هر اعتصاب و اعتراض کارگری به خشونت‌بارترین شکل ممکن ساکت می‌شود. فیدل! هیچکدام از اینها نمی‌تواند مورد تایید یک کمونیست و یک انقلابی باشد.

مطلعم که وضع حقوق زنان در کوبا در شرایط مطلوبی به سر می‌برد. آن‌ها بصورت برابر با مردان در اجتماع حضور دارند و سهم زنان در بسیاری از مشاغل و صنایع بیش از پنجاه درصد نیروی تولید است. بسیاری از خانواده‌های کوبایی توسط زنان سرپرستی می‌شوند و این امری عادی در کوباست و می‌دانم که در کوبا همچون اکثر قریب به اتفاق کشور های دنیا زنان از حق طبیعی آزادی پوشش برخوردارند. شما در اختتامیه کنگره دوم فدراسیون زنان در هاوانا گفتید: «واضح است که زنان نیاز دارند که در مبارزه علیه استثمار؛ علیه امپریالیسم و استعمار نو و تبعیض نژادی و در یک کلمه: در مبارزه برای رهایی ملی شرکت بجویند و مادامی که این اهداف در حال محقق شدن است زنان باید به مبارزه برای رهایی خود در چاچوب جامعه انسانی ادامه دهند». ولی وضعیت زنان در کشور من به صورت دیگری است. من توانایی تشریح قانون‌های تبعیض‌آمیز قضایی و مدنی علیه زنان و رفتار حقارت‌آمیزی که حکومت ایران به زنانِ وطنم روا میدارد را ندارم ولی میل دارم شاید به ساده‌ترین حق یک انسان یعنی آزادی پوشش در ایران بپردازم و شما را متعجب کنم و بگویم نه تنها حجاب (یعنی پوشاندن تمام سطح بدن با پوشاک به جز: صورت و از مچ تا سر انگشتان دست‌ها و از مچ تا سر انگشتان پاها) قانونی اجباری برای زنان است بلکه پلیس با بر پا ساختن گشت‌های مسلح به اجرای این قانون عقب مانده نظارت می‌کند و زنانی که این قانون را به حد اعلا رعایت نکرده باشند بازداشت و با وضع اسف‌باری (گاه با ضرب و شتم جلوی چشم مردم در خیابان) با خود می‌برد! – رفیق کاستروی ارجمند؛ چطور ممکن است این اعمال علیه زنان مورد تایید حزب کمونیست کوبا باشد؟

شما در سال دوهزار و سه در جمع مردم کوبا در هاوانا گفتید: «صددرصدِ مردم کوبا تحت پوشش تامین اجتماعی هستند. هشتاد و پنج درصد مردم دارای خانه هستند و مالیاتی هم نمی‌پردازند. پانزده درصد بقیه هم اجاره ناچیزی می‌پردازند که شامل ده درصدِ حقوق آنان می‌شود». - در کشور من تقریبا هیچ جوانی توانایی خرید خانه را ندارد. اجاره منازل گاه بیش از نود درصد حقوق مستاجران را می‌بلعد؛ اجاره‌هایی که هر سال همراه با نرخ سرسام آورِ تورم بیشتر و بیشتر می‌شود. بیمارستان‌ها از پذیرش بسیاری از مبتلایان به بیماری‌های سخت و صعب العلاج سر باز می‌زنند و مراکز درمانی یکی پس از دیگری از همکاری‌های خود را با بیمه‌های درمانی می‌کاهند.

سازمان بهداشت جهانی در سال هزار و نهصد و هشتاد و هشت مجموعه‌ای از استاندار های بهداشتی را برای تمام کشور ها تایین و اعلام نمود از کشور ها انتظار دارد تا سال دو هزار (یعنی ظرف دوازده سال) به این استاندار های بهداشتی دست یابند و کوبا به عنوان تنها کشوری که در همان سالِ هزار و نهصد و هشتاد و هشت به آن استانداردها دست یافته بود مورد ستایش این سازمان قرار گرفت و شخص شما به عنوان رئیس جمهور کوبا مدال بهداشت را دریافت کرد. مدالی که بعد ها در سال هزار و نهصد و نود هشت بار دیگر بر گردن شما آویخته شد. این در حالی است که اخیرا در ایران روشن شد که خدمه یک بیمارستان بیماران مبتلا به مرض‌های صعب‌العلاجی که دیگر توانایی پرداخت هزینه‌های نگهداری در بیمارستان را نداشتند با آمبولانس به بیابان‌های حومه شهر منتقل و آن‌ها را در آنجا رها ساخته بودند. رفیق عزیز، شما چطور می‌توانید از سیاست‌های دولت تقلبی احمدی‌نژاد حمایت کنید؟

کوبا مهد انواع موسقی مخصوص حوزه کارائیب است و کشور شما از سال‌های بسیار دور آنچنان در تئاتر و اپرا موفق بوده است که منتقدان آمریکای شمالی زبان به ستایش اپرای کوبا پرداختند. این در حالی است که حکومت ایران به وضوح دشمن تئاتر، رقص، باله و اپرا است. به ندرت می‌توان یک سالن تئاتر یا سینما را یافت که بعد از انقلاب پنجاه و هفت ساخته شده باشد. زنان در ایران از حق آواز خواندن و رقص محروم گشته‌اند و دولت دروغین احمدی‌نژاد اخیرا زورگویانه «خانه سینمای ایران»، این انجمن مستقل و شرافتمند را منحل ساخته است. تا جایی که بیاد می‌آورم شما همه کشورها را ملزم به پیوستن پیمان کیوتو و تعهد در کاستن گازهای گل‌خانه‌ای می‌دانستید و همیشه از لزوم توجه به محیط زیست و فراهم نمودن هوایی پاک در سرتاسر کره زمین سخن می‌گفتید. اجازه بدهیم شما را از وضعیت اسفبار هوای تهران مطلع سازم و بگویم روزانه میلیون‌ها انسان اعم از کودکان و میانسالان در معرض دهشت‌بارترین بیماری‌های ناشی از آلودگی هوای تهران و دیگر شهر های بزرگ قرار دارند. می‌دانیم که فراهم ساختن هوایی پاک با همکاری شهروندان جزوی از وظایف هر حکومت است.

شما در مورد کوبا گفتید: «این جامعه یک فارغ‌التحصیل بیکار ندارد. ما هر آنچه داریم بین خودمان تقسیم می‌کنیم و این سوسیالیسم است: تقسیم عادلانه هر آنچه داریم. اگر زیاد داشته باشیم به هر کس بیشتر می‌رسد و اگر کم داشته باشیم همان که داریم را تقسیم می‌کنیم ولی هیچ کس را به حال خویش وا نمی‌گذاریم. تمام کارگران از خدمات تامین اجتماعی برخوردارند؛ تمام جمعیت کشور از حق مراقبت‌های درمانی رایگان برخوردارند حتی اگر به جراحی تعویض قلب نیاز داشته باشند و نیز حق آموزش رایگان». – در ایران اختلاف طبقاتی بیداد می‌کند. در برخی قسمت‌های پایتخت: تهران معمولا تابلو های تهوع آوری پدید می‌آید: سیل بچه‌های دست‌فروشِ بی‌خانمانِ پنج یا شش ساله که سر چهار راه لابلای ماشین‌های گاه بسیار گران قیمت می‌گردند تا موفق به فروش یک بسته آدامس شوند. در ایران خانواده‌ای پیدا نمی‌کنید که با بیکاری دست و پنجه نرم نکند و به شما قول می‌دهم اگر یک کارگر به مرضی با هزینه درمانِ سنگین دچار شود حتما خواهد مرد. آیا شما چیزی از اختلاس سه هزار میلیارد تومانی اخیر در ایران شنیده‌اید؟ - فیدل! شما از این وضعیت دفاع می‌کنید؟ شما نظرات دولتمردانی که کشور مرا به این وضع دچار ساخته‌اند تایید می‌کنید؟ پس ذکاوت و آگاهیِ انقلابی شما کجا رفته است؟

چند سالی است خصوصی سازی افسار گسیخته (حتی خصوصی سازی انواع صنایع سنگین) زیر نظر اشخاص اول کشور ایران و با وارونه کردن قوانین اساسیِ برآمده از انقلاب پنجاه و هفت انجام می‌شود. این نیز نمی‌تواند مورد تایید شما باشد.

القصه:

رفیق کاسترو خسته شدم. از شما می‌خواهم مواضع خود را در قبال دولت کودتایِ محمود احمدی‌نژاد تصحیح کنید و به خاطر فشردن دست آن دیکتاتور از مردم ایران و از خانواده شهدای جنبش سبز ایران عذر خواهی کنید. عاجزانه تقاضا دارم برای اتخاذ مواضع در قبال ایران با حزب توده ایران که مورد اعتماد شماست و سابقه رابطه حزب شما و این حزب به بیش از پنجاه سال می‌رسد مشورت کنید و گوشزدهای برادرانه آن‌ها را مورد بررسی قرار دهید. در فوریه دوهزار و یازده در مورد بهار عربی گفتید: «فقر و بیکاری، جوانان، میهن دوستان و مبارزان را تحت تاثیر قرار داده است. این مردم چطور می‌توانند خودشان را با نرخ رو به افزایش غذا و مایحتاج اولیه وفق دهند؟ در این نقطه است که دیگر جای تعلل برای کسی باقی نمی‌ماند و مردم به خیابان‌ها می‌ریزند و بازگشت حقوق اساسی شان را طلب می‌کنند. مردمی که جلوی گلوله می‌روند سرکوب شدنی نیستند». – باور کنید وضعیت کشور من نیز به همین صورت است، تقاضا دارم در مورد ایران نیز موضعی مشابه اتخاذ کنید. شما را توصیه می‌کنم به مطالعه در احوال جنبش سبز ایران و حمایت از رفیق قدیمیتان «میر حسین موسوی» که اکنون بدون هیچ محکومیتی در دادگاه به طور غیر قانونی در حصر خانگی به سر می‌برد. خواهش می‌کنم درخواست زندانیان سیاسی ایران: منصور اسانلو (فعال کارگری)، رسول بداغی (فعال صنفی معلمان)، عیسی سحرخیز (روزنامه نگار) و حشمت الله طبرزدی (فعال سیاسی و روزنامه نگار) از شما مبنی بر محکومیت اقدامات جنایتکارانه حکومت ایران را زمین نزنید.خواهش می‌کنم سفارش کنید تا دانشگاه هاوانا بعد از مطالعه کافی دکترای افتخاری علوم سیاسی را که به احمدی نژاد تقدیم کرده است از او پس بگیرد و بیش از پیش به وجهه این دانشگاه صدمه نزند.

ضمنا مطلع شدم چند روز پیش یک نماد مذهبی؛ مجسمه‌ای از یک قدیسه در کوبا گردانده شده است و این مراسم با حضور رفقا استفان لازو، معاون رییس جمهوری و برونو رودریگز، وزیر امور خارجه کوبا صورت گرفته است. به نظرم این رفتار به غایت غیرکمونیستی و در جهت تحمیق مردم و دامن زدن به خرافه‌پرستی، آن هم با تایید حزب کمونیست کوبا است. اینکه کوبایی‌ها در انتخاب مذهب و انجام مراسم مذهبی شان آزاد باشند بسیار پسندیده است ولی من حضور افرادی از حزب کمونیست کوبا را در این مراسم درک نمی‌کنم. حتی می‌خواستم خواهش کنم فکری به حال فیلترینگ گسترده اینترنت در کوبا و موانع دیگری که کوبایی‌ها را از دسترسی به هر گونه اطلاعاتی که می‌خواهد محروم می‌کند بکنید. بگذارید مردم کوبا صحیح و یا غلط بودن، منصفانه یا مغرضانه بودن اخبار را خود تشخیص دهند.

در نهایت:

چه گوارا می‌گوید: «اگر تو در برابر هر بی‌عدالتی از خشم به لرزه می‌افتی بدان که یکی از رفقای من هستی». شما رفیق و فرمانده «چه» بوده‌اید، باشد که همه از رفقای «چه» باشیم.

فیدل!
احتمالا دیر یا زود جنبش سبز ایران یک تظاهرات خیابانی جدید را تدارک خواهد دید. من عکسِ کوچکی از شما را که در اتاقم دارم با خود به این تظاهرات میریم و ساده دلانه ولی امیدوار شما را در مبارزه با همه پلیدی‌هایی که در کشور دوست داشتنی‌ام ایران در جریان است سهیم می‌سازم. شاید اگر در آن روز کشته یا اسیر شوم این نامه ارزش ترجمه شدن به اسپانیایی و رسیدن به دستان شما را پیدا کند.

فیدلِ عزیز، با قد و قامتی که شما دارید، برایتان افت دارد که هر کوتوله ای را به دفترتان راه دهید.

رنج است و درنگ نیست،
می‌تازم
مرگ است و شکست نیست،
می‌دانم
آبستنِ فتح ماست این پیکار.

با بدرود های رفیقانه
Patria O Muerte
یا میهن یا مرگ
جسارت مرا ببخشید
فدای شما – انوشه
پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند